شناسهٔ خبر: 68418279 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

به بهانه‌ی درگذشت او در پنج شهریور ماه ۱۴۰۳؛

رضا قطبی، رئیس تلویزین ملی ایران در رژیم پهلوی، از زبان خودش؛ قسمت ۱

من در فروردین ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمدم و تمام مدت بچگی‌ام را در تهران زندگی کردم، در تهران به مدرسه رفتم، دبستان نوبنیاد «فیروزکوهی». تا کلاس ششم را در آن‌جا خواندم...

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز پنج شهریور رضا قطبی رئیس تلویزیون ملی ایران در فاصله‌ی سال‌های ۴۲ تا ۵۷ و پسردایی فرح پهلوی در سن ۸۶ سالگی در پاریس درگذشت. اخیرا یعنی چند ماه پیش از درگذشت او کانال بنیاد مطالعات ایران ده فایل صوتی از مصاحبه با ایشان منتشر کرد که طی دو مصاحبه در مقاطع زمانی مختلف با مهناز و غلامرضا افخمی در سال‌های ۱۹۸۸، ۱۹۹۶ و ۲۰۰۱ انجام گرفته بود. با توجه به این‌که آگاهی چندانی از زندگی رضا قطبی وجود ندارد، سرگذشت او از زبان خودش که در گفت‌وگوهای یادشده تقریبا به طور کامل بیان شده، می‌تواند راه‌گشای بسیاری از پژوهشگرانی باشد که روی موضوعاتی چون فعالیت‌های سیاسی دبیرستان البرز در دهه‌ی ۳۰، احزاب ملی و کمونیست در آن دهه، چگونگی تاسیس تلویزیون ملی در ایران و... کار می‌کنند. ما در خبرآنلاین قصد داریم طی چندین قسمت که احتمالا طولانی هم خواهد بود متن این گفت‌وگوها را با مخاطبان گرامی بازخوانی کنیم. در ادامه قسمت یکم از این متن طولانی را تقدیم حضورتان می‌کنیم. گفتنی است متن مصاحبه‌ی رضا قطبی در هیچ منبع دیگری وجود ندارد.

مصاحبه با رضا قطبی، مصاحبه‌کننده مهناز افخمی/ تاریخ شفاهی مرکز مطالعات ایران

جون ۱۹۸۸/ خرداد ۱۳۶۷

شروع کنیم اگر موافق باشید با تولد و سال‌های اول زندگی، کجا به دنیا آمدید؟ کِی؟

من در فروردین ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمدم و تمام مدت بچگی‌ام را در تهران زندگی کردم، در تهران به مدرسه رفتم، دبستان نوبنیاد «فیروزکوهی». تا کلاس ششم را در آن‌جا خواندم. قبل از آن فکر می‌کنم از این کودکستان ایتالیایی‌ها و جایی بود که کشیش‌ها و برداران مذهبی میسیونری خارجی بودند (کاتولیک ایتالیایی و فرانسوی)، مدت خیلی کوتاهی [به آن کودکستان] رفتم. بعد دبستان فیروزکوهی، بعد از دبستان فیروزکوهی به دبیرستان البرز رفتم و از دبیرستان البرز فارغ التحصیل شدم. بعد از آن به فرانسه رفتم در فرانسه سه سال دوره‌ی آمادگی برای ورود به مدارسی هست به اسم «؟»۱ مدارس حرفه‌ای و تخصصیِ فنی فرانسه است. سه سال دوره‌ی آمادگی آن‌ها را: یک سال در «؟» و دو سال در لیسه‌ ژانسون دوسایی گذراندم. هم‌زمان با آن لیسانس ریاضی‌ام را از دانشکده‌ی علوم دانشگاه پاریس گرفتم و بعد وارد مدرسه‌ی سانترال شدم که مدرسه عمومی مهندسی است. بعد از آن دوره، به مدرسه‌ی «؟» فرانسه رفتم که تخصص فنی در رشته‌های مخابرات الکترونیک می‌دهد و هم‌زمان با آن هم یک تز در دانشکده‌ی علوم پاریس، تز مشترک گذراندم. در حدود سال ۱۹۶۵ [۱۳۴۳-۱۳۴۴ خورشیدی] درس‌هایم تمام شد و به ایران برگشتم.

برگردیم به سال‌های مدرسه، مدرسه‌ی فیروزکوهی در آن زمان مختلط بود؟

نه، در واقع مختلط نبود. مدرسه‌ی فیروزکوهی دو ساختمان مجزا بود: مدرسه‌ی پسرانه و دخترانه‌ی فیروزکوهی. ولی خیلی از فعالیت‌ها یعنی کلاس‌های ما جدا بود، پسر و دختر نبودند. تا آن‌جایی که به خاطرم هست ناهارهای‌مان را هم جدا می‌خوردیم ولی تعداد زیادی از فعالیت‌های موسوم به فوق برنامه‌مان مشترک بود. سالن اصلی نمایش ما مثلا در قسمت دخترانه بود؛ تعداد زیادی از فعالیت‌های ورزشی در قسمت پسرانه بود. ضمن این‌که به هیچ وجه نمی‌شود گفت مختلط بود چون هیچ‌کدام از فعالیت‌ها مشترک نبود ولی یک مقدار فعالیت‌های فوق برنامه‌ای داشتیم که با همدیگر انجام می‌دادیم مثل نمایش‌نامه‌ها و تئاتر و برنامه‌های موسیقی و این نوع فعالیت‌ها. گردش‌های مشترک هم خاطرم هست یکی دو تا داشتیم: مثلا رفتیم کاخ «فرح‌آباد» را دیدیم، گروه دخترها و گروه پسرها بودند. گروه‌ها جدا جدا از هم می‌آمدند ولی به هر جهت دو تایی با همدیگر رفته بودیم.

معلم‌ها هم سوا بودند؟

معلم‌ها هم... معلم‌ها سوا بودند (درست خاطرم نیست فکر می‌کنم) تا کلاس چهارم معلم‌ها کاملا سوا بودند، برای این‌که یک معلم داشتیم تا کلاس چهارم، از کلاس چهارم معلم‌های متعدد برای دروس مختلف بود، برخی از معلم‌ها در قسمت دخترانه هم درس می‌دادند، اگر اشتباه نکنم. به هر حال مدیر مدرسه مشترک بود. دو ناظم متفاوت داشتیم. برخی از معلم‌ها هم... فکر می‌کنم مرحوم دکتر رجایی که مثلا معلم ادبیات‌مان بود در قسمت دخترانه هم تدریس می‌کردند.

این برنامه‌های فوق برنامه را اصلا یادت هست چگونه بود؟ چه تئاترهایی...؟ هیچ خاطره‌ای از آن زمان داری؟

برنامه‌ها بیش‌تر برنامه‌هایی بود که برای آخر سال تهیه می‌کردیم، این را بیش‌تر خاطرم هست و خیلی آن زمان مُدِ دکلمه کردن و شعر خواندن و شعر با موسیقی و... خیلی مطرح بود. و یا این‌که شعری که رویش در حقیقت چند نفر اگر شعری بود که می‌شد چند نفر بازی کنند، چند نفر در آن بازی می‌کردند. خاطرم هست که یک سری بالماسکه مثلا بود که خیلی رسم بود که پسرها دختر شوند، دخترها پسر شوند در آن بالماسکه‌ها. تغییر رُلِ کامل بود. فعالیت‌های تئاتری دیگرمان تئاترهای کوتاهی بود که در جشن مدرسه هرکس که هنری داشت می‌آمد انجام می‌داد مثلا یکی آکاردئون می‌زد... معمولا سازهای تک‌نفری بود. ساز گروهی خاطرم نیست برنامه‌ای اجرا شده باشد؛ چرا مثلا سنتور و ضرب با همدیگر دوستانی داشتیم که اجرا می‌کردند، در تئاترهای کوچک معمولا کمدی و یا گرفته شده از سیاه‌بازی. در مجموع هم قسمت دخترانه خیلی قوی‌تر بود از قسمت پسرانه. به‌ویژه خواهران امیرشاهی که آن زمان چیز بودند... شهرآشوب و مهشید و مهوش هر سه مدرسه‌ی فیروزکوهی بودند. اگر اشتباه نکنم شهرآشوب سالی که ما وارد شدیم در قسمت دخترانه شاگرد اول شده بود بین تمام مدارسِ لااقل تهران و هوشنگ نهاوندی در قسمت پسرانه در تمام مدارس شاگرد اول ششم نهایی (امتحان نهایی عمومی بود در آن زمان) شده بود. و یک جشنی گذاشتند در آن زمان که والاحضرت شاهدخت شمس تشریف آوردند و جایزه‌ها را ایشان می‌دادند ولی به ما هم که مثلا شاگرد اول یا شاگرد خوب کلاس‌های پایین‌تر هم بودیم یک جوایزی دادند. من‌جمله خاطرم هست که چندین جلد... (اگر اشتباه نکنم) ۸ جلد «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس» نوشته‌ی آقای دکتر پازارگادی را [این کتاب تالیف محمود محمود است - خبرآنلاین]، من که شاگرد اول کلاس اول شده بودم به عنوان جایزه گرفتم. و جزو خاطرات شیرین کودکانه بود در آن زمان. برای خواهران امیرشاهی می‌گفتم؛ شهرآشوب آن سال شاگرد اول شده بود ولی در یک قطعه‌ای که برنده‌ی جایزه‌ی آن جشن نهایی مدرسه هم شد به اسم «خاکستر» سه‌تایی با همدیگر برنامه‌ای اجرا کردند و خیلی خواهرانِ فعالی بودند هر سه و بعد دیگر دو تایی که باقی ماندند تمام فعالیت‌های شعر و ادبی قسمت دخترانه مهم‌ترینش را خواهرانِ امیرشاهی اجرا می‌کردند به‌خصوص البته مهشید.

خودت در این برنامه‌های نمایشی هیچ وقت شرکت می‌کردی؟

در برنامه‌ی نمایش مشترک نه، ولی از این برنامه‌های کوچکی که... چیز خیلی دقیقی به خاطرم نیست ولی یادم است که در یکی باید رُلِ یک پسربچه را بازی می‌کردیم، دو تا بچه‌ای که پدرشان از بین می‌رود، یتیم می‌شوند و بچه‌ها باید به مادرشان کمک کنند. در برنامه‌ی دیگری بود که رل یک سیاه بود، یک برنامه‌ی کمدی بود، سیاه بود و یک تعداد بچه‌های مختلف باید رل حیوانات مختلف را بازی می‌کردند. مثلا سال اول بود خوب خاطرم نیست. در این برنامه‌های کوتاهِ این‌طوری شرکت کرده‌ام. چیز خیلی خاصی از برنامه‌هایی که خودمان درش شرکت کرده بودیم آن‌قدر به خاطرم نیست. برنامه‌های دخترها خیلی جدی‌تر بود از ما.

ادامه دارد...

پی‌نوشت

۱- به خاطر کیفیت پایین فایل صوتی برخی واژه‌ها به وضوح شنیده نمی‌شود.

۲۵۹۵۷

نظر شما