شناسهٔ خبر: 68663117 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

گفت‌و‌گوی «جوان» با خواهر شهید جهادگر مرتضی کردی که پیکرش ۳۴ سال مفقود بود

شهید خانواده ما عاشق کتاب و مطالعه بود

روزنامه جوان

پدرم خیلی چشم انتظاری کشید ولی مادرم صبورتر بود. سال‌های اول به ما می‌گفتند مرتضی مفقودالاثر است. بعد‌ها مفقودالاثر اسمش عوض شد و به نام جاویدالاثر تغییر پیدا کرد. جاویدالاثر یعنی او شهید شده ولی هیچ خبری از پیکر نیست. این دوری برای پدرم خیلی سخت گذشت. پدرم در سال ۱۳۹۳ به رحمت خدا رفت

صاحب‌خبر -
جوان آنلاین: خانواده شهید مرتضی کردی که چهارم تیر ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی مجنون مفقود شده بود، ۳۴ سال به دنبال پیکر عزیزشان گشتند و در ماه‌های اول مفقودی، پدر هر روز به معراج شهدا می‌رفت تا شاید دردانه‌اش را بیابد. مرتضی سال ۵۱ در محله ابن بابویه شهرری متولد شد و جزو آخرین کاروان رزمندگان بود که به جبهه‌های جنگ رفت و در تک دشمن به جزیره مجنون شهید شد. پیکرش از همان زمان در مجنون ماند تا اینکه بیست‌و سوم آبان ۱۴۰۱ از طرف رئیس وقت بنیاد شهید به خانواده و مادر شهید اعلام شد پیکر فرزندشان از طریق آزمایش دی ان‌ای شناسایی شده است. بالاخره مرتضی برگشت و در حالی که پدرش سال‌ها قبل مرحوم شده بود، در جوار حرم شیخ صدوق دفن شد. در گفتگو با انسیه کردی، خواهر شهید مرتضی کردی مروری به زندگی و سال‌ها مفقودی و بی‌خبری خانواده از شهیدشان پرداختیم. 
 
در مختصر زندگینامه شهید که خواندم، آمده که تولد و شهادتش در یک ماه بود. 
برادرم متولد ۲۸ تیر ۱۳۵۱ بود و چهارم تیر ۶۷ هم به شهادت رسید. 
 
چطور شد برادرتان جذب جبهه و جنگ شدند؟ 
قبل از اینکه جواب این سؤال را خدمت شما بدهم باید کمی از پدرم صحبت کنم. پدرم فرزند آخر خانواده بود که قبل از یک‌سالگی مادرش را از دست می‌دهد و ادامه زندگی پدرم با نامادری بود و زمانی که پدربزرگ‌مان به رحمت خدا رفت، پدرم همچنان از نامادری‌اش مراقبت می‌کرد. پدرم به شدت به صله رحم اهمیت می‌داد و روضه‌های اباعبدالله حسین (ع) را در منزل برگزار می‌کرد. او همچنین عهده‌دار برگزاری مراسم افطاری ماه مبارک رمضان بود. در بیشتر مراسم دعای ندبه که صبح جمعه‌ها قبل از انقلاب برگزار می‌شد شرکت داشت. شهید در چنین خانواده مذهبی رشد پیدا کرده بود. آقا مرتضی در سال‌های ۵۹ و ۶۰ که تابستان بود، به رغم سن کم، تمام روزه‌هایش را گرفت. زمانی که وارد مدرسه شد بسیار دانش‌آموز موفقی بود. در تعطیلات با پدرم کار می‌کرد و کارگر ایشان بود. دستمزدی را که از پدر دریافت می‌کرد بابت خرید کتاب می‌داد. پدرم بنا و معتمد اهالی محله بود. همه او را می‌شناختند و همیشه دستش به خیر می‌رفت. تربیت در چنین فضایی برادرم را به سمت جبهه سوق داد. 
 
شهید کردی ۱۶ سال در این دنیا زندگی کردند، در نوجوانی چطور روحیاتی داشتند؟
خیلی به مطالعه کتاب علاقه داشت و تمام کتاب‌هایی را که می‌خرید مطالعه می‌کرد. اینطور نبود که فقط تهیه کند و کناری بیندازد. زمان ما یک مجله به نام کیهان بچه‌ها بود. تا این مجله چاپ و وارد بازار می‌شد، سریع مرتضی آن را خریداری می‌کرد و از اول تا آخر مجله را می‌خواند و جدولش را هم حل می‌کرد. الحمدلله وضع مالی خوبی داشتیم. منزل‌مان حیاط بزرگی داشت که بساط دو تیر دروازه در آن جای داشت و پسر‌ها فوتبال بازی می‌کردند. هر هفته شیشه‌بُر محله منزل ما بود و می‌آمد شیشه‌های منزل را که در اثر توپ بازی بچه‌ها شکسته بود می‌انداخت. ناگفته نماند تا سال سوم راهنمایی برادرم آنقدر در درس ریاضی موفق بود که معلم مربوطه به او اطمینان داشت و کلاس ریاضی را به مرتضی می‌سپرد. یک‌سالی بود برادر بزرگ‌ترم آقا مهدی که فرزند بین من و آقا مرتضی بود از طریق جهاد سازندگی عازم جبهه شده و آقا مرتضی هم از ایشان خواسته بود او را با خودش ببرد. نهایتاً مرتضی هم بعد از گذراندن یک دوره کوتاه در ورامین عازم جبهه شد. 
 
چه مدت در جبهه بودند؟ 
 بعد از گذراندن دوره آموزشی کوتاه، به مدت یک‌سال در جبهه بود. در این مدت هم سه، چهار بار برای مرخصی برگشت. گویا در واحد تبلیغات مشغول بود و بعد به عنوان راننده بولدوزر تعلیم دید و در جبهه مشغول سنگر‌سازی شد. همانطور که می‌دانید رزمندگان جهاد سازندگی سپر دیگر رزمندگان بودند و همیشه اول آن‌ها در خط مقدم قرار می‌گرفتند و مشغول ساخت سنگر، پل و خاکریز می‌شدند. آقا مرتضی با آنکه سن کمی داشت ولی آنقدر عظمت روحی‌اش بالا بود که توانسته بود به خوبی شرایط را درک و در آن شرایط از کشور دفاع کند. بر اساس صحبت‌های دوستان و همرزمان شهید، مرتضی در چهارم تیر ۱۳۶۷ که شنبه بود، صبح برای راه‌سازی عملیاتی به جزیره مجنون می‌رود و در اثر تک دشمن به شهادت می‌رسد. دوستانی که همراه مرتضی بودند اسیر می‌شوند، ولی مرتضی شهید می‌شود. خبر شهادتش را ۲۰ روز بعد از شهادت برای ما آوردند. 
 
علت تأخیر در خبر شهادت، پیدا نشدن پیکر برادرتان بود؟
بله، هنگامی که خبر شهادت برادرم را آوردند پدر و مادرم برای مراسم فوت والدین یکی از دوستان به شهرستان رفته بودند. پدرم فرد بسیار معاشرتی بود و به صله رحم خیلی اهمیت می‌داد. وقتی درِ منزل ما را زدند خودم دم در رفتم و دیدم آقایی از طرف جهاد سازندگی آمده است. ایشان به ما اعلام کرد مرتضی شهید شده است. در لابه‌لای صحبت‌هایش گفت شاید هم اسیر شده باشد. دیدم جمعیت زیادی از محله ایستاده‌اند و گویا آن‌ها از طریق دو نفر از همسایه‌های‌مان در جریان شهادت آقا مرتضی قرار گرفته بودند. اهالی منتظر بودند تا بچه‌های جهادسازندگی خبر شهادت را به گوش ما برسانند. بعد یکدفعه حیاط خانه مملو از جمعیت شد. ما سوم، هفتم و چهلم و حتی سالگرد شهید را بدون پیکرش برگزار کردیم. برادرم حتی قبر و مزاری نداشت که بتوانیم سر قبرش برویم و آرام بگیریم. همین مسئله پدرم را خیلی اذیت می‌کرد. پدرم تا مدت‌ها به معراج شهدا می‌رفت و در بین پیکر‌هایی که بعد از عملیات مرصاد به معراج آورده بودند، دنبال پیکر مرتضی می‌گشت. یک‌بار من و خواهربزرگم همراه پدر به معراج شهدا رفتیم. چون پدرم پیکر نوجوانی را هم قد و قواره برادرم دیده و شک کرده بود شاید پیکر مرتضی باشد، ولی او برادرم نبود. این انتظار ۳۴ سال طول کشید. 
 
از چشم انتظاری ۳۴ ساله بگویید. 
پدرم خیلی چشم انتظاری کشید ولی مادرم صبورتر بود. سال‌های اول به ما می‌گفتند مرتصی مفقودالاثر است. بعد‌ها مفقودالاثر اسمش عوض شد و به نام جاویدالاثر تغییر پیدا کرد. جاویدالاثر یعنی او شهید شده ولی هیچ خبری از پیکر نیست. این دوری برای پدرم خیلی سخت گذشت. پدرم در سال ۱۳۹۳ به رحمت خدا رفت و این چشم انتظاری را با خود برد. سال‌های پایانی عمر پدرم با چشم انتظاری عجین شده بود. بیست‌وسوم آبان ۱۴۰۱ بود که برادرم مهدی به همه خانواده خبر داد از بنیاد شهید به دیدار خانواده می‌آیند. اعلام کرده بودند همه خواهر و برادر‌ها همراه مادر حضور داشته باشند. از رؤسای مهم ادارات فرماندار، شهردار، دادستان و رئیس بنیاد شهید و تعدادی از دوستان نیز آمدند و آنجا به ما و مادرم اعلام کردند از طریق آزمایش دی ان‌ای پیکر برادرم تفحص شده است. البته ناگفته نماند دو بار از اعضای خانواده ما آزمایش خون گرفته بودند. یک‌بار از پدرم که در قید حیات بودند و بار دوم از خواهر و برادرهایم که با همین آزمایش‌ها توانستند پیکر برادرم را شناسایی کنند. پیکر برادرم زمانی برگشت که اغتشاشات زن، زندگی، آزادی همچنان ادامه داشت. با این وجود مراسم وداع با شهید و تشییع پیکر ایشان با جمعیت زیادی از مردم برگزار شد. پیکر شهید بعد از مراسمی باشکوه در ۲۶ آبان ۱۴۰۱ در جوار آرامگاه شیخ صدوق (ره) دفن شد. 
 
آقا مرتضی را با چه خاطراتی یاد می‌کنید؟
خیلی وقت‌ها او را مشغول مطالعه به یاد می‌آورم. مطالعه کتاب از علاقه‌مندی‌های شهید بود. وقتی کتاب یا مجله‌هایی مانند دنیای ورزش را می‌خرید، دیگر برایش مهم نبود کجا و در چه موقعیتی قرار دارد. یک بار او را در آفتاب داغ روی موزائیک حیاط بدون زیرانداز دیدم که دراز کشیده و مشغول خواندن کتابی است و بار دیگر هم مرتضی بیماری مننژیت گرفته بود و زمان بستری‌اش در بیمارستان طولانی شد. به خاطر اینکه در بیمارستان دلتنگ نشود ما هر بار یک بغل کتاب برایش می‌بردیم و با یک بغل کتاب برمی‌گشتیم. سریع کتاب‌ها را می‌خواند و تحویل می‌داد. از دانستنی‌های حیات وحش گرفته تا کتاب‌های داستانی، عقیدتی، علمی و مذهبی را می‌خواند. بیشتر هم به موضوعات ورزشی علاقه‌مند بود. سه هفته‌ای که در بیمارستان بود تعداد زیادی کتاب خوانده بود. در واقع او سرانه مطالعه خانواده را یک نفره بالا می‌برد. کلاً برادرم بسیار فرد صبور، کم حرف و همچنین سر به زیری بود. مادرم می‌گفت وقتی آقا مرتضی را بین بچه‌ها پیدا نمی‌کردم و دنبالش می‌گشتم، می‌دیدم در پناه دیوار و زیر سایه درخت نشسته است و کتاب می‌خواند. واقعاً شهید علاقه‌مندی‌اش به کتاب فراتر از تعریف‌های ما بود. 
 
گویا مرحوم پدر شهید هم سابقه جبهه داشتند؟ 
بله، پدرم از اینکه پسرهایش زمان جنگ کم سن و سال بودند و نمی‌توانستند عازم جبهه شوند همیشه شرمنده بود. برای همین خودش با دوستانش عازم جبهه شده بود. با توجه به اینکه شغلش بنایی بود آنجا به باز‌سازی مناطق جنگ زده می‌پرداخت و وقتی برادر دیگرم مهدی بزرگ‌تر شد و خواست به جبهه برود، پدرم برگه او را بدون هیچ شکایتی امضا کرد و حتی برای اعزام مرتضی که یک نوجوان کم سن و سال بود برگه اعزام جبهه‌اش را بدون هیچ مکثی امضا زد. پدرم از اینکه دو پسرش در جبهه‌ها شرکت کرده بودند خیلی خوشحال بود که توانسته بود سهمی در دفاع از کشور و اسلام داشته باشد. 
 
سخن پایانی؟
برادر شهیدم در مصاحبه‌ای که در سال ۱۳۶۷ در شلمچه انجام داده بود می‌گوید هدف از آمدنم به جبهه خدمت به مسلمین و اسلام و دفاع از کشورم است. از ایشان می‌پرسند شما آینده جنگ تحمیلی را چگونه می‌بینید که مرتضی در جواب می‌گوید براساس گفته امام خمینی (ره) پیروزی با ماست و از او می‌خواهند پیامی به مردم بدهد که برادرم در جواب می‌گوید من کوچک‌تر از آن هستم که پیامی برای امت حزب‌الله داشته باشم ولی می‌خواهم امت حزب‌الله بیشتر به جبهه‌ها برسند. در پشت جبهه هم مراقب باشند توده‌ای‌ها و منافقین خسارتی به امت حزب‌الله نرسانند.

نظر شما