شناسهٔ خبر: 68549206 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

گفت‌و‌گوی «جوان» با جانباز قدیرعلی هاشمپور پیرامون خاطراتش از جبهه‌های دفاع مقدس

رزمندگان به محرومین مناطق عملیاتی کمک می‌کردند

قدیرعلی تعریف می‌کند او و همرزمانش حدود ۱۰۰ نفر بودند، اما برای ۱۵۰ نفر غذا می‌گرفتند. اضافه غذا‌ها را می‌بردند دارخوئین و بین چند خانواده فقیر تقسیم می‌کردند. البته پنهانی این کار را می‌کردند و اگر فرمانده‌هان‌شان متوجه می‌شدند برایشان دردسر درست می‌شد

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: قدیرعلی هاشمپور، وقتی نوجوان بود مثل همه هم‌سن و سال‌های خودش در مبارزات انقلاب شرکت می‌کرد. بعد از تشکیل بسیج دستجرد اصفهان، به عضویت بسیج درآمد و با طی کردن دوران فعال در بسیج، تصمیم به حضور در جبهه گرفت. او. پس از اینکه با دشواری خودش را به میدان نبرد رساند و در چند عملیات هم شرکت کرد، به افتخار جانبازی نائل آمد. آنچه در ادامه می‌آید مروری کوتاه برخاطرات این رزمنده است که در گفتگو با «جوان» بیان داشته است. 

 رزمنده ۱۴ ساله
جانباز هاشمپور، بیان می‌دارد وقتی جنگ شروع شد، نوجوانی ۱۴ ساله بود و به دلیل جثه‌کوچکی که داشت او را برای اعزام به جبهه قبول نمی‌کردند، با این حال دست از تکاپو برنداشت و تلاش خودش را به کار گرفت. زمانی که می‌خواست به جبهه برود، شناسنامه‌اش عکس نداشت، برای همین یک سکه دو تومانی را رنگی کرد و زد روی شناسنامه‌اش و از آن کپی گرفت و کپی شناسنامه را تحویل داد تا او را قبول کردند. اسفندماه سال ۱۳۶۰ بعد از طی کردن یک دوره فشرده آموزشی در اصفهان، اوایل فرودین ماه ۱۳۶۱ به تیپ ۱۴ امام حسین (ع) در اهواز ملحق شد. 

 خدمات صلواتی سپاه
این جانباز دفاع‌مقدس در ادامه تعریف می‌کند، وقتی از پادگان به شهر می‌آمدند، آن زمان یک لیوان آب را ۲ تومان می‌خریدند. وقتی سپاه متوجه شد، تانکر‌های آب را با ماشین حمل می‌کرد و در خیابان می‌گذاشت تا هرکس آب بخواهد، صلواتی بخورد. آشپزخانه هم همینطور بود. آبگوشت صلواتی شد، ولی چلوکباب ۲۱ تومان بود. ماشین‌هایی هم بودند که برای رفت و آمد کرایه می‌گرفتند، اما سپاه ماشین‌هایی را فرستاد که صلواتی رزمندگان را جابه جا می‌کردند. 

 بچه‌های محل
 قدیرعلی، در جبهه با گروهی از بچه‌های دستجرد همراه بود. بچه‌های نوجوانی که هسته اولیه بسیج دستجرد را تشکیل داده بودند. شهیدان علی فصیحی، حسن فصیحی، مجیدرستمی، محمدحیدری، محمدکامران، محمد هاشمپور و خیلی از بچه‌های دیگر. چند شب بعد از اولین اعزام، قدیر همراه همرزمانش به سمت منطقه عملیاتی بیت‌المقدس اعزام شدند. صبح اول عملیات بعد از دیدن اجساد چند عراقی که داخل یک نفربر سوخته بودند، حالش بد شد و تا چند روز نتوانست لب به غذا بزند؛ طوری که بیمار و برای چند روز در بیمارستان بقایی اهواز بستری شد. قدیرعلی به هر حال در عملیات بیت‌المقدس شرکت کرد و در همان عملیات مجروح شد. موج انفجار او را بلند کرد و طوری به زمین کوبید که پایش شکست و برای مدتی مجبور شد راهی خانه شود و استراحت کند. دوماه پایش در گچ بود و مردم برای عیادت او می‌آمدند. تشویق مردم باعث دلگرمی قدیر بود. آن‌ها در روستا امکانات محدودی داشتند و تا پیش از آن چیز زیادی یاد نمی‌گرفتند، ولی او در جنگ مهارت‌های زیادی یاد گرفته بود برای همین اینکه امام فرمودند جنگ برای ما دانشگاه است، حقیقت بود. اینکه امروز کلی موشک و سلاح می‌سازیم هم محصول همان دانشگاه است. با این حال قدیرعلی بعد از طی کردن دوران نقاهت دوباره راهی جبهه و به همرزمانش ملحق شد. 

 شوخی‌های بچه‌های جنگ
قدیرعلی در بخش تدارکات خدمت می‌کرد. ساعت چهار صبح غذا را می‌رساندند لب خط و برمی‌گشتند. گاهی بنزین، گاهی سلاح یا هر چیزی که رزمندگان احتیاج داشتند را جابجا می‌کردند. اولین بار که کلاه آهنی به سر گذاشت یکی از همرزمانش زنده‌یاد اصغر حیدری، سنگی به سمت او پرتاب می‌کند که به کلاهش برخورد می‌کند. همان لحظه فرمانده از راه می‌رسد و متوجه شوخی سنگ‌پرانی می‌شود. فرمانده سؤال می‌کند سنگ‌پرانی کار چه کسی بود؟ اصغر حیدری که بچه شوخی بود، فرد دیگری را معرفی می‌کند. فرمانده هم مسئول گروهان را که جانباز حسین حیدری بود احضار کرده و را جریمه می‌کند. او را وادار می‌کند از شب تا صبح، نماز شب بخواند. در یکی از شب‌ها هم که گروه بچه‌های دستجرد به حالت آماده باش در فضای باز خوابیده بودند، سه نفر از بچه‌ها پوتین‌هایشان را درآوردند و خوابیدند. در حالت آماده باش باید لباس رزم و پوتین داشته باشند. نیمه‌شب فرمانده آمد و پوتین‌هایشان را برداشت و جایی پنهان کرد. بعد همه را به صف کرد و از قدیرعلی پرسید با این‌هایی که پوتین ندارند باید چه‌کار کنیم؟ قدیرعلی هم به فرمانده گفته بود باید تا خود صبح آن‌ها را تنبیه کنید! وقتی قدیر‌علی این حرف را زد آ‌نهایی که پا برهنه بودند به او گفتند اگر ما تنبیه شویم صبح تو را می‌گیریم و حسابی کتکت می‌زنیم!

 کمک به نیازمندان در اوج جنگ
قدیرعلی در ادامه تعریف می‌کند که او و همرزمانش حدود ۱۰۰ نفر بودند، اما برای ۱۵۰ نفر غذا می‌گرفتند. اضافه غذا‌ها را می‌بردند دارخوئین و بین چند خانواده فقیر تقسیم می‌کردند. البته پنهانی این کار را می‌کردند و اگر فرمانده‌هان‌شان متوجه می‌شدند برایشان دردسر درست می‌شد. 

 اشک و لبخند
قدیر علی، مثل خیلی از بچه‌های رزمنده شب‌هایی که می‌خواست راهی عملیات شود خوشحال بود و صبح‌ها که عده‌ای از همرزمانش به شهادت رسیده یا به اسارت رفته بودند ناراحت می‌شد. برای قدیر و دیگر رزمندگان، هشت سال دفاع مقدس همه‌اش معجزه بود، یک ایران بود و ۴۳ کشور دنیا که با تمام توان مقابلش ایستاده بودند. رزمندگان سلاح چندانی نداشتند و بعد از هر عملیات هر چه غنیمت می‌گرفتند، از آن استفاده می‌کردند. سپاه که تانک نداشت، آنچه داشت، غنیمت بود. سلاحی نبود. رزمنده‌ها با دست خالی می‌جنگیدند. هرچه بیشتر غنیمت می‌گرفتند بیشتر عملیات انجام می‌شد. مثلاً عملیات بیت‌المقدس به خاطر سلاح‌هایی بود که از عملیات فتح‌المبین به دست آمد. چون از توپخانه عراق حدود ۸۴ قبضه توپ سالم به دست آمد. آن‌ها را آوردند اهواز در پادگان بهشتی. آن دوران سلاح نداشتیم، هرلشکری سلاحی به غنیمت می‌گرفت، مهر همان لشکر را به همان سلاح می‌زد؛ توپ، تانک، یا هر سلاح دیگری...