شناسهٔ خبر: 68958569 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

خاطره یک رزمنده از سبزی‌کاری در مناطق عملیاتی کردستان

شبی که به سیب‌زمینی‌ها شبیخون زدند!

روزنامه جوان

هر بار که ضد انقلاب شبیخون می‌زدند، به نیم ساعت نکشیده فرار می‌کردند. بسیار هم حساس بودند تا جنازه‌ای از خودشان باقی نگذارند. یک بار به زمینی که رویش سبزی کاری می‌کردم رفتم، دیدم از سیب‌زمینی‌ها خبری نیست. به من هم شبیخون زده بودند، اما نه از سوی ضد انقلاب بلکه از سوی چند پسر بچه!

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: علی احمدیان از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که خاطرات جالبی از سبزی کاری در جبهه‌های غرب دارد. او می‌گوید مقطعی که در کردستان و اطراف مریوان بودیم، یک فضای حدوداً ۷۰ متری در اختیار داشتم که تصمیم گرفتم آنجا صیفی‌جات و سبزی و... بکارم. خاطرات احمدیان را از زبان ایشان پیش‌رو دارید. 
 گردان‌های جندالله
سال ۶۴ من برای اولین بار به جبهه اعزام شدم. ما را به سنندج و سپس به مریوان انتقال دادند. شرایط کردستان تا سال ۶۳ - ۶۲ بحرانی بود و بعد از آن اوضاع تحت کنترل درآمد، بنابراین لشکر ویژه شهدا که از بدو تشکیل در سال ۶۰ در کردستانات خدمت می‌کرد، از سال ۶۳ به بعد اجازه پیدا کرده بود به جبهه جنوب هم برود. البته ما جزو نیرو‌هایی بودیم که همراه گردان‌های جندالله در کردستان ماندیم و به تثبیت امنیت آنجا کمک کردیم. 

 حملات پارتیزانی
زمانی که در مریوان بودم، تقریباً شرایط آرامی را سپری می‌کردیم. گاهی برای سرکشی به مرز می‌رفتیم و بعد در مقرمان مستقر می‌شدیم. بیشتر حالت تأمین داشتیم. یعنی نیرو‌هایی که باید در شهر‌ها یا خصوصاً جاده‌ها حضور دائمی پیدا می‌کردند تا ضد انقلاب نتوانند دوباره به این مناطق برگردند. زهر جنگ با ضد انقلاب تا حدی گرفته شده بود، اما آن‌ها از شبیخون زدن و حملات چریکی دست برنمی‌داشتند. در چنین مواقعی ما با آن‌ها مقابله می‌کردیم و بعد از نهایتاً نیم ساعت درگیری، وقتی نیرو‌های پشتیبان از راه می‌رسیدند، ضد انقلاب طوری در کوه‌ها متواری می‌شدند که هیچ اثری از آن‌ها باقی نمی‌ماند. حتی یادم است که می‌گفتند اگر ما بتوانیم جنازه یکی از گروهک‌ها را که شبیخون زده بودند پیدا کنیم، تشویق می‌شویم. چون دستیابی ما به جنازه کشته شدگان دشمن باعث می‌شد تا آن‌ها نتوانند تلفات خودشان را کتمان کنند و جنگ تبلیغاتی راه بیندازند. 

 سبزی کاری در مریوان
حدود سه ماهی که در منطقه بودم، کم‌کم متوجه شدم می‌توانم کار‌های جانبی هم انجام بدهم. هر بار که ضد انقلاب شبیخونی می‌زد، دیگر تا مدتی به پایگاهی که به آن حمله کرده بود کاری نداشت. می‌رفت و در منطقه دیگری ضربه‌ای می‌زد و بعد همین کار را در مناطق دیگر تکرار می‌کرد؛ بنابراین در مواقعی که پایگاه ما از لحاظ امنیتی شرایط بهتری داشت، من روی یک تکه زمین مسطحی که ۶۰ یا ۷۰ متری می‌شد، شروع به سبزی کاری و کاشت صیفی جات و... کردم. خاک حاصلخیری هم داشت و روی هر چند متر مربع می‌شد چند کیلو خیار، کدو یا سیب زمینی و سبزیجات به عمل آورد. 

 شبیخون به سیب‌زمینی‌ها
یک‌بار صبح که از خواب بیدار شدم، رفتم به زمین زراعی سر زدم. می‌خواستم کمی سیب‌زمینی از خاک در بیاورم و برای صبحانه بچه‌ها آب پزشان کنم، اما هر چه گشتم خبری از سیب‌زمینی نبود. آن حوالی روستای کوچکی وجود داشت که الان نامش را فراموش کرده‌ام. رفتم از آنجا سیب‌زمینی بخرم. بعضی وقت‌ها با مردم آنجا مراوداتی داشتیم. رفتم و دیدم چند پسر بچه یک کیسه روی دوش‌شان است. من را که دیدند ترسیدند و فرار کردند. کیسه را هم روی زمین انداختند. جلو رفتم دیدم بله! تمام سیب‌زمینی‌هایی را که کاشته بودم این چند پسر بچه کنده‌اند. در واقع آن‌ها به سیب‌زمینی‌ها شبیخون زده بودند. چند سیب‌زمینی برداشتم و باقی را برای خودشان گذاشتم...

نظر شما