به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در رامیان، نهضت بزرگ سیدالشهدا، کانونی است که میلیونها دایره ریزودرشت از ارزشها، احساسها، عاطفهها، خردها و ارادهها بر گرد آن میچرخند و پرگاری است که عشق را ترسیم میکند.
همچنین فرهنگ غنی، ناب و الهامبخش محرم و عاشورا بسان خورشیدی همواره روشن است که در درخشش آن میتوان درسها آموخت و در پی آن بسیار گفت و نوشت که جلوهای از این عرض ارادت و در مدرسه محرم نشستن و آموختن را میتوان در آثار جمعی از شاعران رامیان به نظاره نشست که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد.
شعبانعلی یازرلو
پر گرفته مرغ آه غنچه ها
مانده بی پاسخ نگاه غنچه ها
گل نخواهد کرد زین پس ای دریغ
خنده های گاه گاه غنچه ها
شد پریشان در کف باد ستم
پرچم زلف سیاه غنچه ها
در هجوم آتش و سیل عطش
تیغ طاقت شد سپاه غنچه ها
غیر زانوی غم و غربت نبود
گاه ماتم تکیه گاه غنچه ها
هان، بگو پاییز خون آشام، چیست؟
جز شکوفایی، گناه غنچه ها
وا مکن ای دست خون آلود ظلم
بغض نای مشک ماه غنچه ها
قطع شد تا سایبان دست عشق
بی کسی شد سر پناه غنچه ها
سر بر آر از چاه هجران، باغبان
خار می روید به راه غنچه ها
جامه ی خونین گل در دست یاس
روز محشر، دادخواه غنچه ها
قاسم کوهساریان
یک قافله از حجاز بر می گردد
ازکوفه نرفته باز بر می گردد
باخون تو عده ای وضو میگیرند
... این قافله بی نماز برمی گردد
*****
درسینه چقدر راز دارد
برقامت خود نماز دارد
برنیزه سرش نخوانده قرآن؟
این قصه سر دراز دارد
*****
ای مظهر عشق و تب احساس سلام!
خوش بوی تراز عطر گل یاس سلام!
یادآور مَشک و عَلَم و شط فرات.......
آرامش جان حضرت عباس! سلام!
*****
ناز تو گرچه گران است، خریدن دارد
صوت زیبای توبرنیزه.... شنیدن دارد
حسن روی تو و بازار هوسرانی شام
یوسف مصری و آن جامه دریدن دارد
خیمه زد بر دل من مِهرتو و تکیه زدم
بین این تکیه وآن خیمه دویدن دارد
درکمندسرزلف تو نشستن هوس است
درصف عشق تو این دست بریدن دارد
سمت بازار پراز سیم وزر مردم شام
آن یکی پیرهن کهنه خریدن دارد
زیربار غم تو، عشق کمر خم نکند؟!
داغ تو داغ بزرگی است خمیدن دارد
قصه مَشک پر از اشک علمدار حسین
... آه شرمندگی علقمه دیدن دارد
ندا حسینی (دریا)
محرم شد دلم داغ غریبی بر جگر دارد
حسین فاطمه بر کربلا عزم سفر دارد
به راهی شد روان که دشمن غدار ثارالله
به هر گامی برایش فتنه ای در زیر سر دارد
حسین در پیش و زینب از پی اش با چشم خون آلود
ندارد تاب آنکه یک دم از او دیده بردارد
نهاده پا به دریایی که خونین است امواجش
و دل را زد به دریا کو به سر شور خطر دارد
برای گفتن شعری حماسی، مطلعی زیبا
به نام اکبر شبه پیمبر در نظر دارد
فرات تشنه ی لب های او تا لحظه ی محشر
دلی خونین و دامانی زخون دیده، تر دارد
بماند جاودان تا دین حق در عرصه ی گیتی
سری شوریده روی نیزه ی بیدادگر دارد
تداوم تا بیابد نهضت سرخ حسین، زینب
دلش خون است اما خطبه هایی شعله ور دارد
دل «دریا» ست توفانی، زامواج پریشانی
که پاس ماتم مولا ز هر کس بیشتر دارد
*****
دور از رخ ماه تو دلم میگیرد
با یاد تو پیمانه ی غم میگیرد
با سینه زنان ظهر عاشورایت
بوی حرم تو دم به دم میگیر
*****
از معبد آرزو مرا میخوانند
آن سوی افق های رها میخوانند
بیرون زدم از خویش که راهی بشوم
اکنون که مرا به کربلا میخوانند
*****
چرا در وصف عاشورا سرودی تَر نمی گویی
چرا از لاله های تازه ی پر پر نمی گویی
چرا کردی سکوت و لب فرو بستی تو از گفتن
چرا از آن بدن های بریده سر نمی گویی
چرا از ظلم و خون، از دشمنان دون آزادی
چرا از ماجرای اکبر و اصغر نمی گویی
چرا از جور بر طفلان نالان و سراپا غم
چرا از غربت اولاد پیغمبر نمی گویی
چرا از نقش سردار و علمدار سپاه دین
چرا جانبازی عباس نام آور نمی گویی
چرا از ظهر عاشورا که شد آن یوسف زهرا
به تنهایی حریف آن همه لشکر نمی گویی
خروشان باش "دریا" موج شعرت را رهاتر کن
تو از طوفان عاشورا چرا دیگر نمی گویی
∎
نظر شما