غزلهای این کتاب مرا با حالوهوای غزل معاصر آشنا کرد و پنجرهای تازه به سویم گشود. نام محمدعلی بهمنی را ذیل این غزل دیدم:
در این زمانه بیهایوهوی لالپرست
خوشا به حال کلاغان قیلوقالپرست
رسیدهها چه غریب و نچیده میافتند
به پای هرزه علفهای باغ کالپرست
که بعدها زندهنام حبیب محبیان بهزیبایی آن را خواند و بسیار گل کرد و باعث شد خیلیها این غزل را به حافظه بسپارند.
در طول سالهای دانشجویی کموبیش غزلهای بهمنی را از زبان علیرضا کاربخش شنیدم که روانشناسی میخواند و بچه کرج بود.
او میگفت بهمنی را چند باری در انجمن شعر کرج دیده است و چند غزل از او را در حافظه داشت. از جمله این غزل ترانه که بعدها زندهنام ناصر عبداللهی خواند و چقدر هم زیباست:
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی میگشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
و این غزل :
خوابی و چشم حادثه بیدار میشود
هفت آسمان به دوش تو آوار میشود
برخیز تا به چشم ببینی چه دردناک
آیینه پیش روی تو دیوار میشود
کمکم دیدن این شاعر و خواندن شعرهای بیشتری از او برایم یک آرزو شد. بهویژه اینکه من مهندسی میخواندم اما شعر خواندن و شعر شنیدن برایم حکم نفس کشیدن داشت.
تا اینکه کتاب غزلهای بهمنی با نام «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» در سال 1369به بازار آمد. کتابی که با استقبال فراوان روبهرو شد و بهسرعت به چاپهای بعدی رسید.
انگار به نیمی از آرزویم رسیده بودم. چقدر غزلهای آن کتاب در آن سالها به دل مردم نشست.
مردمی که بعد از هشت سال شنیدن سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی جنگی با یک مجموعه غزل عاشقانه و امیدبخش پس از پایان جنگ روبهرو میشدند.
بهمنی با آن کتاب بسیار گل کرد و نام و آوازهاش از مرزهای ایران هم گذشت و در کشورهای فارسیزبان به نامی درخشان تبدیل شد.
شعر او چون اکسیری امیدبخش بر جان مردم و بهویژه نسل جوان نومید نشست.
چند سال بعد بهمنی را برای اولین بار دیدم. در یک همایش ادبی بزرگ. او آنقدر محبوب و سرشناس شده بود که دیدنش در میان خیل عاشقان کار دشواری بود. به نیم دیگری از آرزویم رسیده بودم.
بهمنی را در قامت یک شاعر بزرگ و فروتن دیدم. کمکم این آشنایی و ارادت به دوستی تبدیل شد و من افتخار همسفری با او را در چند سفر ادبی پیدا کردم.
روز به روز که بر شهرتش افزوده میشد فروتنی او هم بالاتر میرفت. بعدها همکلامی او در برنامههای تلویزیونی و همایشهای ادبی هم به این ارادت افزود.
غزل بهمنی بهترین نمونه غزل پس از نیماست. غزلی که وامدار سنت غزل فارسی است ولی با نگاه و گفتمان نیما در هم آمیخته است. بوی زندگی و بوی انسان معاصر میدهد.
بوی کلمات و اشیایی که انسان معاصر شب و روز با آنها دستوپنجه نرم میکند و با آنها نفس میکشد.
به اعتقاد من غزل امروز به چند نام بزرگ بسیار مدیون است: محمدعلی بهمنی، حسین منزوی، خسرو احتشامی، منوچهر نیستانی و سیمین بهبهانی.
بهمنی زنده است تا زبان فارسی
نظر شما