شناسهٔ خبر: 68056121 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

روایت‌هایی درباره برخی خانواده‌های شهید که تمام فرزندان‌شان در راه انقلاب و کشور به شهادت رسیدند

فرزندان خون و قیام

صاحب‌خبر -

  [ حانیه جهانیان ]  سال‌های دفاع مقدس پر از‌ رشادت‌ها و ازخودگذشتگی‌های بی‌نظیر رزمندگان به یادگار مانده است؛ رزمندگانی که می‌دانستند انتهای این مسیر عبور از منیت‌ها و دغدغه‌های دنیوی‌ است. آن‌ها که رفتند می‌دانستند شهادت آغاز راه‌‌شان است؛ راهی که بازماندگان و دوستداران‌شان با زنده نگه داشتن یاد و نام‌شان آن را ادامه می‌دهند. مادران و پدرانی که با تمام آرزوهایی که برای فرزندان‌شان در سر داشتند، جوانان رشیدشان را در راه دفاع از کشور بدرقه کردند و آن‌ها را نثار راه اسلام و انقلاب کردند. در گزارش امروز «شهروند» سراغ خانواده‌هایی رفتیم که تمام فرزندان آن‌ها در راه انقلاب و کشور به شهادت رسیدند. مطالب این گزارش مستند است به گزارش‌های خبرگزاری‌های «فارس»، «تابناک»، «دفاع پرس» و پایگاه اینترنتی «نوید شاهد».  

 شهادت دختر خانواده به دست ساواک
خانواده شهیدان شاه‌حسینی
خانواده شاه‌حسینی، یکی از خانواده‌های قدیمی نیاوران بودند.حاج عبدالوهاب، سه پسر خود را در طول هشت سال دفاع مقدس تقدیم میهن كرد؛ محمدحسن، حسین و سعید شاه‌حسینی. شهید محمدحسن شاه‌حسینی در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۱ (عملیات بیت‌المقدس) در جاده اهواز-خرمشهر به شهادت رسید. شهید حسین شاه‌حسینی نیز در عملیات والفجر یک در ۲۱ فروردین ۶۲ در منطقه فکه به فیض شهادت نائل شد و به دلیل عدم شناسایی پیکرش، جاویدالاثر است. همچنین فرزند دیگر عبدالوهاب شاه‌حسینی، شهید سعید شاه‌حسینی، پس از چندین بار مجروح شدن در جبهه‌های نبرد، سرانجام در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ در مرحله دوم عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت رسید. حاج عبدالوهاب شاه‌حسینی، پدر خانواده، در سال 66 برای انجام اعمال حج تمتع به سرزمین وحی مشرف شد. همان زمان او در جریان واقعه به خاك و خون كشیدن حجاج در مكه، دچار آسیب از ناحیه كمر شد. خانه آن‌ها در نزدیکی بیمارستان فرهنگیان و اردوگاه منظریه، اکنون تبدیل به حسینیه شده. مزار برادران شهید شاه‌حسینی در بهشت زهرای تهران است. عبدالوهاب شاه‌حسینی، پدر شهیدان شاه‌حسینی، اول آبان ماه سال ۱۳۹۴ همزمان با تاسوعای حسینی و در   ۹۵ سالگی به فرزندان شهیدش پیوست. مادر این خانواده نیز در سال 99 درگذشت.

وقتی خبر شهادت از تلویزیون پخش شد...
شهیدان شاه‌حسینی به روایت یکی از هم‌رزمان پاسدار
هنگامی که می‌خواستند خبر شهادت سعید را به مادرش بدهند، پاسدارها به منزل‌شان رفته بودند. عبدالوهاب شاه‌حسینی، پدر شهیدان، دل‌نگران بود. رو به مهمانان و پاسدارها کرد و گفت: « مادر سعید پیش از این دو فرزند دیگرش را تقدیم نظام کرده است. بگذارید من خودم این خبر را می‌دهم.» در آن هنگام تلویزیون خانه روشن بود و خط مقدم عملیات کربلای ۵ را نشان می‌داد. ناگهان دوربین، یک سپاهی را در حالی که آرپی‌جی در دست داشت، نشان داد. مادر شهید که همسرش را صدا زده بود، رو به او گفت: «این سعید خودمونه...»‌ شرح صحنه این‌طور بود که سعید آرپی‌جی می‌زد، تکبیر می‌گفت و پشت تیربار می‌‌رفت تا بعثی‌ها را نابود کند. پدر شهید با دیدن این صحنه گفت: «شیربچه‌ات را دیدی؟ پسرمان هم لایق بود. این هم لحظات آخر و شهادتش است. او هم رفت درست مثل دو برادر دیگرش...» قطرات اشک بر گونه‌های مادر جاری شد.
 
پیکرهایی که هرگز به وطن بازنگشت
خانواده شهیدان باکری
مادر خانواده شهیدان باکری در سنین کودکی فرزندان درگذشت؛ مادر علی، حمید و مهدی. علی باکری، فرزند اول خانواده بود. او سال 1322 در شهرستان میاندوآب متولد شد. در سال ۱۳۴۱ با رتبه یک در رشته مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. در سال ۱۳۴۵ با کسب رتبه اول فارغ‌التحصیل شد و بلافاصله پس از آن به تدریس در دانشگاه مشغول شد. در همین سال، به مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آورد و برای دیدن آموزش‌های کافی چندین بار به لبنان سفر کرد. علی در شهریور سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر شد و پس از شکنجه‌های فراوان در دادگاه نظامی پهلوی به اعدام محکوم و در ۳۰ فروردین ۱۳۵۱، حکمش به اجرا درآمد و به شهادت رسید.. پیکر او در قطعه 33 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. شهید حمید باکری، فرزند دوم خانواده، متولد سال 1334 شمسی بود. بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز  فعالیت مؤثر خود را علیه رژیم شاهنشاهی آغاز کرد. در ادامه با شروع جنگ تحمیلی در جبهه حضور پیدا کرد. حمید در عملیات خیبر با اولین گروه پیشتاز اطلاعات همراه شد. در ساعت 11 شب چهارشنبه 3 اسفند 62، از بی‌سیم به او خبر تصرف پل مجنون داده شد. پس از دو روز نبرد شجاعانه مقابل انبوه نیروهای زرهی دشمن درحالی که او و نیروهایش تنها تعدادی نارنجک و کلاش و آرپی‌جی به همراه داشتند، تا آخرین لحظه مقاومت کردند. سرانجام در همین نبرد، او و تمام نیروهایش به شهادت رسیدند. مهدی باکری نیز متولد سال ۱۳۳۳ بود. پس از اخذ دیپلم، در رشته مهندسی مکانیک ادامه تحصیل داد. با پیروزی انقلاب اسلامی، مهدی باکری نقش مهمی در تأسیس و سازماندهی سپاه در آذربایجان غربی ایفا کرد. او از آذری‌زبانان مناطق شمال غرب کشور، لشکری یک‌دست و خط‌شکن تشکیل داد تا بتواند فرماندهی آن را در عملیات‌های متعدد بر عهده بگیرد. مهدی باکری سرانجام به تاریخ 25 اسفند سال 1363 ( 12 سال پس از برادر بزرگش) در عملیات بدر به شهادت رسید. گفتنی‌ست پیکرهای حمید و مهدی باکری، هرگز به وطن بازنگشت.

فرقی بین حمید و دیگر شهدا نیست!
شهیدان باکری به روایت شهید حاج احمد کاظمی
هیچ‌کس نمی‌دانست چگونه باید خبر شهادت حمید (برادر) را به آقا مهدی باکری برساند، وقتی مهدی دید که همه زانوی غم بغل گرفته‌اند، گفت: «می‌دونم، حمید شهید شده!» و بعد قاطع و محکم ادامه داد: «وقت رو نمی‌شه تلف کرد. همه ما مسئولیم و باید به فکر فرمانده جدید خط باشیم، بی‌سیم رو بیارید...» آن روز آقا مهدی، طی تماسی با خط، برادر شهید «مرتضی یاغچیان» را به عنوان فرمانده خط معرفی کرد. وقتی یاغچیان از مهدی باکری اجازه خواست که تعدادی نیرو برود و پیکر حمید را بیاورند، آقا مهدی گفت: «ما فقط پیکر یک نفر رو می‌تونیم عقب بیاریم. هیچ فرقی هم بین حمید و بقیه شهدا نیست؛ اگه دیگران رو نمی‌شه آورد، پس حمید هم پیش بقیه بمونه. اینطوری بهتره...» این در حالی بود که آقا مهدی، حمید را بزرگ کرده بود و هیچ‌کس به اندازه او، حمید را دوست نداشت.
 
شهادت تمام فرزندان در یک سال
 محمدرضا، حسین و محمد، نام 3 فرزند خانواده دستواره است. این سه شهید، متولد یکی از محلات جنوب تهران بودند. محمدرضا دستواره، فرزند اول خانواده در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد. او به واسطه حضور فعال و مستمر در تظاهرات علیه حکومت پهلوی، شناسایی شد و در روز ۱۴ آبان ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران دستگیر و به زندان رفت. وی در مراسم استقبال از امام خمینی (ره)، مسئول امنیت قسمتی از میدان آزادی بود. خرداد همان سال به همراه حاج احمد متوسلیان برای کمک به مردم، راهی لبنان و سوریه شد. کربلای 1، زین‌العابدین، والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر3، والفجر 4، والفجر 8، خیبر، بدر، رمضان و مسلم‌بن‌عقیل، از جمله عملیات‌هایی است که شهید محمدرضا دستواره در آن حضوری فعال و موثر داشت. برادر دیگر او، شهید سید محمد دستواره، ششم اردیبهشت سال ۱۳۴۳ متولد شد. او تا سوم ابتدایی درس خواند و مدتی هم به کار آزاد پرداخت، تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و سرانجام ۲۲ دی سال ۱۳۶۵ با سمت خدمه تانک در شلمچه به شهادت رسید. او سرانجام 13تیر 65 در عملیات کربلای1 و در جریان آزادسازی منطقه مهران به شهادت رسید. سید حسین دستواره، فرزند سوم خانواده بود که در بیست و هشتم فروردین 1348متولد شد. زمانی که دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بو،د عضو بسیج شد. بیست و هشتم خرداد ۱۳۶۵، با سمت مسئول دسته در منطقه مهران بر اثر اصابت گلوله و تركش به سر و دست، به شهادت رسید.

 چرا مرا نمی‌بری؟!
شهید محمدرضا دستواره به روایت مجتبی عسکری، همرزم شهید
دو سه روز قبل از شهادت حاج رضا، مسئول بهداری لشکر ۲۷، ممقانی (هم‌رزم شهید محمدرضا دستواره) به شهادت رسید. می‌دانستم که این دو رفیق از سال 58 با هم هستند و دوستی دیرینه‌ای دارند. آن روز قرار شد خبر شهادت ممقانی را به سید محمدرضا برسانم. وقتی رسیدم خط، دیدم خوابیده. با اینکه بدنش ضعیف و نحیف بود اما خیلی پرکار بود. بعضی وقت‌ها دو سه روز بی‌خوابی می‌کشید و اصلا نمی‌خوابید. برای همین وقتی می‌خوابید، بچه‌ها صدایش نمی‌کردند. نشستم کنارش، ناگهان از خواب پرید. مرا که دید، شروع کرد به گریه کردن. بغلم کرد و گفت: «آره... مجتبی یکی از قدیمی‌ترین رفقامون هم بالاخره رفت ولی ما هنوز زنده‌ایم.» بعد سرش و دست‌هایش را رو به آسمان بلند کرد و فریادی کشید که ۵۰ متر آن طرف‌تر هم اگر صدای گلوله نبود، به وضوح شنیده می‌شد. می‌گفت: «خدایا خسته شدم! پس چرا منو نمی‌بری؟» گفتم: «رضا این حرف‌ها چیه؟ این همه بچه‌ها رفتند، مگه ما دنبال چیز دیگه‌ای بودیم؟ شهادت ممقانی هم داغش کم نیست و تو حالا داری به این داغ نمک می‌زنی؟» اما او حرف خودش را زد و دعای خودش را کرد و سرانجام هم به آرزویش رسید.

نظر شما