شناسهٔ خبر: 68301215 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: برترین‌ها | لینک خبر

آذرنگ: چه کارگردان‌هایی داشتیم و امروز به کجا رسیدیم

آذرنگ: چه کارگردان‌هایی داشتیم و امروز به کجا رسیدیم

نکته‌ای که در فیلم «روزی روزگاری آبادان» بیش از هر چیزی اهمیت دارد اینکه فیلم موضوعی انسانی دارد و به «آدم» و« آدمیت» می‌پردازد و «انسان» را با تمام آرزوها و خواسته‌هایش روایت می‌کند.

صاحب‌خبر -

روزنامه اعتماد: فیلم «روزی روزگاری آبادان» به کارگردانی حمیدرضا آذرنگ به‌رغم فضای سورئال و فانتزی که دارد، اما بسیار دلنشین است، داستان خانواده‌ای ساکن آبادان که در آخرین روز زمستان، برای لحظه تحویل سال آماده می‌شوند و ضمن مشکلاتی که با خودشان دارند، به یک‌باره با حادثه‌ای عجیب مواجه می‌شوند، (در جریان جنگ امریکا و عراق) موشکی به اشتباهی و تنها با اختلاف نیم اینچ، روی سقف خانه این خانواده فرود می‌آید و عجیب اینکه منفجر نمی‌شود و از سقف خانه آویزان می‌شود، ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود و این موشک با خانواده سر صحبت را باز می‌کند و… خلاصه اینکه این موضوع سرآغاز ماجراهای هم شیرین و هم قابل تامل فیلم است. اما نکته‌ای که در فیلم «روزی روزگاری آبادان» بیش از هر چیزی اهمیت دارد اینکه فیلم موضوعی انسانی دارد و به «آدم» و« آدمیت» می‌پردازد و «انسان» را با تمام آرزوها و خواسته‌هایش روایت می‌کند. ما با حمیدرضا آذرنگ، نویسنده و کارگردان این فیلم گفت‌وگویی انجام دادیم که پیش روی شماست.

آذرنگ: چه کارگردان‌هایی داشتیم و امروز به کجا رسیدیم

‌جناب آذرنگ عجیب است که اکران فیلم «روزی روزگاری آبادان» با حال و هوای این روزها و شب‌های ما (در انتظار وقوع جنگ) همخوان است… سایه دوباره جنگ، مردم را به یاد روزهای گذشته انداخته…نظر شما چیست؟

 به نظرم این نکته اصلا چیز غریب و تازه‌ای نیست، خاورمیانه و به خصوص این نقشه همیشه مهجور، همیشه محروم و همیشه مورد ظلم قرار گرفته، این گربه دوست داشتنی، همواره مردمان سرزمینش به طول تاریخ مورد ظلم قرار گرفتند، فرقی نمی‌کند کجا باشیم، ‌کم و زیادش هم مهم نیست، آنچه همیشه سهم مردم‌شان بوده -لااقل مردمان نه خاصش، نه آنهایی که جزو سردمداران و وابستگان و بستگان بودند و زندگی خودشان را ساختند و بستند و بردند یا همین جا تمام شدند – این است که روی یک لایه آشوب زندگی کردند و انگار این وحشت تکراری دیگر جزو زندگی این مردم شده و زیستش می‌کنند.

‌و «روزی روزگاری آبادان» یادآوری این روزهاست...

«روزی روزگاری آبادان» رجعت می‌کند به روزگاری که اتفاقا قرار نبود جنگ در این سرزمین باشد، اما در همسایگی‌‌اش جنگ اتفاق می‌افتد، بین دو کشور دیگر، اما یک اتفاق که اتفاقا مستند است و لااقل محل اصابتش مستند است، فقط کسی را از بین نبرده، البته این کسی را از بین نبردن به معنای نابودگر نبودنش نیست، برای اینکه وقتی ما هشت سال جنگ ایران و عراق را در خوزستان تجربه می‌کردیم، امیدوار بودیم به روزگاری که حال‌مان بهتر شود، جنگ تمام شود، به حال مردم رسیدگی شود و تکلیف خیلی چیزها روشن شود تا آدم‌ها بتوانند راحت‌تر نفس بکشند، اما کم و کم و کمتر که جلو آمدیم تا امروز که به حال امروزمان رسیدیم، اصلا وضع جور دیگری شد. دریغ و درد از اینکه شاید خیلی از ماهایی که آن روزگار را تجربه کردیم، زیر آشوب وحشت، بمباران و موشک‌باران و کشت و کشتار فضای جنگی بودیم، حالا آن روزهای جنگ برای‌مان آرزو شده.

‌چطور؟

چون لااقل امیدی پشت آن روزها بود، احساس می‌کردیم یک روزگاری فضا بهتر خواهد شد، آن روزگارهایی که امید داشتیم که بهتر و بهتر خواهد شد را پشت سر گذاشتیم و حالا رسیدیم به این ناامیدی که دیگر به آینده هم متصل نیست، علاوه بر این حال ما خراب است، اصل اتفاق همین است که وقتی حال دچار زخم شود، ‌گذشته‌ات زخم خواهد بود و آینده‌ات زخم‌تر، مگر اینکه برای زخم درمانی در نظر گرفته شود، مگر اینکه بعد از هشت سال روانکاوی و روان‌درمانی و فکری به حال آسیب دیده مردم می‌شد که متاسفانه هیچ موقع مردم در اولویت نبودند و فکر هم نمی‌کنم در آتی هم فکری شود.

‌گویا داستان فیلم‌تان واقعی است، درست است؟

داستان «روزی روزگاری آبادان» برگرفته از روایتی است که روزی در همان دهه هشتاد دوستی که ساکن آبادان بود به من گفت: عمو حمید می‌دانی در جنگ امریکا و عراق، یک موشک اشتباها به آبادان اصابت کرده ولی کسی را نکشت؟

و من به سرعت به خداحافظی نزدیک شدم و دوستم را ترک کردم و این تکرار واقعه که «اگر حادثه متعلق به خودمان باشد یا نباشد زخمش به ما خواهد رسید» را با خودم به خانه بردم و شروع کردم به قلم زدن. آن زمان نمایش «روزی روزگاری آبادان» از ذهنم بیرون آمد که خب متعلق به همان زمان بود و با آن سازوکارهایی که برای مدیوم تئاتر نوشته شد، ولی مبنای اتفاق بر اساس همین استناد بود که یکی، دو خبر از این واقعه در شبکه‌های مجازی هم هست و یکی، دو خاطره از مردمی که آن روز را تجربه کردند.

‌آقای آذرنگ در سال‌های گذشته خصوصا یک‌سال اخیر حجم ساخته‌های سینمایی با مضامین جنگی بسیار زیاد شده، این باعث شده یک جور دافعه نسبت به این فیلم‌ها به وجود بیاید…با دوستی صحبت می‌کردیم، می‌گفت اینکه تولیدات سینمای ایران بیشتر محصولات جنگی باشد ظلم به جنگجویان ماست، نظر شما در این باره چیست؟

راجع به تولیدات آثار فرهنگی و هنری بعد از هر جنگی در دنیا، منابع متعدد و محصولات متنوع و متفاوتی است، ‌هنوز بعد از جنگ جهانی اول و دوم آثار سینمایی تولید می‌شود، داستان و رمان راجع به همان تاریخ‌ها نوشته می‌شود، برای اینکه خیلی از این اتفاقات غبار گرفته و مخفی مانده بوده، زوایای پنهان و دراماتیک و دردناکی داشته که کم‌کم ذائقه هنرمند و نویسنده را متعلق به خودش کرده و او را مجبور به نوشتن می‌کند.

راجع به ایران هم غیر از این نیست، به هر صورت جنگ تلخ و سیاه و فوق‌العاده دراماتیک و تراژیک در آن اتفاق افتاده که گوشه گوشه آن را دچار زخم کرده و پر از قصه‌های نابی است که هنرمندان شاید اجازه گفتن و روایت شدن را ندارند فقط چیزهایی قابل توصیف است که بتواند مجوز تبدیل شدن به یک اثر سینمایی را بگیرد تا الان هم همین بوده.

جنگ سیاه، پلید و تلخ و کثیف است و هر جای دنیا اتفاق بیفتد دو وَر دارد یا هر دو طرف خودخواسته به آن تن دادند یا یک ور مهاجم دارد و یک ور مدافع . ‌در هر صورتی که باشد در هر دو ور، مردمش آسیب دیده خواهند بود، چون سیاست پشت ماجراست و جنگ غالبا مهم‌ترین گزینه‌های روی میز سیاست است، ولی به نظر من هر جایی از این دنیا جنگی اتفاق بیفتد، یک اتفاق پلید و زشت افتاده است، درباره جنگ ایران تا جایی که هنرمندان اجازه داشتند و صاحبان مناصب به آنها اجازه دادند فیلم‌های خوبی ساختند. ما فیلم‌های ضدجنگ هم داشتیم ولی خب غالبش به سمت و سویی رفته که ما را اسیر واژه‌ها کرده است، ‌واژه‌هایی که از هر منظری و از هر دهانی بیرون بیاید تعریف خودش را پیدا می‌کند.

‌فیلم «روزی روزگاری آبادان» قصه یک خانواده است که در جنوب زندگی می‌کنند و درگیر حواشی جنگ می‌شوند، برای نمایشنامه این فیلم پیش‌تر جایزه گرفته بودید ‌کمی درباره چگونگی تبدیل به فیلمنامه و اینکه چه شد این قصه را به عنوان اولین فیلم انتخاب کردید، توضیح می‌دهید؟

زمانی که «روزی روزگاری آبادان» تبدیل به تئاتر شد و در جشنواره و اجرای عمومی روی صحنه رفت، با اقبال بی‌نظیری از جانب مخاطبان روبه‌رو شد. خاطرم هست یکسری از دوستان-که با آمدن‌شان بر منصب‌های ریاستی و مدیریتی که فکر می‌کنند صفر تا صد گذشته باید ویران شود و چیز تازه‌ای را بنا کنند که من به آن می‌گویم مدیریت هموژنیزه یعنی همه خوب و بدها را پاک می‌کنند تا خودشان بیشتر محل دیده شدن قرار بگیرند برعکس استریلیزه که فقط باکتری‌های بد را از بین می‌برد – آمدند و گفتند اصلا جشنواره جایزه نمی‌خواهد، جایزه برای جشنواره زشت است، در صورتی که رقابت همه جا جذاب است و این جشنواره تئاتر هم از این قاعده مستثنی نبود . خلاصه اینکه این دوستان قاعده‌ای گذاشتند که ما به هیچ کسی جایزه نمی‌دهیم، اما در همین شرایط جایزه ویژه به کار من دادند، این را از این منظر گفتم که این جایزه ویژه به کارم، می‌توانست محل دفاع من باشد ولی آن سال اتفاق خوبی نیفتاد، چراکه بچه‌ها و گروه‌هایی دیگر که دوست داشتند در هیجان و حال و هوای خوب رقابتی قرار بگیرند، این موقعیت توسط یک تصمیم از آنها گرفته شد بعد هم جالب است این تصمیم کلا برداشته شد، ولی هیچ کس هم جوابگو نبود بابت گذشته‌ای که در سرزمین ما رقم زده، یعنی آدم‌ها می‌آیند چه خراب کنند و چه یک اتفاق را بنیاد کنند نه به نکویی ‌آنها پرداخته می‌شود و نه به تخریب و خرابی که به بار آوردند، از آنها یاد نمی‌شود.

آن سال «روزی روزگاری آبادان» مورد اقبال قرار گرفت من همان سال با خودم فکر کردم، یک بحث انسانی و اثری که دغدغه‌اش آدمیزاد است چرا نباید بیشتر دیده شود؟ آن هم در سالن‌های تئاتری و با تعداد محدودی آدم و نگاه‌شان.

به هر صورت از ابتدا تا انتهای یک اثر 30 اجرا بود، ‌30 اجرا را ضرب در تعداد آدم‌های آن سالن کنیم عدد مورد توجهی نمی‌شود، اگرچه خیلی از آثار در همه جاهایی که تئاتر برای‌شان بلندا و جایگاه رفیعی دارد و جزو مفاخر و تمدن‌شان به شمار می‌رود نگاه مخاطب برای‌شان اهمیت و اجرای نمایش ادامه دارد، ‌به هر حال از همان زمان دوست می‌داشتم «روزی روزگاری آبادان» تبدیل به فیلمنامه شود، در چندین و چند بار بازنویسی به نقاط تازه‌ای رسیدم که باید مدیوم از تئاتر به سینما عوض می‌کردیم و با گروهم تمام تلاشم را کردم این اتفاق بیفتد و در قامت اثر سینمایی بتواند همان کارکردی که در تئاتر داشته در سینما هم داشته باشد و چیزی کم نداشته باشد. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد.

  ‌مرز بین رئال و سورئال ساختار این فیلم را تشکیل می‌دهد، ولی جالب است که این روایت نه تنها باعث حس همذات‌پنداری مخاطب می‌شود، بلکه باعث گرمی و شادی فیلم می‌شود، خودتان چه عقیده‌ای دارید؟

تمام جذابیت «روزی روزگاری آبادان» برای تبدیل شدن به سینما و تئاتر برای من یک حادثه بود که می‌آمد یک مسیر طبیعی و یک اتفاق را قطع می‌کرد، در جهانی که مردم ما قصه گفتن را دوست دارند و قصه هر چه عامه‌پسند‌تر باشد مورد اقبال بیشتری قرار می‌گیرد این نکته را فارغ از سلیقه‌ای که جریان رایج بر مردم تحمیل کرده می‌گویم؛ آن سلیقه رو به افولی که متاسفانه ما را از انتهای دهه هفتاد به بعد دور کرده، ببینید دهه هفتاد برای چه فیلم‌هایی صف می‌کشیدیم، قلب‌مان درون دهان‌مان بود که ‌ای کاش صندلی به ما برسد و ما هم جزو مخاطبان فیلم باشیم، ببینید آن زمان چه آدم‌هایی بر مسند و صندلی کارگردانی می‌نشستند و چه اعتباری این آدم‌ها به صندلی کارگردانی می‌دادند کم‌کم آمد جلوتر، انگار «نفتِ» یک اتفاق و فرهنگ تا جایی کش آورد و بعدش تمام شد و از آن به بعد این صندلی و این ساختمان و عمارت باشکوه فرهنگی و هنری شروع کرد از ریخت افتادن … به این معنی که دیگر هر کسی می‌توانست و می‌تواند روی صندلی کارگردانی بنشیند و هر اثری خلق کند و به اسم سینما برای سلیقه مردم تصمیم بگیرد.

من نه این اتفاق را تقبیح می‌کنم و نه خودم را جای قضاوت می‌گذارم، من بین سره و ناسره و خودی و ناخودی و بی‌خودی اتفاقی که افتاده و گزینش‌هایی که شکل گرفته و یکسری آدم مجبور به ترک مقام‌هاشان در مسیر فرهنگ و هنر شدند و در مسیر سینما گوشه‌گیر و گوشه‌نشین شدند و ذهن‌شان و روح‌شان رو به ویرانی رفته و اتفاق‌های عجیب در هست‌شان افتاده، مثل همین اتفاق که یک‌باره در مسیر عادی در زندگی «روزی روزگاری آبادان» افتاده، این نکات را مرور کردم که به نگاه زندگی امروزی رسیدم، دردناک است.

من نمی‌خواهم بگویم فیلم خوب ساخته نمی‌شود، اصلا فیلم خوب چیست؟ فیلم بد چیست؟ کارشناسی دقیقی دیگر شکل نمی‌گیرد.

‌سیاست با مسائل فرهنگی و هنری عجین شده، موافقید؟

انگار همه ‌چیز را سیاست با خودش جلو می‌برد، در این سیاست انگار تخصص ارزشش کمتر از تعهد است، تعهد چیز بدی نیست، اتفاقا خیلی دلچسب و خوب است، اما وقتی تخصص سرجایش نشسته باشد و تعهد هم حضور داشته باشد، آنجاست که اتفاق درخشان می‌افتد.

آدم‌های متعهدی که صرفا به یک سیاست و به یک نظام و اتفاق ایدئولوگ متعهد هستند، صرفا متعهد بودن‌شان نمی‌تواند باعث تخصص‌شان شود یک جاهایی هم باید مسیری برای یادگیری طی شود تا به درجه‌ای رسیدن و بر منصبی و کرسی و صندلی نشستن و یک اتفاقی را رقم زدن. وقتی جهشی یک اتفاقی می‌افتد و یک آدم از نظر خیلی‌ها چون آدم خوبی است یا وابسته و پیوسته است به هر دلیلی منصب می‌گیرد اینجاست که تخصص از اعتبار ساقط می‌شود.

اینجا خیلی از اتفاق‌ها از رنگ و رو می‌افتد به خصوص در فرهنگ و هنر و ادبیات و … که ریشه‌های اعتباری یک فرهنگ و یک تمدن در هر سرزمینی می‌تواند باشد.

به هر حال «روزی روزگاری آبادان» به این دلیل برایم دلچسب بود که در این مسیر واقعی دچار اضمحلال و قطعی و تقطیع می‌شد و وارد جهان دیگری می‌شدیم، از همان روز اول خیلی‌ها به من می‌گفتند اگر این اتفاق بیفتد و فیلم به این نقطه برسد و وارد جهان سورئال شود شاید مخاطب ارتباطش با فیلم قطع شود وحتی مخاطب به استهزا مجبور شود و تو را مسخره کند.

‌با این نظرات دوستان ولی شما مسیر را ادامه دادید و فیلم را وارد دنیای فانتزی کردید.

من دوست دارم این چالش را، به این دلیل که با خودم می‌گفتم چرا باید این اتفاق به مسخرگی منجر شود وقتی که ممکن است در هر زندگی بیفتد ولی ما آن طرفش را نمی‌دانیم، نمی‌دانیم که چه اتفاقی برای‌شان می‌افتد، برای کسانی که اسیر موقعیت نادر می‌شوند و موقعیتی که دچارش می‌شوند و باید زیستش کنند حتی برای لحظه کوتاه، چه اتفاقی آنجا می‌افتاد اگر ما این لحظه را کش دهیم و طولانی کنیم و فوق اسلوموشن کنیم، ببینیم آیا حرفی برای گفتن هست، آیا نوع نگاه دیگری هست؟ آیا می‌شود از زاویه دیگری به زندگی نگاه کرد؟ این نکات برای من جذاب بود که نه فقط رئال که به‌زعم من ناتورال که وارد جهان فانتزی و سورئال می‌شود، اینکه چقدر می‌توانم پای این قرارداد مخاطب را نگه دارم و این قرارداد درست بسته شود، برایم جذابیت داشت و شاید یک رسالت تعریف شده برای خودم، وگرنه خیلی از دوستانم می‌گفتند که اگر آن جهان ناتورال یا رئالیستی صرف را ادامه می‌دادی درخشش بیشتر بود، بله ممکن بود باشد ولی این جهانی بود که من انتخاب کردم، نتیجه‌اش شد «روزی روزگاری آبادان». خدا را شکر می‌کنم که به آن لحظه استهزا و خنده و سوت مخاطب که مرا ترسانده بودند و این لحظه‌ها را هشدار می‌دادند، نرسید. الان بازخورد مخاطب را خیلی دوست دارم.

‌فرضیه‌ای هم وجود دارد که شمایل فیلم «روزی روزگاری آبادان» در یک موقعیت نمایشی تئاتر قرار گرفته است.

خب به‌زعم خیلی‌ها فضای «روزی روزگاری آبادان» تئاتری تصور می‌شود، این را در نظر بگیریم اینکه در فضای بسته و در یک لوکیشن بسته دیوار‌دار قصه روایت می‌شود، آدم خیلی دست و پایش بسته است.

تمام تلاشم بر این بود که در این فضای بسته از تکرار و تکرارهایی که مخاطب را به خستگی می‌رساند، دور کنم تا کار را از قداست و وزن می‌اندازد فرار کنیم. به هر حال ما قصه را در خانه روایت می‌کنیم و در خانه ممکن است در بعضی قسمت‌ها میزانسن و در دکوپاژ شکل و شمایل تئاتری به خودش بگیرد. من و گروه بی‌نظیرم تلاش‌مان این بود که این اتفاق نیفتد.

‌جناب آذرنگ نکته مهمی که درباره فیلم شما وجود دارد، این است که آدم‌های داستان شما دلنشین و دوست داشتنی هستند در سینما حین تماشای فیلم با تماشاگران، می‌دیدم که به موقعیت‌ها می‌خندند و ارتباط خوبی برقرار می‌کنند… موقعیت تلخ قصه را شریف روایت می‌کنید و کرامت انسانی آدم‌ها حفظ می‌شود.

راجع به کرامت و شرافت انسانی به خصوص در سرزمینی که ما زندگی می‌کنیم شعار زیاد است، به ‌شدت معتقدم جایی که شعار زیاد باشد زندگی عاری از آن اتفاقاتی است که ما شعار می‌دهیم یا خیلی کمرنگ است. ما وقتی در سرزمینی در هر جای دنیا، با فریاد از عدالت، انسانیت، مساوات برابری کرامت یاد می‌کنیم، وقتی یک مقدار زیاد فریاد می‌زنیم یک جایی نقص دارد و نبودش اذیت‌مان می‌کند وگرنه اگر کرامت انسانی متعادل بدون فریاد باشد که اصل زندگی جریان دارد و به لذت می‌رسد و نیاز نیست فریادش بزنیم.

من اتفاقا آدم‌های ساده و صمیمی از قشر متوسط رو به پایین از جامعه انتخاب کردم، ‌کسانی که در ادبیات روایی گاهی بی‌ادبی‌های کوتاهی هم به هم می‌کنند، گاهی ادبیات‌شان به گونه‌ای است که اگر در شرایط عادی قیافه و پوشش و گویش آنها را ببینیم و بشنویم، بگوییم که اینها از ما نیستند، از ما دور هستند دوری کنیم به خاطر ضعف‌هایی که در همه آدم‌هاست، اما در این آدم‌ها به خاطر عدم تمکن مالی و فرهنگی بیشتر دیده می‌شود و ما مهجورترشان می‌کنیم و اتفاقا من این‌جور خانواده‌ها را انتخاب کردم، عمد داشتم، نمی‌خواستم بگویم که این آدم‌ها شریف و بافرهنگ هستند و بعد مشکلات‌شان را سوزناک نشان دهم؟ خیر فقط می‌خواستم بگویم اینها «آدم» هستند، آدم بدون مشخصه‌هایی که باعث اعتبار دادن به آدم‌ها می‌شود، از جمله سواد، پوشش، نوع ماشین، نوع خانه، ثروت و غیرذلک. می‌خواستم بگویم ما وقتی آدم را در شرایط تلخ می‌بینیم قلب‌مان برای‌شان می‌تپد، این خود ماست که با هر شرایط مالی و با هر شرایط تمکنی که داریم، ‌آدم، آدم بودنش مورد احترام قرار بگیرد نه میزان تمکنش…

‌ فیلم «روزی روزگاری آبادان» بیشتر از آنکه درباره موضوع جنگ و مشکلات آن باشد، درباره انسان است… انسانی که دوست ندارد با جنگ مواجه شود.

اصلا قرار نبود قصه راجع به جنگ باشد، در قصه ما قرار بود یک زندگی اتفاق بیفتد، ‌زندگی که زخم‌های خودش را دارد، لطافت‌های خودش را هم دارد، در یک خانه کاملا صمیمی و دوست‌داشتنی که پسر خانواده عاشق است، دختر خانواده دل بسته، پدر خانواده دچار است، سال‌های زیادی است که می‌گویند اعتیاد جرم نیست، بیماری است، پدر یک جایی دلیل بیماری و دچاری‌اش در قسمت سورئال و فانتزی از او می‌شنویم، نمی‌خواهم بگویم حتما باید باور کرد یا باید باور نکرد.

دفاعیه‌ای است که در خود فیلم به اندازه فهم آدم‌های فیلم و ذهنیت و نوع نگاه‌شان روایت می‌شود من از دهان خودم در دهان آنها حرفی نگذاشتم، اجازه دادم آدم‌های قصه خودشان حرف بزنند و برای همین است که زندگی تقلبی دیده نمی‌شود و زندگی دلچسب و دوست داشتنی است.

همه این آدم‌ها کنار هم قرار گرفتند و قصه «روزی روزگاری آبادان» را روایت و زندگی می‌کنند، بنابراین فکر می‌کنم این آدم‌ها هستند که باعث می‌شوند زندگی‌شان دوست داشتنی دیده شود. بدون هیچ شرایط حاشیه‌ای ما آدم‌ها را می‌توانیم دوست داشته باشیم، بدون در نظر گرفتن نوع پوشش‌شان، نوع ماشین‌شان، لوکیشن، میزان پول توی جیب‌شان تنها خود خود آدم‌ها…

‌در طول فیلم به این فکر می‌کردم که اگر نقش اصلی مصیب (محسن تنابنده) را شما بر عهده داشتید خوب از عهده آن بر می‌آمدید. چرا خودتان در فیلم بازی نکردید؟

در تئاتر «روزی روزگاری آبادان» نقش مصیب را بازی کرده بودم و به ‌شدت به این نقش علاقه‌مندم و بسیار دوستش دارم و داشتم و خواهم داشت، فکر می‌کنم برای غالب بازیگران مردی که در سن مصیب در آن بازه سنی قرار می‌گیرند چنین تجربه‌ای با این همه فراز و فرود عاطفی و حسی و عملکردی دلچسب است، ولی محسن تنابنده گزینه دلچسب و یگانه من بود، به ضرس قاطع می‌گویم که تنابنده یکی از باهوش‌ترین بازیگران ماست. محسن برای فهم موقعیت از خودش می‌گذرد و اجازه نمی‌دهد اعتباری که همراهش است سد و سقف در برابرش شود و جلوی جلو رفتنش و دیگری بودنش را بگیرد. من و محسن با آغوش باز قراردادی با هم بستیم، باور داشت که من این آدم‌ها را خوب می‌شناسم، به همین دلیل ما خودمان را به هم سپرده بودیم تا در روایت، کشف این آدم‌ها به هم کمک کنیم. همین‌طور سیمین معتمدآریای یگانه عزیز که افتخار داد و رفیق من از قدیم بود و هست، رفاقت‌هایش و دوستی‌هایش را من می‌دانم. امیدوارم همچنان درخشش‌اش را ببینم و باشد و تشکر می‌کنم از تمام گروهم.

‌به نظرم آمد فیلم از کمبود تبلیغات و عدم معرفی به مخاطب رنج می‌برد… و کم‌کاری دستگاه در قبال فیلمی انسانی حق فیلم شما نیست… خواسته اینکه با اتفاقات این روزها بسیار همخوانی دارد .نظر شما چیست؟

 صحبت از کمبودها، غربت‌ها، تنهایی‌ها، مهجوری، هرمان‌ها و نقص‌هایی که در زمان تولید یا پیش‌تولید فیلم بوده الان کارکردی نخواهد داشت جز اینکه به نظر برسد چیزهایی را توجیه می‌کند. «روزی روزگاری آبادان» در نهایت محجوبیت و نجابت، خودش اتفاق افتاد.

سعید خانی عزیز این فیلم را بعد از سه سال که مشکلاتی داشته و غبار گرفته بود دستش را گرفت تا بلند شود و بگوید برای پخش کردن این فیلم پشتش هستم .اما سعید خانی عزیز فیلم را دوست داشت همانقدرکه صادق و نجیب همگام با فیلم، پای فیلم ایستادند، تبلیغات نیاز به هزینه دارد، اما این فیلم چیزی پشتش نبود که بتواند هزینه کند.

من هم آدم توانمندی نیستم، اما خدا را شکر می‌کنم بدون هیچ تبلیغی جایش را در دل مردم باز می‌کند به‌طوری که من از آقای خانی شنیدم سینماداران تایم و وقت بیشتری را به این فیلم اختصاص می‌دهند به خاطر اینکه اقبال مخاطب با این فیلم خوب بوده و دوستش داشتند. «روزی روزگاری آبادان» همان‌طور که با نجابت ساخته شد، همان‌طور در اکران جلو می‌رود و مخاطب خودش را پیدا می‌کند. تلاش بی‌نظیر آقای خانی و اوجی و همه گروه پشت این فیلم است تا جایی که لایقش است، دیده شود و امیدوارم این اتفاق بیفتد.

در جهان امروز راجع به فیلمی که عنوان خاص دارد، تعریف می‌شود در صورتی که اصلا به نظر من خاص نیست یک نوع روایتی است که از سال‌ها پیش می‌توانست در سینمای ایران باشد و روایت شود، اما درد اینجاست فیلمی که دارد خودش را در دل مخاطب عام جا می‌کند، انتظار داشتم در دل کسانی که به هر صورت می‌توانستند کمک به این فیلم کنند، جا باز کند و روی‌شان تاثیر بگذارد، اما گویا آن آدم‌ها پای‌شان را در سینماهایی که این‌جور فیلم‌ها نمایش داده می‌شود، نمی‌گذارند و سلیقه‌شان فیلم‌های دیگری است، کاملا سلیقه‌شان محترم است ولی فرهنگ ما زخم است و دارد به عفونت می‌رسد. من وحشت‌زده این هستم که این عفونت که از سهل‌انگاری، کم‌کاری، بی‌عنایتی و بی‌تخصصی خیلی از مدیران گذشته برای فرهنگ و هنر اتفاق افتاده در سلیقه مخاطب هم کم‌کم تاثیر بگذارد و تبدیل به بیماری لاعلاج شود، اما آرزوی سلامت در هر زمانی برای فرهنگ و هنر این مملکت دارم.

‌ خیلی از بازیگران هستند که در کارنامه هنری‌شان تک فیلم در مقام کارگردانی دارند. آیا شما کارگردانی را در زمینه سینما ادامه می‌دهید؟ وقتی فیلم را دیدم اصلا احساس نکردم اولین فیلم شما در سینما باشد.

نمی‌دانم،من آیا قدم همقد سینماست؟ اصلا امکان ندارد! ولی نمی‌دانم می‌توانم به این فکر کنم که بعد از «روزی روزگاری آبادان» کمی قدم خودم را بلندتر کنم، تواناتر بشوم، به فهم ‌بیشتری برسم و روایت تازه‌تر و درست‌تری داشته باشم؟ اگر به این نقطه برسم شاید بتوانم به آثار بعدی هم فکر کنم وگرنه من بسیار به کوتاه قامتی‌هایم مشرفم و می‌دانم چقدر ناتوانم. دارم تلاش می‌کنم توانا‌تر بشوم، امیدوارم به آنجایی که لایق نگاه مخاطب است، برسم.

پ

نظر شما