شناسهٔ خبر: 68249364 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: رسا | لینک خبر

منتظرم ببینم دم آخر حسین حسین از دهنم می‌ریزد یا نه؟

«رست‌خیز» کتاب دوم از مجموعه کاشوب است که از سوی انتشارات اطراف منتشر شده است و به روایت‌هایی از عزاداری و سوگواری بر سید‌الشهدا(ع) است.

صاحب‌خبر -

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، خواندن روایت‌های عزاداری محرم فقط ما را با تنوع و گستردگی صداهای دیگر و سبک‌های مختلف و منحصربه‌فرد سوگواری دینی آشنا نمی‌کند، بلکه می‌تواند واجد معانی انسانی جدیدی هم باشد. کتاب رست‌خیر که بخش دوم از مجموعه کآشوب محسوب می‌شود، با همین هدف نگاشته شده تا تجربه متفاوتی به خواننده عرضه کند. در این کتاب بیست و چهار روایت متفاوت از سوگواری در ماه محرم گردآوری شده که از دیدگاه‌های مختلف به این پدیده نگریسته‌اند. نفیسه مرشدزاده به عنوان دبیر مجموعه، تلاش کرده نویسندگانی از طیف‌های فکری و فرهنگی مختلف را انتخاب کند؛ به این شکل وقتی روایت‌ها در کنار هم قرار می گیرند، مخاطب با دنیا و تجربه‌ای بزرگ و منحصربه‌فرد مواجه می‌شود.

در دنیای امروز که مسئلۀ بی‌معنایی به یک بحران تبدیل شده، سوگواری محرم و عاشورا یکی از معدود دستاویزهایی است که می‌تواند به زندگی معنا بدهد. روضه‌خوانی، سینه‌زنی و دیگر سنت‌های این ماه، نه فقط تسکین‌بخش هستند که می‌توانند راهگشا و راهنما نیز باشند. کمااینکه بسیاری از این آیین‌ها تأثیر گرفته‌اند و مسیر زندگی‌شان تغییر کرده است. کتاب رست خیر دربردارنده روایت‌هایی از همین دست است. در جستارهای کتاب، نویسندگانی همچون احسان عبدی‌پور، زینب ابراهیم‌زاده، معین ابطحی، رؤیا پورآذر، حبیبه جعفریان، علی حسن‌آبادی، سمیه‌سادات حسینی، محمدسرور رجایی، علی زند، علی سیف‌الهی، زهرا شاهی، مهدی شریفی، امین شیرپور و غلامرضا طریقی از تجربه‌هایی نوشته‌اند که در دل سنت عزاداری این روزها و در همین کوچه‌ها و تکیه‌ها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه‌ای‌‌ با خود آورده است. شنونده‌هایی که از مجلس روضه، خرده‌ای اندیشه، اندکی شهود یا تغییری کوچک غنیمت برده‌اند.  

در یکی از روایت‌های این مجموعه با عنوان نابازیگری آمده است: «اولین باری که بعد از طلبه شدنم منبر رفتم روز  تاسوعا بود،‌ حاج حسن چند روز قبل گفته بود، آقا سید شما که ماشاءالله اهل علم شدی. تاسوعای امسال شما منبر برو. ته دلم غنج رفت که هنوز هیچی نشده تو هیأت خودمان منبر می‌روم. گفتم حاج حسن آقا من که هنوز معمم نشدم.  حاج حسین آقا گفت: «لباس که نمی‌خواد منبر بره، شما می‌خواهی بری». حسن آقا قبولم داشت خودش بزرگم کرده بود، مسئول فرهنگی هیأت بود، بچه بودیم که مقاله و متن‌های ادبی پیدا می‌کرد یا می‌گفت پیدا کنیم. بیاییم توی جشن‌های هیأت جلوی همه بخوانیم و بعد هم بهمان جایزه می‌داد. انگار این بار هم مثل همان وقت‌ها بود. فقط به جای مقاله چند مقاله باید می‌خواندم و به جای از رو خواندن باید از حفظ می‌گفتم.

زیارت عاشورا را اول می‌خواندند. بعد نوبت منبر بود. زیارت عاشورا خوان برای استقبال از من از جمعیت صلوات گرفت. تا چراغ‌ها را روشن می‌کردند روی صندلی جاگیر شدم و میکروفن را برایم تنظیم کردند. بسم الله گفتم و شروع کردم. خیلی جوان بودم ولی ترس برم نداشت. هیچ‌کس غریبه نبود. حرفم که تمام شد معلوم بود که روضه نمی‌خوانم ازم انتظار نداشتند، سال‌های اول هیچ جا از من روضه نمی‌خواستند. معمم هم که شدم روضه نمی‌خواندم یا با صوت نمی‌خواندم، مقدمه‌ای می‌گفتم و می آمدم پایین و منبر را می‌دادم به مداح اما امسال فرق می‌کرد. خودم از خودم روضه می‌خواستم.

حرف شیخ از همان شب اول زده بود توی گوشم همه این سالها که منبر می‌رفتم برایم شده بود بازیگری. آبروم پیش خودم رفته بود می‌خواستم بازیگری نکنم. انگار اشک هیئتی‌ها برایم شده بود معیار. حرف‌های منبر معیار نداشت. معلوم نبود اثرگذاشته یا نه اما روضه درجا تکلیف آدم را روشن می‌کرد. دهه گذشت و من هنوز دنبال نمره‌ام بودم، می‌خواستم ببینم چقدر غش دارم. چقدر بازیگرم. برگشتم که بروم با خود شیخ عادل بنشینم حساب و کتاب کنم. نشد. شیخ عادل هرچه فرمان را پیچانده بود. به راست فایده نکرده بود. «از همان اولش معلوم بود نمیمونه» این را راننده کامیون به داماد شیخ گفته بود «از دور که تصادف را دیدم. گفتم همشون رفتنی‌اند. آمدم بالاسرش ببینم کاری از دستم برمیاد؟ دیدم داره حرف می‌زنه. رفتم جلو داشت یاحسین می‌گفت. هیچی نمی‌فهمید اما تا خود بیمارستان یاحسین می‌گفت. اینجا که رسیدیم تموم کرد. می‌خواستم نیام ولی با خودم گفتم «باس ببینم کیه چقدر خوشگل تموم کرد معلوم بود آقاس...»  راست می‌گفت شیخ خوشگل تموم کرده بود. بازیگری نکرده بود اگر نه لحظه آخر که خود آدم می‌ریزد بیرون، ذکر یاحسین از دهنش نمی‌ریخت.

محرم سال بعد دوباره حرف شیخ یقه‌ام را گرفت هنوز محرم شروع نشده بود که بچه‌های هیأت زنگ زدند بپرسند، موضوع امسال منبر چیست؟ گفتم فکر می‌کنم و خبر می‌دهم تلفن را که قطع کردم یاد حرف شیخ افتادم. برای موضوع منبر مطالعه می‌کردم، اما بیشتر دنبال جواب خودم بودم. خاطرات آقای بهجت را که می‌خواندم، این جمله را دیدم «مردم را فراموش کن میکروفن را که می‌گیری، سیدالشهدا پیش چشمت باشد» انگار راهکار پیدا شده بود.

ظهر تاسوعا در هیئت مقتل می‌خوانیم، بچه‌ها به من گفته بودن تو که عربی بلدی یک مقتل بردار و از روی کتاب خود مقتل را بخوان و ترجمه کن روزهای دیگر نمی‌شد مقتل خواند، مقتل خودگودی قتلگاه بود که بچه ها نزدیکش نمی‌شدند. هر روضه‌خوانی را هم که نزدیکش می‌شد، دوست نداشتند. اگر روضه به قول هیئتی‌ها مکشوف می‌خواند و مصیبت‌ها را عریان می‌گفت، بعد جلسه بهش تذکر می‌دادند که نخوان دل نداریم، تاسوعا لازم نبود مقتل‌خوان خودش آتیش گرفته باشد که آتیش بزند، دل‌ها خودشان داغ بودند کافی بود آتیش‌های توی مقتل را بریزی وسط مجلس همه گُر می‌گرفتند، من می‌فهمیدم که به من ربطی ندارد. خودشان نمی‌فهمیدند من آن بالا بودم و همه را با هم می‌دیدم، جمله‌ها قبل از اینکه ترجمه کنم، کار خودشان را می‌کردند، همان روضه همیشه بود.

عباس دلش تنگ آمده بود، می‌آمد پیش سیدالشهدا که اذن بگیرد. این را همه می‌دانستند، بعدش را هم می‌دانستند، تا گفتم حسین، گفت «ارکب بنفسی انت» عاشورا شد. حالا کارم سخت می‌شد نباید به گریه‌های رحمان، ناله‌های مهدی و ضجه‌های سعید نگاه می‌کردم، باید سیدالشهدا پیش چشمم می‌بود، باید سعی می‌کردم هیچ کدامشان را نبینم. باید سعی می‌کردم بازیگری نکنم. نزدیک گودال که می‌روم، مجید دست می‌کشد روی ریش خیس از اشکش که «سید جان مادرت نخوان» علیرضا هم از پایین منبر همین را می‌گوید، می‌خواهم از خیمه‌ها بگویم که مهدی محکم خودش را می‌زند، می‌روم کوفه تا شام را نقل کنم که چشمم می افتد به مهندس، مهندس سه تا دختر دارد، پارسال بهم گفت: سید مراعات ما دختردارها را بکن» مقتل را می‌بندم این تکه‌ها را نمی‌خوانم. از آن تاسوعا به بعد از کنار خیلی روضه‌ها رد می‌شوم، اشاره هم نمی‌کنم، به گمانم اگر آن روبرو سیدالشهدا نشسته باشد، می‌گوید « اذیت نکن بچه‌ها را سید، این‌ها طاقتش را ندارند» نمی‌دانم این حرف اوست یا زاییده بی‌طاقتی من  و همین نمی‌گذارد که بفهمم بازیگری می‌کنم یا نه. چاره‌ای نیست انگار نمره روضه‌خوان را زود دستش نمی‌دهند، منتظرم ببینم دم آخر حسین حسین از دهنم می‌ریزد یا نه».

نظر شما