شناسهٔ خبر: 68383827 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

عباس‌میرزا؛ داغی که بر دل تاریخ ایران ماند

قائم‌مقام... با مرگ نابهنگامِ او، همه‌ی امیدهای خود را از دست رفته می‌بیند و این، به تلخ‌ترین شکل در نامه‌ی او به همسرش به چشم می‌خورد:«... در این واقعه هایله، که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید...»

صاحب‌خبر -

امروز [دیروز دوشنبه] پنجم شهریور، سال‌روز تولد عباس‌میرزاست کسی که زندگی کوتاهش، قصه‌ای بوده پرغصه و برای ایرانیان و پروژه‌ای بوده ناتمام و حسرت‌آلود...

در زندگی هر فرد یا جامعه، فرصت‌های طلایی و نادری هست که اگر به‌موقع استفاده نشود برای همیشه پشیمانی به دنبال خواهند داشت، به قول معروف:

والفُرصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب، فَاْنتَهِزُوا فُرَصَ الخَیرِ

فرصت همچون عبور ابر می‌گذرد، پس فرصت‌های خوب را غنیمت شمرید

وجود عباس‌میرزا برای ایران یک فرصت بود فرصتی که از دست رفت!

از آن نوسازی و اصلاحاتی که او از دارالسلطنه‌ی تبریز آغاز کرد تقریبا ۲۰۰ سال می‌گذرد، ۲۰۰ سال کشمکش بین سنت و مدرنیته...!

کاری که او با کمک وزیر فرهیخته‌اش قائم‌مقام فراهانی در آن زمان آغاز کردند تقریبا در کل آسیا ناشناخته بود!

گفت‌وگویش با ژوبر فرستاده‌ی ناپلئون به‌روشنی دغدغه و رنجِ ولیعهدِ جوان و محبوب ایرانی را در آن برهوت جهل و استبداد پژواک می‌دهد.

اگر او بر تخت سلطنت می‌نشست و آن جریان نوسازی از بالاترین نقطه قدرت آغاز می‌شد و اگر مرگ نابهنگام و شوم آن دو، که به فاصله کمی از همدیگر روی داد رخ نمی‌داد چه می‌شد؟!

متاسفانه تاریخ ما، مشحون از «اگرهای» حسرت‌آلود هست!

مدلِ «تحول از بالا» برای جوامع تاخیری به عنوان یکی از مدل‌های نوسازی و توسعه بوده نظیر آن‌چه در ژاپن، یا کج‌دار و مریز در ترکیه و مالزی... رخ داد.

در این کشورها که بورژوازی ضعیف بوده، نوسازی «از بالا» از طریق یک دولت مقتدر، با توسل بر قوه‌ی قهریه پیش برده شده و موانع سر راه رشد تجارت داخلی از میان برداشته و از بالا کوشیده تا با آموزش شهروندان و تغییر روحیه و تفکر جامعه، آنان را برای زیستن در جامعه‌ی جدید آماده سازند.

به عبارتی، خود دولت نقش مهمی در انباشت سرمایه، ایجاد صنایع، حمایت گمرکی از تولیدات داخلی و  تغییر ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بر عهده گرفته و از بالا، موانع بی‌شمار سر راهِ نوسازی اعم از مقاومت‌ها و دسیسه‌هایِ قشریون‏ سنتی را از سر راه برمی‌دارد و جامعه را به جلو می‌راند...

با آغاز اصلاحات، مرتجعین از یک طرف و برادران تشنه‌ی قدرتش از طرف دیگر، چو انداختند که عباس‌میرزا می‌خواهد ایران را مسیحی کند! انواع کارشکنی‌ها کردند که سرانجام، رهبر نوسازی ایران، آرزوی مرگ می‌کرد و می‌نوشت:

«بعضی فقرات مذکور می‏شود که کاش می‏‌مُردم جانم خلاص می‏شد والله در میان دو سنگ آرد شدم...»

آن دو مکمل هم بودند:

عباس‌میرزا یک شخصیت پراگماتیست و عمل‌گرا و قائم‌مقام شخصیت فرهیخته و فکری... که هر دو نبض زمان را به عمیق‏‌ترین وجه حس کرده بودند...

آن‌ها اگر در رأس قدرت قرار می‌گرفتند بدون شک تاریخ ایران مسیر متفاوت طی می‌کرد اما متاسفانه هر دو در بدترین زمانِ ممکن مُردند و طومار نوسازی و اصلاحاتی را که آغاز کرده بودند تا مدت‌ها بسته شد.

قائم‌مقام که در وجود عباس‌میرزا و آینده‌ی ایران، شاهی دادگستر و رهبر«طرح نو» می‌‏دید با مرگ نابهنگامِ او، همه‌ی امیدهای خود را از دست رفته می‌بیند و این، به تلخ‌ترین شکل در نامه‌ی او به همسرش به چشم می‌خورد:

«... در این واقعه هایله، که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید... دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد... این غلام پیر به چه زبان گوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود...»

خود قائم‌مقام نیز بیش‌تر از دو سال پس مرگ عباس‌میرزا زنده نماند و بعد از کشته شدنش، پس‌مانده‌ترین عناصر وابسته‌ی ایران در همه‌جا بر علیه او تبلیغ کرده، حتی به نزد کمپل وزیرمختار انگلستان رفته کشته شدنش را بدو تبریک می‌گفتند!

اعتمادالسلطنه در واکنش مردم نسبت به قتل قائم‌مقام فراهانی می‏نویسد:

«جمعی از مردم عوام در روز قتل او به یکدیگر تهنیت و مبارک باد گفته مصافحه می‌نمودند»!

برای نوسازی یک جامعه‌ی سنتی، موانع عدیده‌ی فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، تاریخی... وجود دارد اما در سر بزنگاه‌های تاریخی، با قرار گرفتن یک لیدر مصلح و برجسته، می‌تواند معجزه کند! و با کوشش از بالا، خواست نوسازی را به یک جریان تبدیل کند.

و این با وجود عباس‌میرزا و فراهانی مهیا شده بود اما با مرگ نابهنگام‌شان همه‌ی امیدها برباد رفت و گویی ایران به شوره‌زاری بدل گردید که بعدها نیز با کوشش‌های امیرکبیر و اصلاحات سپهسالار به نتیجه نرسید....

اکنون ۲۰۰ سال از تلاش‌های سیزیف‌ وارِ عباس‌میرزا برای به بالای قله رساندن آن تخته‌سنگ می‌گذرد و در این ۲۰۰ سال، حتی کشورهایی که در آن زمان اصلا وجود نداشتند وجود پیدا کرده و به جرگه‌ی جوامع مدرن پیوسته‌اند، اما ما خسته و نا امید، نه پرواز که بر روی زمینِ هموار می‌خزیم!

و همچنان

دوره می‌کنیم

شب را و روز را

هنوز را...

*پژوهشگر تاریخ

۲۵۹۵۷

نظر شما