ارتشبد حسین فردوست، دوست دوران کودکی محمدرضا پهلوی و رئیس دفتر اطلاعات او، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران ماند و خاطرات خود از دوران مجالست با شاه، خاندان و دولتمردان رژیم پهلوی را به رشته تحریر درآورد. خاطرات فردوست تحت عنوان «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر شده است که در این ستون به تناوب برخی را مرور میکنیم.
شیطانی به نام اشرف (8)
ماجرای دیگری که در رابطه با اشرف قابل ذکر است جریان قتل فجیع پالانچیان است. من پالانچیان را ندیدهام ولی عکس او را مشاهده کردهام. از همه رفیقهای اشرف سَر بود. قد رشید و صورت زیبایی داشت و بسیار خوش تیپ و خوش هیکل بود. پالانچیان از خانوادههای بسیار متمول ارامنه ایران بود. زمانی که قائم مقام ساواک بودم، روزی نصیری من را خواست و گفت: «فلانی گرفتاری عجیبی پیدا کردهام. اشرف تلفن زده و میگوید پالانچیان را باید دستگیر کرد! آخر چرا؟» البته نصیری پروایی از دستگیری افراد نداشت، ولی این قضیه فرق میکرد و نصیری از این وحشت داشت که مورد اعتراض محمدرضا واقع شود، لذا به من پناهنده شد. به هر روی اجازه محمدرضا کسب شد و پالانچیان توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. علت دستگیری پالانچیان چه بود؟ بررسی کردم و معلوم شد که پالانچیان به عشق اشرف جواب منفی داده و اشرف که میبیند التماس فایدهای ندارد به ساواک دستور دستگیری او را میدهد که شاید بترسد و رام شود. لذا او را گرفتند و پس از یک ماه به دستور اشرف آزادش کردند. پس از این جریان، اشرف به فردی به نام مجید بختیار که فامیل ثریا بود و با پالانچیان صمیمیت داشت، دستور میدهد که من در نوشهر یک میهمانی میدهم و تو پالانچیان را به آنجا بیاور، ولی نگو که من در میهمانی هستم. پالانچیان دارای یک هواپیمای دو موتوره شخصی بود و با این هواپیما به اتفاق مجید بختیار به نوشهر میرود. در میهمانی اشرف خودش را نشان نمیدهد و به دستور او مجید بختیار به اتفاق عدهای دختر، پالانچیان را مست میکنند و سپس او را به اتاق طبقه بالا میبرند. در اتاق اشرف ناگهان ظاهر میشود و با دیدن او مستی از سر پالانچیان میپرد! اشرف به پای پالانچیان میافتد و التماس و گریه میکند که به من رحم کن، دارم از عشق تو از بین میروم. ولی پالانچیان او را از خود دور میکند و باز جواب رد میدهد. اشرف هم عصبانی میشود و با حالت خشم از او جدا میشود و میگوید: «بسیار خب، دیگر با تو کاری ندارم!» اشرف به اتاق دیگری که 2-3 نفر از دوستانش هم بودند میرود و آنجا به ماموران ساواک دستور میدهد هواپیمای پالانچیان را دستکاری کنند. تصور اشرف این بود که پالانچیان فردا صبح به تهران پرواز میکند و در راه با کوه تصادم کرده و مرگش طبیعی جلوه خواهد کرد. ولی پالانچیان همان شب هوس پرواز روی دریا میکند و به اتفاق مجید بختیار سوار هواپیما میشوند. هواپیما پس از چند کیلومتر پرواز ناگهان سقوط میکند و هر دو کشته میشوند.
∎
نظر شما