شناسهٔ خبر: 68149889 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

برشی از کتاب اطلس جنگ ایران و عراق

«ایثار ۳» بدون مقاومت آزاد شد

روزنامه جوان

 به اسیر عراقی گفتیم با بلندگو به نیرو‌های عراقی که در تپه ایثار ۲ بودند، بگوید تسلیم شوند. او به عربی می‌گفت، ولی ما نمی‌دانستیم چه می‌گوید. هرچه گفت عراقی‌ها تسلیم نشدند. بلندگو را گرفتم، خودم چند کلمه عربی گفتم. ای‌ها العراقیون! تسلیم نفسک، تسلیم نفسک. 

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: متنی که پیش رو دارید، بخشی از کتاب اطلس جنگ ایران و عراق است که در آن خاطره جالبی از تسلیم شدن تعدادی از سربازان دشمن و تصرف منطقه‌ای به نام «ایثار ۳» به نگارش آمده است. این منطقه با کمترین تلفات و همچنین کمترین مقاومت دشمن به دست نیرو‌های خودی می‌افتد و طی ماجرایی که در این بخش از کتاب آمده، نیرو‌های دشمن به رغم تمایلی که به تسلیم شدن داشتند از کشته‌شدن از سوی دیگر نیرو‌های بعثی می‌ترسیدند. 

 به اسیر عراقی گفتیم با بلندگو به نیرو‌های عراقی که در تپه ایثار ۲ بودند، بگوید تسلیم شوند. او به عربی می‌گفت، ولی ما نمی‌دانستیم چه می‌گوید. هرچه گفت عراقی‌ها تسلیم نشدند. بلندگو را گرفتم، خودم چند کلمه عربی گفتم. ای‌ها العراقیون! تسلیم نفسک، تسلیم نفسک. 
یک نفر عراقی از وسط دو تپه بلند شد و دستش را بالا گرفت. به‌طرف ما می‌آمد که خود عراقی‌ها او را از پشت زدند. من دیدم این‌ها تسلیم نخواهند شد. از طرفی دیدم در نزدیکی ارتفاعات بلفت عراق، کامیون‌های عراقی نیرو پیاده می‌کنند. اگر ما سریع تپه را نگیریم، به عراقی‌ها نیروی کمکی خواهد رسید و عملیات پیروز نخواهد شد؛ بنابراین تصمیم گرفتم نیرو‌ها را به طرف ایثار ۲ بکشم. 
هوا کاملاً روشن بود؛ بچه‌ها خسته و کوفته بودند. با بلندگوی دستی اعلام کردم، هرکس آماده است با ما بیاید. بعد گفتم گروهان۲ درگیر است و جنازه شهدای ما در میدان مین عراقی‌ها افتاده و مطمئن باشید که توان آن را داریم. 
من به همراه سجاد (فرمانده گروهان ۳) و حدود ۲۰ نفر به‌طرف ایثار۲ حرکت کردیم. به سنگر‌های دشمن رسیدیم. آن‌ها خودشان را باخته بودند. نیرو‌های کمکی از گردان امام حسین (ع) هنوز نرسیده بود، ولی می‌دانستم در راه هستند. 
تعدادی از همرزمان را با سجاد به‌طرف جناح چپ فرستادم و خودم با تعدادی به‌طرف جناح راست رفتم. در عرض کمتر از دو ساعت تپه به تصرف درآمد. تعدادی از عراقی‌ها کشته و حدود هفت نفر اسیر شدند و تپه را بازسازی کردیم. 
بعد از آن یک گروه فرستادیم تا ایثار۳ را بگیرند. ما هم از بالا حمایت می‌کردیم. وقتی آن‌ها رسیدند، چند نفر عراقی فرار کرده بودند. ایثار۳ بدون درگیری به تصرف ما درآمد. 
همه شهدا و زخمی‌ها را عبور می‌دادند. یکی‌یکی نگاه می‌کردم که جنازه جبرئیل مرندی را دیدم. او در آخرین ساعات به ما پیوسته بود. ۴۰ گلوله به بدنش خورده بود. سپس پیگیر فرج تبریزی شدم که از گردان امام حسین (ع) آمده بود و کمی مداحی بلد بود، او نیز شهید شده بود.

نظر شما