مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در کانال تلگرامی خود نوشت:
«پشت کردن به اخلاق، محصول غفلت از سه واقعیت است:
1. اکتفا نکردن به حداقل ضروریات
او تعبیری دارد شبیه مارکس در مورد کالا: کالا تجسد و تبدیل یافته ی عمر و روح است. قیمت هر کالا (و نیز خدمات رفاهیِ بیشتر از معمول) مقدار عمر و روحی است که می دهی تا آن را بدست آوری. ضرورت گراییِ (یا اسنشیالیزم) ثورویی به ما می گوید عمر و روح ات را تا حداقل ممکن برای تامین جسم و کالای ضروری بفروش، چون مجبوری و گزیری از آن نیست.
اما باقی را برای استعلای خود (رسیدگی به فریاد کودک درون از نگاه یونگ و رایگان بخشی) برای خودت باقی بگذار؛ تا هرگز و نیز در دوران ناتوانیِ پیری و احتضار، حسرت از ناکرده ها و پشیمانی از جبران نکردن اشتباهات نداشته باشی. چون حسرت و پشیمانی برای کسی که همه ی روح و عمرش را برای کسب کالای ناضروری داده، حسی است قطعی (مخصوصا با توجه به 40 سال پژوهش الیزابت کوبلر راس بر روی محتضرین).
2. عاریتی و بی اصالت شدنِ زندگی مان، به دلیل تجاوز از ضروریات حداقلی
علت اصلیِ رفتن به سراغ ناضروریات (تجملات و بَرج ها)، پشت کردن به خود و روکردن به دیگران است [پارسایانِ روی در مخلوق، پشت بر قبله می کنند نماز! (سعدی)]. “بود” ها را رها می کنیم و به سراغ “نمود” می رویم.
بالیدن سرشتمان را فراموش می کنیم و به شخصیت مان یا همان برداشت دیگران از “من” رو می کنیم. مارکس، نیچه، فروید، فوکو و… در پاسخ به انگیزه ی ریشه ایِ رفتار آدمی، نظرات متفاوتی داشتند. پاسخ ثورو به این پرسش مهم این است: زیباکردن تصویر خود در ذهن دیگران. او می گوید برای این کار باید به خود پشت کنیم، برای تامین هزینه ی تجملات به هر رذالت احتمالی تن دهیم و از آن بالاتر رسیدگی به خود را کاملا فراموش کنیم و نحوه ی زندگی و نمود خود را همرنگ خواسته و “مد” تحمیلیِ دیگران و با “چشم وهم چشمی” تنظیم کنیم. کسب درآمد و زندگی برای خوشامد دیگران، طبعاً چیزی نیست جز زندگیِ عاریتی و بی اصالت.
3. بی صداقتی و ناهمخوانی با خود، پیامد پی گیریِ ناضروریات است
غفلت سوم از رویاهایی است که از کودکی با تو بوده اند و همیشه آرزویِ پنهان و آشکارت بوده اند. وقتی دنبال پول بیشتر، برای کسب و حفظ تجملات و نمایش نمود و شخصیت و وجاهت باشی، مجبوری به رویاهایت پشت کنی. رویاها ممکن است عوض شوند، اما نکته ی مهم، هم عنان بودن و وفاق داشتن انسان با آرمان های هر لحظه ی زندگی مان است. اگر زندگی فاقد این وفاق باشد یعنی با خودمان صداقت نداریم؛ درون و بیرون مان هم خوانی ندارند.
معلمی را دوست داریم، اما به خاطرماشین مدل بالاتر، شغلی کاملا بی ربط با معلمی را دنبال می کنیم و در آن غرق میشویم. یادمان می رود که پیامد کسب کالای بیش از ضرورت و حتی ابزارهای بیشتر، بی صداقتی و ناهمخوانی با خودمان است. ساحات سرشت مان (باورها، احساسات، عواطف و ادراکات)مان با گفتارها و کردارهای مان نمی خواند.
اگر این سه غفلت را نکنیم، طبعا اخلاقی زیستن و پیکرتراشیِ معنوی مان قطعی می شود؛ و به انسانی تبدیل می شویم که زندگی اش اصیل است، با خود صداقت دارد، به رویاها و سرشت اش پشت نکرده و نه دچار حسرت و پشیمانیِ دمِ مرگ و نه دچار اضطرابِ دل نگرانی، دغدغه ی افسردگی و قبض تنفر از خود، ملال و هرگونه احساس و هیجان منفی می شود و دنیا را دم به دم و هر روز، نو به نو کشف می کند و به معنای واقعی، “زندگی” و “زندگیِ با معنی” می کند.»
نظر شما