خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کتاب «صدوهفتادوششمین غواص؛ خاطرات خودنوشت آزاده ایرانی محمدرضا یزدیان» سال ۱۳۹۸ توسط نشر ستارهها منتشر شد و یکی از کتابهای خاطرات غواصهای حاضر در عملیات کربلای ۴ در بازار نشر است.
تا بهحال در پرونده عملیات کربلای ۴ به روایت غواصها کتابهای «هفتادودومین غواص»، «میهمانان امالرصاص»، «دریادلان خطشکن» و «فرار از خود» را بررسی و مرور کردهایم که متون اینمقالات در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* «کربلای ۴ بهروایت فرمانده غواصهای خطشکن / باران آتش و گرداب اروند»
* «ضیافت آتش و خون در اروند / در نقطه رهایی کربلای ۴ چه گذشت؟»
* «امشب مفقودالاثر خواهم شد / اگر تیر خوردید درد خود را با آب بگویید!»
* «شب کربلای ۴ به روایت غواص گردان یونس»
مصاحبه با راویان اینکتابها نیز در ادامه بررسی اینکتابها انجام و منتشر شدند که در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعهاند:
* «گردان جعفر طیار چگونه خط دشمن را در کربلای ۴ شکست؟ / زبان بینالمللی ترکی جان دو غواص را نجات داد!» (گفتگو با کریم مطهری فرمانده گردان غواص جعفر طیار)
* «روایت بازگشت از امالرصاص در کربلای ۴/ فرهنگ غواصی واژه اسارت ندارد» (گفتگو با سیدجعفر حسینی ودیق غواص گردان ولیعصر (عج))
و گفتگو با غلامرضا علیزاده غواص گردان یونس و فرمانده گروه پیشتاز غواصی لشکر امام حسین در شب عملیات کربلای ۴:
* «برگشت ندارید؛ یا شهید میشوید یا اسیر! / روایت فرمانده گروه پیشتاز گردان یونس از کربلای ۴ در بلجانیه»
* «عبور اسرای کربلای ۴ از بصره یادآور اسرای کربلا و حضرت زینب بود / مجبورمان میکردند به هم سیلی بزنیم»
* «ضرب و شتم وحشیانه اسرا در آسایشگاه مثل عصر عاشورا بود / چگونگی ایستادهخوابیدن در سلول»
در ادامه بررسی کوتاهی بر کتاب «صدوهفتادوششمین غواص» شامل خاطرات محمدرضا یزدیان بهعنوان غواصی که از لشکر ۵ نصر در عملیات کربلای ۴ شرکت کرده، داریم و سپس به مصاحبه و گفتگو با وی میپردازیم؛
* از ابتدای حضور در جبهه تا آمادگیهای کربلای ۴
محمدرضا یزدیان سال ۱۳۶۵ و دوره جوانی، به ستاد نیروهای اطلاعاتعملیات لشکر ۵ نصر در پادگان لشکر ۹۲ زرهی اهواز منتقل شد. او در عملیات کربلای یک برای آزادسازی مهران شرکت کرد و سپس در تیرماه آنسال، وقتی بنا شد به موقعیت جدید لشکر در ۱۵ کیلومتری آبادان، کنار رودخانه کارون (موقعیت شهید برادران) منتقل شود، همراه دیگر عناصر اطلاعاتعملیات، آموزش غواصی دید. در آنبرهه فرماندهی لشکر ۵ نصر بهعهده محمدباقر قالیباف بود.
طبق خاطرات اینآزاده جانباز، بیش از ۹۵ درصد رزمندگان لشکر ۵ نصر در دوره آموزشی گرمازده شدند و بارها پیش آمد که در لحظات آموزش، بیحال شده و روی زمین میافتادند. به همیندلیل آنها را داخل وان یخ میگذاشتند تا بهاصطلاح حالشان جا بیاید. یزدیان میگوید با وجود همه آنفشارها، هیچرزمندهای شکایت نداشت. نیروهای اطلاعاتعملیات در ادامه به موقعیت شهید داوطلب منتقل شدند تا آموزشهای دفاع شخصی، تکواندو و جنگ تن به تن را در نخلستان پشت سر بگذارند.
همزمان با آموزشهای سنگین، کار شناسایی محورهای عملیات کربلای ۴ نیز از جزیره بوارین و بخشی از جزیره امالرصاص که بهسوی طلاییه میرفت جریان داشت. اینمناطق، بنا بود حد عمل لشکر ۵ نصر در کربلای ۴ باشند که کمی بعد، ۲ محور دیگر به آنها اضافه شد. یزدیان میگوید در جریان شناساییها هم مثل آموزشها، چند شهید، مجروح و اسیر بهعنوان تلفات لشکر ۵ نصر در آمار ثبت شدند.
* شب کربلای ۴ برای یزدیان و خاطره زندهبهگور کردن غواصها
راوی «صدوهفتادوششمین غواص» طرح و نقشه حضور غواصان لشکر ۵ نصر در عملیات کربلای ۴ را در خاطرات خود اینگونه تشریح میکند:
«قرار بود گروهان شهید بنفشه به فرماندهی داوود گریوانی با همراهی گروهان کمکی غواص از گردان حزبالله به سمت کنج جزیره بوارین و براساس برنامه مشخصشده، در محور منتهیالیه سمت راست حرکت کنند. همچنین از محورهای وسط و چپ، گروهان غواصی شهید احسنی به فرماندهی علی فرهادی، گروهان غواصی شهید توکلی به فرماندهی رضا ثقفی و گروهان کمکی غواصی از گردان حزبالله به فرماندهی ابراهیم محبوب حرکت میکردند. نیروهای گردان ثارالله به فرماندهی حسن ستوده و با همراهی گروهان تقویتشدهای از گردان نصر به فرماندهی رجبعلی محمدزاده هم از کنار و داخل جاده شیشه وارد عمل میشدند. (صفحه ۳۲)
نیروی اطلاعاتعملیات لشکر ۵ نصر در عملیات کربلای ۴ میگوید با همراهانش در موقعیتی گرفتار شده بود که گذشتن از موانع دشمن غیرممکن بود و خاکریزهای عراقی، جدیدترین و پیشرفتهترین خاکریزهای نظامی وقت بودند که توسط اسرائیلیها طراحی شده بودند. یزدیان در خاطراتش اشاره کرده که شواهد و اسناد کربلای ۴ نشان میدهند در شب عملیات کسی نتوانسته از نهر (خیّن) عبور کند یزدیان، آنشب رابط گردان ثارالله بود و مسئولیت هدایت این گردان را تا نقطه رهایی به عهده داشت. او ابتدای گردان را در خط مقدم شلمچه و ابتدای کانال پرورش ماهی مستقر کرد و سپس خود را به گروهان شهید توکلی رساند که ماموریت اصلیاش در شب عملیات، مربوط به همینگروهان میشد. او عقبدار گروهان بود و در انتهای ستون نیروها حرکت میکرد. اینغواص آزاده میگوید بین نیروهای گروهان، تنها او و یکی دیگر از رزمندگان واحد اطلاعات، دوربین کلاهدار مادونقرمز به سر داشته و هر ۲۰ دقیقه یکبار ستون نیروها را شمارش میکردند.
بنا بود گروهان شهید توکلی در محدوده انتهایی خط دشمن عمل کند و اگر موفق به تصاحب دژ عراقیها میشد، به رزمندگان تیپ المهدی (از شیراز) میرسید که بنا بود داخل جزیره ماهی عمل کنند.
یزدیان میگوید با همراهیانش با هر زحمتی شده، زیر آتش شدید دشمن موفق شدهاند خود را به محدوده عمل برسانند اما فشار متقابل دشمن باعث زمینگیریشان شد و در لحظهای که دیگر امکان عقبنشینی برای نیروها نبود، از طرف قرارگاه اعلام شد نیروها عقبنشینی کنند. او روایت میکند: «آنقدر صدای انفجار گلولههای توپ و خمپاره زیاد بود که اگر کنار گوش یکدیگر فریاد میزدیم کسی قادر نبود صدایمان را بشنود. ارتباط بیسیمها با پارازیت دشمن مختل و تماس با مراکز فرماندهی با مشکل مواجه شده بود. (صفحه ۴۵)
نیروی اطلاعاتعملیات لشکر ۵ نصر در عملیات کربلای ۴ میگوید با همراهانش در موقعیتی گرفتار شده بود که گذشتن از موانع دشمن غیرممکن بود و خاکریزهای عراقی، جدیدترین و پیشرفتهترین خاکریزهای نظامی وقت بودند که توسط اسرائیلیها طراحی شده بودند. یزدیان در خاطراتش اشاره کرده که شواهد و اسناد کربلای ۴ نشان میدهند در شب عملیات کسی نتوانسته از نهر (خیّن) عبور کند.
با روشنشدن هوا و رسیدن صبح، موقعیتی پیش آمد که یزدیان دید اطرافیانش یکی یکی از جا بلند شده و دستهای خود را بهنشانه تسلیم بالا میبرند. اینجمع، ۸ رزمنده بودند که ۲ نفرشان مجروح بودند.
رزمندگان مختلف حاضر در کربلای ۴ که در محورهای مختلف عمل کرده بودند، توسط نیروهای عراقی اسیر شده بودند، پس از گردآوری بهسمت محوطهای هدایت شدند که خاکریز دایرهای بلندی بود و شبیه کاسهای با ارتفاع ساخته شده بود. یزدیان که در آنمقطع ۱۶ ساله بود، با چند اسیر کمسنوسال دیگر از جمع غواصهای اسیر جدا و به کناری برده شدند تا برای بهرهبرداری تبلیغی از آنها استفاده و گفته شود «ایران، بچهها را به جبهه میفرستد.» اسرای باقیمانده در کاسه نیز با ریختن خاک توسط بولدوزرهای دشمن، زنده بهگور و شهید شدند.
* از ماجرایی که دیدی چیزی نگو!
یزدیان و دیگر اسرایی که زنده به گور نشده بودند، به بصره و مرکز سپاه هفتم عراق منتقل شدند. او تنها بازمانده حادثه زندهبهگور کردن غواصها بود و یکی از افسران عراقی با علم از اینماجرا، پنهانی به او گفت نباید چیزی از اتفاقی را که دیده به کسی بگوید. در غیر اینصورت مرگش حتمی است. راوی کتاب «صدوهفتادوششمین غواص» میگوید در شلوغیها و هیاهوی بازجوییهای سپاه هفتم عراق، متوجه شده بهجز افسران پشتمیز نشسته عراقی، باقی بازجویان به زبان فارسی صحبت میکنند و دقت بیشتر، به اینواقعیت وقوف پیدا کرده که آنعده از اعضای سازمان مجاهدین خلق هستند.
بخشی از اسرای کربلای ۴ که یزدیان هم یکی از آنهاست، در پادگان سپاه هفتم ارتش عراق بودند که صدام حسین رئیسجمهور وقت عراق برای بازدید به آنمکان رفت و پس از آن، اسرا در شهر بصره گردانده و با استقبال شدید مردم خشمگین عراقی روبرو شدند که با آب دهان، میوههای گندیده و دمپایی و سنگ و چوب از آنها پذیرایی کردند. اما جالب است که یزدیان نیز مانند غلامرضا علیزاده (راوی کتاب «فرار از خود») روایت میکند در آنهیاهو، تعدادی زن و مرد را هم دیده که در گوشهای ایستاده و به حال زار اسرای ایرانی گریه میکردهاند.
اسرا در زندان الرشید، روی زمین سخت و سیمانی نشست و برخاست کرده و میخوابیدند. در بخشی از خاطرات محمدرضا یزدیان درباره زندگی در اینزندان، به ایننکته هم اشاره شده که برخی از اسرا، نقش بالش همبندان خود را ایفا میکردند و وقتی دراز میکشیدند، اسیران دیگر سرشان را روی بدن آنها میگذاشتند پس از گرداندن اسرا در بصره، آنها را به استخبارات بغداد بردند و پس از ثبتنام، و هر ۱۰ نفر آنها را در سلولهایی که برای یک یا دو نفر گنجایش داشتند، جا دادند. یزدیان میگوید ضمن اینکه از آب و غذا خبری نبود، مهمترین مسالهای که اسرا با آن دستبهگریبان بودند، معضل دستشویی و توالت بود.
* بند ۵ الرشید و اردوگاه ۱۱ تکریت
پس از بازجویی در استخبارات، نوبت زندان مرکزی بغداد یعنی زندان بزرگ الرشید بود که پایگاه اصلی نیروهای دژبانی ارتش بعث بود و زندان دژبانی مرکزی هم نامیده میشد. یزدیان در بند ۵ زندان الرشید زندانی شد و مانند دیگر اسرای غواص کربلای ۴، زندگی تعداد زیادی اسیر را در اتاقی کوچک را در کنار ایستاده خوابیدن برخی از ایناسرا به چشم دید. او همچنین میگوید «تعدادی از اسیران به دلیل کمبود جا و نبودن هوا و اکسیژن کافی و استنشاق هوای آلوده شهید شدند.» (صفحه ۱۱۴)
اسرا در زندان الرشید، روی زمین سخت و سیمانی نشست و برخاست کرده و میخوابیدند. در بخشی از خاطرات محمدرضا یزدیان درباره زندگی در اینزندان، به ایننکته هم اشاره شده که برخی از اسرا، نقش بالش همبندان خود را ایفا میکردند و وقتی دراز میکشیدند، اسیران دیگر سرشان را روی بدن آنها میگذاشتند.
محل بعدی زندگی اسرای کربلای ۴، پادگان و اردوگاه شماره ۱۱ تکریت بود که ورود به آن، با عبور از تونل مرگ و تحمل کتک و ضربوشتم زیاد همراه بود. یزدیان در آنمقطع ۱۷ ساله بود و همراه دیگر اسرای میهنپرست، از حضور جاسوسها و اسرای خائن رنج میبرد. اسرای حاضر در ایناردوگاه، اسیران مفقودالاثر بودند که نامشان به صلیب سرخ اعلام نشده و بنابراین، کسی در ایران، از زنده بودنشان خبر نداشت. یزدیان در خاطراتش، ضمن بیان سختیهای زندگی در اردوگاه تکریت ۱۱، ایننکته را هم مطرح کرده که هیچوقت علت و دلیل منطقی آنهمه شکنجه و وحشیگری و شقاوت علیه اسرا را متوجه نشده است.
محمدرضا یزدیان در سالهای جوانی
* جانم را مدیون محمد رضایی هستم
خدمت یکی از نیروهای خائن به نگهبانان و افسران عراقی در تکریت ۱۱، افشای هویت محمد رضایی بهعنوان یکی از نیروهای اطلاعاتعملیات بود که بهطرز دلخراشی شکنجه و شهید شد. خاطره شهادت اینشهید در روایتهای غلامرضا علیزاده هم موجود است. محمدرضا یزدیان میگوید شهید رضایی تنهاکسی بود که از راز او خبر داشت و میدانست شاهد زندهبهگورکردن غواصها بوده است. اما رضایی اینموضوع را لو نداد و با تحمل شکنجههای شدید و بدنی پخته و غلتانده روی شیشهخرده، شهید شد. پیکرش نیز روی سیمهای خاردار انداخته و به گلوله بسته شد تا با صحنهسازی اعلام شود در حال فرار کشته شده است. یزدیان درباره اینآزاده شهید میگوید «اگر امروز زنده هستم جانم را مدیون شهید محمد رضایی هستم. عراقیها فهمیدند که از رزمندگان واحد اطلاعات عملیات لشکر پنج نصر بوده است. از او خواستند تا بقیه رزمندگان آن واحد را معرفی کند اما مقاومت کرد.» (صفحه ۱۹۰)
* محمد ویتامین!
یزدیان میگوید در سال ۱۳۶۶ که زمزمههای پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران و عراق شنیده میشد، نگهبانان عراقی تغییر رفتار دادند اما کمی بعد دوباره وحشیگریها از سر گرفته و اسرا متوجه شدند ایران قطعنامه را نپذیرفته است. در همانروزهای تغییر رفتار عراقیها، روزی یکی از افسران عالیرتبه بعثی به اردوگاه ۱۱ تکریت آمده و از اسرا خواست هرخواستهای دارند، به زبان بیاورند. با اصرارهای افسر بعثی، یزدیان ایستاده و گفته رژیم غذایی نامناسب عراقیها برای اسرا، باعث کمبود ویتامین در بدنشان شده و اسرا خواستار تامین ویتامین و مواد خوراکی مناسبی هستند که غذای چارپایان نباشند. اینسخنان که در کام فرمانده بعثی تلخ و باعث شرمساری بودند، باعث معروفیت یزدیان با نام «محمد ویتامین» در سراسر اردوگاههای عراق شد.
ماجرای «محمد ویتامین» باعث شد نگهبانان او را به آسایشگاههای مختلف اردوگاه ۱۱ برده و مقابل چشمانش اسرای دیگر را به باد کتک بگیرند تا همه بدانند علت شکنجه و کتکخوردنشان «محمد ویتامین» است. یزدیان میگوید اینکار با اینهدف انجام شد تا اسرای دیگر با او بد شوند اما کسی کوچکترین بیاحترامی و برخورد تندی با او نکرد. پس از کتکزدن اسرا نیز او را سوار خودرو کرده و به نقطه نامعلومی بیرون از اردوگاه منتقل کرده و آنقدر کتکش زدند که از هوش رفت.
درحالی که بحث تبادل اسرا لغو شده و اتوبوس حاوی آنها در حال دور زدن و دور شدن از مرز ایران بود، اسرا به زد و خورد با نگهبانان پرداخته و ضمن خلعسلاحشان خود را به دستهای درازشده نیروهای سپاه پاسداران رسانده و با کمک آنها وارد میهن شدند راوی «صدوهفتادوششمین غواص» میگوید با بههوش آمدن، متوجه شده در بیمارستان صلاحالدین شهر تکریت است. یکی از شکنجههایی که او در دوران بستری در بیمارستان تحمل کرد، کشیدن دندانهایش توسط چند پرستار زن و مرد عراقی بود. پس از اینشکنجه نیز به استخبارات بغداد منتقل و پس از شکنجههای دوباره و وخامت اوضاع جسمیاش، به بیمارستان الرشید بغداد اعزام شد. بعد دوباره به اردوگاه ۱۱ تکریت منتقل شد.
* رحلت امام خمینی و اعتصاب اسرا
در ایام درگذشت امام خمینی (ره) در ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، یزدیان در آسایشگاه شماره ۱۴ اردوگاه ۱۱ تکریت بود و روایت میکند با رسیدن خبر درگذشت امام (ره)، اسرای اردوگاه اعتصاب سکوت را آغاز کرده و ایناعتصاب را برای چندروز حفظ کردند که چهرههای شناختهشدهای چون مهندس اسدالله خالدی نیز به ایناعتصاب پیوستند. هسته مرکزی اعتصاب بهدلیل اعتصاب، بهطور غیابی در دادگاه نظامی بغداد محاکمه و به چهارماه زندان با اعمال شاقه محکوم شدند که اینمدت را در زندانی خارجی از اردوگاه طی کرده و سپس به اردوگاه شماره ۱۸ منتقل شدند.
یزدیان میگوید سربازها و نگهبانهای اردوگاه شماره ۱۸ بسیار با ملایمت برخورد میکردند و بهجای عبور اسرا از تونل وحشت، آنها را به آسایشگاههایشان راهنمایی کردند. اما کمی بعد به خاطر برپایی نماز جماعت و دیگر حرکات متحدانه، باعث کتکخوردن و توبیخ نگهبانها توسط مقامات بالادستی ارتش عراق شدند. در نتیجه اسرا به زندانی به اسم «زندان قلعه» و پس از مدتی به کمپ ۱۸ منتقل شدند. کمی بعد هم دوباره به زندان قلعه بازگردانده شدند.
* آزادی و بازگشت به میهن
حدود یک سال و نیم پس از پذیرش قطعنامه و آغاز مذاکرات ایران و عراق، صدام حسین به کویت حمله کرد و از اینتجاوز، تعدادی اسیر گرفت. در نتیجه اسیران کویتی به کمپ ۱۸ وارد شده و کنار اسرای ایرانی قرار گرفتند. اوضاع نابهسامان عراق و اعزام بیشتر نگهبانها به جبهه نبرد با کویت و همپیمانان غربیاش باعث شد بعثیها با مشکل کمبود نیرو مواجه شده و زندان ایرانی ازجمله یزدیان را باعجله به «زندان ملحق» منتقل کند.
ماجرای آزادی و رسیدن یزدیان و همراهانش به ایران نیز، روایت جالبی دارد که مربوط به ۲۰ شهریور ۱۳۶۹ است. درحالی که بحث تبادل اسرا لغو شده و اتوبوس حاوی آنها در حال دور زدن و دور شدن از مرز ایران بود، اسرا به زد و خورد با نگهبانان پرداخته و ضمن خلعسلاحشان خود را به دستهای درازشده نیروهای سپاه پاسداران رسانده و با کمک آنها وارد میهن شدند.
نظر شما