جوان آنلاین: متنی که پیشرو دارید خاطراتی از اعزام به جبهه و حضور در مناطق عملیاتی دفاع مقدس در اوایل جنگ است که از زبان رضا سجادی از رزمندگان دفاع مقدس میخوانیم. سجادی در ماه دوم جنگ مجروح میشود و دیگر نمیتواند به جبههها اعزام شود، اما در پایان جنگ وقتی منافقین به ایران حمله میکنند باز خودش را به جبهه میرساند و در عملیات مرصاد شرکت میکند.
تهران ۳۱ شهریور ۵۹
فرودگاه مهرآباد که بمباران شد، خانه ما در محله سهراه آذری تهران بود. من صدای انفجار را با گوشهای خودم شنیدم. ناخودآگاه به پشت بام دویدم و اطراف را نگاه کردم، اما چیزی ندیدم. همه همسایهها پشت بام بودند. کسی نمیدانست چه خبر شده است. چند دقیقه بعد اخبار ساعت دو بعدازظهر از رادیو اعلام کرد عراق به ایران حمله کرده و جنگ شروع شده است. من آن موقع ۱۸ سال داشتم. خیلی از موضوع حمله دشمن ناراحت بودم و نمیدانستم باید چه کار کنم. داشتیم ناهار میخوردیم که یکی از دوستانم دنبالم آمد و گفت بچهها در مسجد محله جمع شدهاند تا اگر امکانش باشد به جبهه برویم. بدون اینکه مادرم را درجریان بگذارم، همراه دوستم به مسجد رفتیم.
اعزام به جبهه بدون اسلحه
بچههای انقلابی محله تصمیم داشتند با مینی بوس یکی از همسایهها به جبهه بروند. هنوز اعزامهای رسمی شروع نشده بود و هر کس فکر میکرد میتواند شخصاً به جبهه برود. البته ما از طریق یکی از دوستان که در سپاه ایلام آشنایی داشت، هماهنگیهایی کرده بودیم ولی وقتی به ایلام رسیدیم، گفتند ما اسلحه نداریم به شما بدهیم! فقط میتوانیم جای خوابتان را مشخص کنیم تا بعد ببینیم چه پیش میآید! چند روز در ایلام ماندیم تا اینکه تصمیم گرفتیم به تهران برگردیم. من موقع آمدن، خداحافظی بسیار گرمی با خانواده داشتم و خجالت میکشیدم برگردم، اما چارهای نبود و هنوز به یک هفته نرسیده، دوباره به خانه برگشتم و اسباب خنده بچههای محله را فراهم کردم!
ستاد جنگهای نامنظم
بعد از رسیدن به تهران، از طریق یکی از آشناها متوجه شدم ارتش در برخی از پادگانهایش آموزش نظامی میدهد و از همان طریق هم میشود به جبهه اعزام شد. به میدان حر رفتم و دیدم چند جوان دیگر هم مثل من هستند که میخواهند به جبهه اعزام شوند. به اتفاق به پادگان ارتش رفتیم و ثبت نام کردیم. از روز بعد آموزشها شروع شد و نهایتاً به ما برگههای معرفی و پایان دوره آموزشی دادند و گفتند میتوانید به اهواز بروید و در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران حضور پیدا کنید. یک هفته بعد به کاخ استانداری اهواز که مقر ستاد جنگهای نامنظم بود رفتیم و رزمنده این ستاد شدیم.
مجروحیت در ماه دوم جنگ
من اواخر مهرماه به ستاد جنگهای نامنظم رفتم. بیشتر مناطقی که نیروهای این ستاد پوشش میدادند مرکز خوزستان بود، اما گاهی در صورت نیاز به مناطق دیگر هم میرفتیم. مدتی در خط دهلاویه بودم. بعد به کرخه کور رفتم و همانجا بود که یک گلوله خمپاره کنارم اصابت کرد و مجروح شدم. پای راستم از زیر زانو از چند نقطه شکسته بود و دیگر نمیتوانستم مثل سابق راه بروم. پای چپم هم آسیبهایی دیده بود، بنابراین دیگر نتوانستم به جبهه برگردم، ولی تا پایان جنگ در پشتیبانی جبههها حضور داشتم. وقتی شنیدم منافقین حمله کردهاند، با آنکه مجدداً پایم در یک حادثه شکسته بود، هر طور شده به جبهه رفتم و در عملیات مرصاد شرکت کردم. مرصاد آخرین عملیات جنگ بود که با پای شکسته در آن حضور پیدا کردم.
نظر شما