شناسهٔ خبر: 68098419 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

در مراسم «روز خبرنگار» در خبرگزاری خبرآنلاین مطرح شد

عبدالجبار کاکایی: «محبوب من چقدر جهان بی‌وجود بود!»

عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانه‌سرا با حضور در مراسم روز خبرنگار خبرگزاری خبرآنلاین از مصائب کار خبری و نوشتن در ایران گفت و با خواندن دو ترانه از سال‌های دور و نزدیک، دغدغه‌های زمان و زمانه خودش را با مخاطبان در میان گذاشت.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در ۱۷ مردادماه امسال، میزبان شخصیت‌هایی برجسته و شاخص از حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ، ورزش و ...در جمع تحریریه خود بود تا یک «روز خبرنگار» متفاوت از سال‌های گذشته در این مجموعه رسانه‌ای رقم بخورد. 

عبدالجبار کاکایی شاعر و ترانه‌سرا یکی دیگر از میهمانان روز خبرنگار خبرگزاری خبرآنلاین بود. او با اشاره به سابقه خبرنگاری و روزنامه‌نگاری‌اش گفت: من هم سابقه خبرنگاری دارم از ۱۹ - ۱۸ سالگی به دلیل اخراج از آموزش‌وپرورش در نشریات شروع کردم به قصه‌نویسی و داستان‌نویسی و این کار مدتی طول کشید و به قول مولانا: «عطاردوار دفترباره بودم/ زبردست ادیبان می‌نشستم»، بهر تقدیر شعر و شاعری من را از رسانه جدا کرد و نظام خاص ممیزی که در انتشار اخبار هست در این قصه بی‌تأثیر نبود. مولانا جای دیگری می‌گوید: «جان نباشد جز خبر در آزمون/ هر که را افزون خبر جانش فزون»، البته که او مقصودش اخبار غیبی است که به زبان دیگری طرح می‌کند. شما هم مجبورید اخبار غیبی را به زبان دیگری بازتاب بدهید.

کاکایی در ادامه افزود: نظام رسانه‌ای ما متأسفانه زیر شلاق ممیزی است و این کار کردن را خیلی سخت می‌کند البته در حوزه زبان و ادبیات هم همین را شاهدیم.

او در ادامه به ملاقات با مرحوم هاشمی رفسنجانی اشاره کرد و گفت: یک روزی خدمت آقای هاشمی رسیدیم در آخرین ماه‌های عمرشان. من خدمتشان عرض کردم که نظام کمونیستی افغانستان در دوره «کارمل» سازمانی تأسیس کرد به نام سازمان «تبلیغ و ترویج» که وظیفه آن نزدیک‌کردن کابل به مسکو بود، تقریباً یک چنین رسالتی را بعضی از نظام‌های انقلابی برای خود قائل هستند. ایشان (مرحوم هاشمی) صراحتاً اعتراف کرد که این اشتباهی بود که ما کردیم، ما هنرمندان را در سیطره گرفتیم و از آنان چیزهایی خواستیم که به‌هرحال مطابق میلشان نبود.

عبدالجبار کاکایی: «محبوب من چقدر جهان بی‌وجود بود!»

کاکایی در ادامه به سیر فکر و نگاه خودش بعد از سال‌های اولیه انقلاب اشاره کرد و افزود: از سال  ۶۹ - ۶۸ رنگ و بوی شعرهای من همان حال و هوای شعرهای انتقادی ۵۷ را گرفت، درکم از محیط در همین حد بود، این شعر را سال ۶۷ گفتم:

راستی چه می‌کنید

نان هنوز هست؟

جسمتان که سالم است

جان هنوز هست؟

روی شانه‌هایتان که ساحل من است

از غرور صخره‌ها نشان هنوز هست؟

چشم‌هایتان که بی‌دریغ می‌گریست

مثل آفتاب مهربان هنوز هست

من که فکر می‌کنم فریب خورده‌ایم

چاره چیست در من این گمان هنوز هست

این شعر در روزنامه اطلاعات همان سال منتشر شد البته با تغییری که مسئول صفحه در بیت آخر آن ایجاد کرد، که شد:

«من که فکر می‌کنم هنوز عاشقی

 چاره چیست در من این گمان هنوز هست»

عبدالجبار کاکاوند در بخش پایانی هم شعر دیگری برای جمع حاضر خواند:

این روزها به هرچه گذشتم کبود بود
هر سایه‌ای که دست تکان داد، دود بود

این روزها ادامه‌ی نان و پنیر و چای
اخبار منفجر شده‌ی صبح زود بود

جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بی‌وجود بود!

ما همچنان به سایه‌ای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگی‌اش تاروپود بود

پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود

دنیا نخواست؟ یا من و تو کم گذاشتیم؟
با من بگو قرار من این‌ها نبود! بود؟!

عبدالجبار کاکایی: «محبوب من چقدر جهان بی‌وجود بود!»

۵۷۵۷