شناسهٔ خبر: 67872729 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: رسا | لینک خبر

توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد؛

روایت زندگی شهید ابوالفضل شاطری از زبان مادرش + لینک

کتاب «حاج ابوالفضل» نوشته دانشور جلیل توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، کتاب «حاج ابوالفضل» نوشته فاطمه دانشور جلیل به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده زندگینامه داستانی شهید ابوالفضل شاطری به روایت مادر شهید است

ابوالفضل در اولین روز از آخرین ماه سال ۱۳۴۴، در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند اداره پست بود و مردی وظیفه شناس. نشان به این نشان که چندین بار به عنوان کارمند نمونه انتخاب شد.

۹ ساله بود که وارد دنیای کشتی شد. باستانی کار بودن پدر باعث شد تا ابوالفضل هم دوست داشته باشد کشتی را از بین بقیه سرگرمی‌ها و بازی‌های دوران کودکی انتخاب کند. بعد از مدتی در کنار کشتی بدنسازی هم کار می‌کرد و جثه‌اش بیشتر از سنش نشان می‌داد. صدای انقلاب که در کوچه پس کوچه‌های کشور پیچید، ابوالفضل هم این صدا را شنید. هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. شرکت در راهپیمایی‌ها، شعارنویسی، پخش اعلامیه و در حین انجام همین کارها بود که ساواکی‌ها تعقیبش کردند و مجبور شد با سن کم و پای برهنه فرار کند.

روایت زندگی شهید ابوالفضل شاطری از زبان مادرش + لینک

انقلاب شد و بعد از مدتی سپاه هم به دستور امام تشکیل شد. ابوالفضل شانزده ساله به مسجد محل می‌رود، ثبت نام می‌کند و به خاطر شرایط جسمانی خوب، به عنوان سرتیم گشت منطقه انتخاب می‌شود. از با شروع شلوغی‌های شهر آمل به همراه بعضی از نیروهای سپاه عازم آمل می‌شود و مدتی آنجا می‌ماند تا قائله ختم به خیر شود.

ابوالفضلی جوانی نبود که یک جا بند باشد. انگار هر اتفاق مهمی رخ می‌داد، خودش را مسئله می‌دانست و احساس می‌کرد باید کاری را در قبالش انجام دهد. شروع جنگ، شروع مرحله بعدی زندگی ابوالفضل بود. اما خط پایان این مرحله زیاد دور نبود. انگار شهادت خواسته بود مرحله پایانی زندگی اش خیلی زود به آخر برسد. برای همین در دومین اعزامش به جبهه و در مرداد ۶۲ به شهادت رسید.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

ابوالفضل به آَشپزخانه آمد. همین که سینی را برداشت گفتم: حتماً توی مسابقه برنده شدید که این قدر کبکتون خروس می خونه. ابوالفضل خندید و گفت: نه مامان جان. اتفاقاً برای باختمون داریم می‌خندیم. ابوالفضل رفت و شنیدم که دوستش گفت: ابوالفضل تو خیلی بامرامی. اگه تو نبودی من اصلاً مسابقه نمی‌دادم. همین که کنار تشک اومدی من روحیه گرفتم. ابوالفضل خندید و گفت: من که اومدم تشویقت کنم ضربه فنی شدی. صدای خنده محمود بلندتر شد. بعد ابوالفضل گفت: مهم نیست که باختیم. معلوم بود که می‌بازیم ولی این مهم بود که نترسیم و بریم برای مسابقه. تازه اول راهیم. حرف‌های ابوالفضل خیلی بیشتر از سنش بود. آن زمان یازده سال بیشتر نداشت.

لازم به ذکر است این کتاب با ۱۶۰ صفحه، شمارگان هزار نسخه و با قیمت ۱۱۰ هزار تومان عرضه شده است و علاقمندان  جهت تهیه آن می توانند به نشانی اینجا مراجعه کنند.

نظر شما