جوان آنلاین: سالمرگ رضاخان پایهگذار سلسله پهلوی، فرصتی مغتنم است که در باب آغاز و انجام حیات سیاسی و کارنامه وی سخن رود. مقال پی آمده با این هدف و مبتنی بر بررسیهای تاریخپژوهان به نگارش درآمده است. این تحقیق میکوشد تا برکشیدن و برافتادن قزاق را بازنمایی کند. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
یک کاسه کردن کشور به نفع ایجاد دیکتاتوری
عدهای از تحلیلگران پهلویست یا شبه پهلویست تاریخ معاصر ایران، از میان برداشتن قدرتهای محلی، اقوام و طوایف را در زمره محسنات حکومت رضاخان بر شمردهاند. این در حالی است که هر حکومت خودکامه برای تمامیت سلطه خویش ناچار از اعمال این سیاست است. او میکوشد قدرتهای متنوع را از میان بردارد که خود به قدرتی بلامنازع تبدیل شود و مانعی در برابر خویش نداشته باشد. در مقاله «از سحرگاه سوم اسفند ۱۲۹۹ تا شامگاه ۲۱ بهمن ۱۳۵۷»، مندرج در روزنامه اطلاعات، مورخه ۳ اسفند ۱۳۵۷، در این باره آمده است:
«سیاست تفرقهانداز و حکومت کن به عنوان عمدهترین ابزار استعمار و امپریالیسم کهنهکار جهانی شناخته شده است، اما همین سیاست در مناطقی مثل ایران که از موقعیت ژئوپلتیک خاصی بهره میگیرد، گاهی موجب اشکال میشود، همچنان که قبل از حکومت رضاخان، کنترل خانها و فئودالهای محلی در ایران، وزارت خارجه انگلستان را سخت به زحمت انداخته بود. حتی رضاخان در اولین سفرش به خوزستان میگوید: میروم تا آخرین نغمه ملوکالطوایفی را از میان بردارم... و این دقیقاً همان چیزی بود که انگلستان طلب میکرد. به همین دلیل اینتلیجیت سرویس انگلستان لازم دید برای حفظ هندوستان و آبهای گرم جنوب ایران، همه قدرتهای کوچک و بزرگ مملکت را به اصطلاح یک کاسه کند و به دست یک دیکتاتور بسپارد تا عملاً به جای اینکه با دهها نفر خانهای کوچک سر و کار داشته باشد و برای هر یک از آنها نیز تعدادی مأمور آشکار و نهان به نام مشاور و مستشار یا میهمان و دوست و پناهنده بتراشد و هر سال وجوه زیادی بابت حقوق آنها یا انعام و باج به خانها بپردازد، به وسیله دیکتاتور، همه ابزار حکومتی را به دست گیرد. بسیاری از محققان معتقدند این برنامه علاوه بر آن که سیادت سیاست وزارت خارجه انگلستان را برای یک دوره نسبتاً طولانی بر ایران استحکام میبخشید حسن دیگرش این بود که با توجه به جبر تاریخ و سیر تکاملی بشر، میتوانست همه روند پیشرفت و ترقی مخصوصاً در زمینه فرهنگ و صنعت را مهار کند و آن جایی که با منافع استعماریاش تضاد پیدا میکند، به وسیله دیکتاتور و برنامهریزان او مسیر را تغییر دهد. اسناد منتشره سیاسی حکایت از آن دارد که قبل از انتخاب رضاخان، نظامیان و قزاقان بیشماری مثل احمدی [ احمد امیراحمدی]، طهماسبی [ عبدالله امیرطهماسبی]و چند نفر دیگر برای احراز دیکتاتوری ایران پیشنهاد شده بودند، اما بعضی از آنها به سبب دانش و بینش بیشتر برای آینده، خطرناک شناخته شدند! چون دیکتاتور باید کسی باشد که نقاط ضعف شخصیت او بتواند برای مهار و کنترلش به کار گرفته شود. عوامل سیاسی انگلیس رضاخان را برای این منظور پیشنهاد کرده بودند. بعضی از اسناد تاریخی نشان میدهد در این پیشنهاد، فرمانفرماها، طباطباییها و وثوقالدولهها به نوعی مشارکت داشتهاند و در همان لحظاتی که کلاغ سیاه امپراتوری انگلستان روی سر بیموی [!]رضاخان پرواز میکرد، او در بریگاد قزاق قزوین و زیر دست فرماندهان روسی به چپ چپ و به راست راست میپرداخت. تا اینکه در اولین روز اسفند ۱۲۹۹ به او فرمان داده شد برای حرکت به تهران و تسخیر حکومت آماده شود. بلافاصله جلسهای با حضور [مرتضی]یزدانپناه، احمدی، سیدضیاءالدین طباطبایی و کریمآقا بوذرجمهری و چند نفر دیگر تشکیل شد تا ریزِ برنامه از پیش ابلاغ شده را تعیین و وظایف مربوط به هر یک از افراد را روشن و مشخص سازند. سه روز بعد، رضاخان با ۳ هزار قزاق از قزوین حرکت کرد و تهران را بدون شلیک یک تیر، تسخیر کرد، چراکه قبلاً همه زمینهها برای این یورش میلیتاریستی [ نظامی]مهیا شده بود...».
قزاق و مراوده آشکار و پنهان با کانونهای انگلیسی و یهودی
بیتردید قدرتیابی رضاخان، معلول ارتباط آشکار و پنهان وی با کانونهای قدرت در ایران و جهان بود. او همانگونه که پیوندهای محکمی با انگلستان داشت، با کانونهای یهودی نیز مرتبط بود و از جانب ایشان حمایت میشد. این امر موجب شد قزاق مرحله به مرحله، پلههای قدرت را بپیماید و نهایتاً بر تخت سلطنت بنشیند. در اثر «ایران و اسرائیل در دوران سلطنت پهلوی»، نوشته محمدتقی تقیپور و از انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، در این موضوع میخوانیم:
«رضاخان زمانی که پلههای صعود را میپیمود، با بعضی افراد و تشکلهای مرموز ارتباط اسرارآمیزی داشت. به گفته حسین فردوست: رضا و مقامات انگلیسی واسطههایی داشتند که یکی از آنها خاناکبر [میرزا کریمخان رشتی]و دیگری [اردشیر]پدر شاپور جی بود. سردار اسعد بختیاری که مدتی وزیر جنگ رضا بود نیز با سفارت انگلیس تماس داشت و شاید او هم مدتی از این واسطهها بود. یکی از مهرههای مهمی که واسطه رضاخان با انگلیسیها بود و از محرمانهترین اسرار رضا اطلاع داشت و هیچکسِ دیگر را سراغ ندارم که به اندازه او در وقایع پشت پرده حکومت رضاخان مطلع باشد، سلیمان بهبودی است... فردوست در ادامه، سلیمان بهبودی را محرمترین فرد، حتی در زندگی خصوصی رضاخان معرفی میکند. جالب این است که سلیمان بهبودی نیز از دانشآموختگان آموزشگاههای یهودی- صهیونیستی آلیانس در ایران و دستپرورده همان کانونهای دسیسهآمیز و عضو لژ فراماسونری بود. البته بعضی اشخاص کمتر شناختهشده نیز رفتوآمدهایی با رضاخان داشتند که دکتر مسنن یهودی دندانپزشک، دکتر امینی پزشک یهودی همدانی و دکتر کورت اریش نومان پزشک یهودی آلمانیتبار رضاخان و... از آن جمله بودند. بر اساس مستندات موجود، یکی دیگر از عناصری که رابط بین رضاخان و انگلیسیها و بعضی محافل پشت پرده بود، محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) بود که هم در صعود رضاخان به سلطنت و هم پسرش محمدرضا نقش مهمی داشت. محمدعلی فروغی یهودیتبار و استاد اعظم فراماسونری، اولین نخستوزیر رضاخان پس از به قدرت رسیدن او بود و در عملکرد قزاق نیز نقش اساسی و محوری داشت. بر اساس مندرجات بعضی منابع صهیونیستی در دوره احمدشاه قاجار، تقریباً تمام رجال سیاسی ایران از جمله سردارسپه، رضا پهلوی از فعالیتهای صهیونیستی در ایران باخبر بودند. [آنها]حتی در پارهای جشنها [مجالس]صهیونیستی شرکت میجستند. وزارتخانههای ایرانِ آن دوره، سد راه فعالیتهای صهیونیستی نمیشدند. بر اساس اعتراف همان منابع، مسئله انتقال و مهاجرت یهودیان به فلسطین به منظور برپایی دولت یهودی به عنوان رکن اساسی فعالیت صهیونیسم جهانی و در سراسر دوره سلطنت رضاخان در ایران استمرار داشت. [حتی]رضاشاه در چند مورد دستور داد تبلیغات ضدصهیونیستی مجامع اسلامی علیه مهاجرت یهودیان ایران به فلسطین، در جراید کشور چاپ و منتشر [و علنی]نشود...».
سراب ملیگرایی، لائیسیته و نوسازی!
رضاخان قرار بود تنها نقش میرغصب ساختارسازی نوین در ایران را بر عهده داشته باشد و ریل گذاری فرهنگی و اجتماعی را روشنفکران غربگرا انجام دهند. به رغم تمامی همگرایی و تلاش این دو، این امر در عمل محقق نگشت و لائیسیته، ملی گرایی باستانی و حتی نوسازی ادعایی در جبین ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ مشاهده نمیشد. این امری است که میشل فوکو در کتاب «ایرانیها چه رویایی در سر دارند؟»، اینگونه آن را شرح میدهد:
«وقتی در سال ۱۲۹۹ رضاخان در رأس لژیون قزاق به دست انگلیسیها به قدرت رسید، خودش را همتای مصطفی کمال آتاتورک نشان میداد. شاید غاصب تاج و تخت بود، اما این کار را برای سه هدف انجام میداد که از آتاتورک گرفته بود: ملیگرایی، لائیسیته و نوسازی. اما پهلویها هیچگاه نتوانستند به دو هدف اول برسند. در کار ملیگرایی نه خواستند و نه توانستند خود را از قید و بندهای ژئوپلتیک و ذخایر نفتی نجات بدهند. پدر برای گریز از خطر روسها زیر سلطه انگلیس رفت و پسر کاری کرد که حضور انگلیس و دخالت روس، جای خود را به کنترل سیاسی، اقتصادی و نظامی امریکا بدهد. کار لائیسیته هم بسیار دشوار بود، زیرا در واقع مذهب شیعه بود که بنیاد اساسی آگاهی ملی را میساخت. رضاشاه برای آنکه این دو را از هم جدا کند، کوشید نوعی آریاییگری را زنده کند که تنها پایگاه آن افسانه خلوص آریایی بود که در همان زمان در جای دیگری داشت بیداد میکرد، اما برای مردم ایران چه معنی داشت که روزی چشم باز کنند و خود را آریایی بیابند؟ همان معنی را که امروز میبینند که روی ویرانههای تخت جمشید، هزاروپانصدمین سال سلطنت را جشن میگیرند. سیاست جهانی و نیروهای داخلی، از تمامی برنامه کمالیست برای پهلویها استخوانی باقی گذاشتند که به آن دندان بزنند: استخوان نوسازی را. همین نوسازی از بنیاد نفی میشود، آن هم تنها نه به خاطر انحرافهایش، بلکه به سبب اصل بنیادیاش...».
ستیز با فرهنگ مذهبی ایران به مثابه راهبرد بنیادین رضاخان
برای رضاخان، اما فرهنگ اسلامی مانعی بزرگ به شمار میرفت. او از دورهای که تهدیدات سخت داخلی را تقریباً بلاموضوع دید، ستیز با مظاهر دینداری را کلید زد. لباس متحدالشکل، کشف حجاب و پناه بردن به باستانگرایی از مصادیق این رویکرد به شمار میرفت. رضا سرحدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره معتقد است:
«گفتمان پهلویسم در خودباختگی ایرانیان، فرهنگ اسلامی را متهم میکرد و کاسهکوزهها را سر آن میشکست. حال آنکه این فرهنگ به ایرانیان تعلق دارد. برخلاف روشنفکران و جّو حاکم بر فضای مشروطیت، رضاشاه ادعا کرد آمده است تا جامعه ایران را به خویشتن خویش نزدیک کند. در نظر دولتمردان پهلوی، قاجارها به علت بیاطلاعی، جهل، عدم توجه عمدی یا غیرعمدی نسبت به آثار و ابنیه باقیمانده، باعث شده بودند که آن آثار خراب شوند و کسی متوجه ارزش واقعی آنها نشود. در ۱۲ آبان ۱۳۰۹، قانون حفظ آثار ملی به تصویب مجلس شورای ملی رسید. طبق ماده اول این قانون، کلیه آثار صنعتی و ابنیه و اماکنی که تا اختتام دوره سلسله زندیه در مملکت ایران احداث شده، اعم از منقول و غیرمنقول، جزء آثار ملی ایران محسوب شد و تحت حفاظت و نظارت دولت درآمد. حتی در جزئیترین امور نیز چنین اندیشهای رسوخ کرده بود. جایزه شاگرد برتری احمد نفیسی شهردار پیشین تهران که در دبستانهای رضاشاه مشغول تحصیل بود، خودنویس پهلوی بود، خودنویسی که تازه به بازار آمده و عکس رضاشاه را با تاج شاهی نقش کرده بود...».
مراقب باشید که شاه، جواهرات سلطنتی را با خود نبرد!
رضاخان قبل و همزمان با سلطنت خویش اغلب روشنفکران را به ثناخوانی خود مشغول داشته بود. آنان، اما از این امر، اهداف گوناگونی داشتند. بااین همه جالب بود که عده زیادی از این جماعت، پس از اخراج قزاق از ایران و آزاد شدن نسبی فضا، رویکرد گذشته را به طاق نسیان سپردند و انتقاد از وی را کلید زدند. در این میان یکی از شاخصترین افراد، علی دشتی بود که طی نطقی در مجلس شورای ملی، نگرانی خود از چپاول جواهرات سلطنتی توسط رضاخان را ابراز کرد! سیدهاشم منیری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران ماجرا را اینچنین روایت کرده است:
«دوره ۱۶ساله دیکتاتوری رضاشاه، سالهای سکوت، اختناق، خشونت و بی قانونی در ایران بود. سالهای تبعید، خفه کردن، قتل و سرکوب صداهای درون حاکمیت و بیرون حاکمیت، بهگونهای که تک گوییهای او دوست و دشمن را در برمیگرفت. سیاست مشت آهنین و فرماندهی تک نفره جایی برای نقد، گفتگو، مذاکره و بعضاً اصلاحات و نیز به بند کشیدن سلطه باقی نگذاشته بود. آنچه حضور داشت، فقدان آزادی و امنیت جانی افراد بود. در این اوضاع نامطلوب، هنگامیکه وضعیت کشور به سمت اشغال نظامی توسط متفقین رفت و رضاشاه مجبور به استعفا و تبعید شد، صداهای گوناگون بهتدریج جرئت بلند شدن یافتند و به ذم و انتقاد از تاریخ سیاه استبداد رضاشاهی زبان گشودند. بهمحض اشغال ایران و استعفای رضاشاه، در جلسه یکصدوپانزدهم دوره دوازدهم مجلس شورای ملی، نخستین مسئلهای که مطرح شد، رعایت قانون اساسی و چگونگی ترمیم خرابکاریهای گذشته بود. این وعدهو وعید از زبان شاه جدید، بهنوعی تأییدی است بر رعایت نشدن قانون اساسی در زمان پدرش، غصب مقام پادشاهی، تعامل نداشتن با مجلس و تصویب قوانین از راه غیرقانونی و تعدی به حقوق مردم، اعم از مال، جان و آزادی. شاه جدید یکباره به منتقد شخص اول مملکت تبدیل شده بود و همین امر، مسیر را برای نقد گذشته و احتمالاً بازرسی نسبت به برخی مسائل باز میکرد. یکی از این مسائل، شرایط جواهرات سلطنتی و تصاحب و خروج غیرقانونی آن بود. علی دشتی نماینده مجلس شورای ملی و سنا، روزنامه نگار، دیپلمات و فردی که پیش از این در زمان سلطنت رضاشاه و در یکی از نطق هایش گفته بود: ما اعلیحضرت پهلوی را تنها یک نفر پادشاه خودمان نمیدانیم، بلکه او را مظهر ایدهآل ملی خودمان میدانیم، ما شاه خود را از صمیم قلب دوست داریم و مظهر افکار و ایدهآل ملیمان میدانیم... هم او بعد از استعفای قزاق اظهار کرد: در این مدت ۲۰ سال که شاه سابق زمامدار مطلق و اختیاردار بدون نظارت در تمام امور مالی و اقتصادی مملکت بودند، مردم عجالتاً میخواهند این قسمت بهطور صریح معلوم گردد. مخصوص در مورد جواهرات سلطنتی که اخیراً مطرح گردیده و باید کاملاً رسیدگی شود... این سند بیان کننده صریحی است از آنچه فساد سیاسی شاه و نزدیکان و وابستگان او نامیده میشود و مؤید آن است که استبداد چه مضراتی میتواند به دنبال داشته باشد...».
در تلاش برای پناهندگی به آرژانتین!
قزاق در دوران حاکمیت خویش و به دلیل استفاده از شیوههای زورمدارانه، دشمنان فراوان داشت. آنان خود را برای روز مبادا مهیا ساخته و درصدد ستاندن انتقام از وی بودند. به باور تحلیلگران یکی از عوامل خروج سریع رضاخان از کشور در امان ماندن از تلافی دشمنان به ویژه اقوامی بود که بخش مهمی از آنها کشته یا تخت قاپو شده بودند. همچنین پناه بردن به منطقهای دور و آفریقایی نیز به همین منظور انجام پذیرفت. زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب این آخرین منزلگاه دیکتاتور خاطرنشان کرده است:
«موریس در واقع کشوری جزیرهای در آفریقاست که به دلیل شرایط آبوهوایی خوب خود، جزء مقاصد گردشگری نیز بهشمار میآید. موریس از پیش برای تبعید رضاشاه انتخاب نشده بود، بلکه بعد از رد شدن گزینههای دیگر انتخاب شد. پیش از آن انگلیس و متفقین، چند گزینه دیگر را برای تبعید پهلوی اول در نظر گرفته بودند. حتی شخص رضاخان قصد داشت تا همراه با ۱۱ نفر از اعضای خانواده سلطنتی خود به یکی از کشورهای امریکای لاتین بهویژه آرژانتین، نقل مکان کند. این قصد نشان میدهد رضاخان ملاحظات امنیتی و رفاهی اعضای خانوادهاش را هم برای انتخاب محل تبعید در نظر گرفته بود، چراکه ممکن بود، هدف حملات مخالفان سیاسی قرار گیرند. بهزعم برخی کارشناسان، او به فکر پناهندگی در کشوری دورافتاده بود تا از عواقب احتمالی یا آزار سیاسی جلوگیری کند. امریکای لاتین بهویژه آرژانتین به دلیل دوری از اروپا و پویایی ژئوپلتیکی در آن دوران به پناه دادن به تبعیدیان سیاسی معروف بود. البته دریفوس وزیرمختار وقت امریکا، روایت دیگری از این موضوع دارد. او در یکی از گزارشهای خود به این موضوع اشاره کرده و آورده است: دولت ایران تلاش میکند توسط وزیرمختار ایران در واشینگتن [: محمد شایسته]، برای شاه و همراهانش ویزای ورود به آرژانتین را بگیرد، زیرا شاه این کشور را برای اقامتش انتخاب کرده است. هنوز مسیر و مقصد شاه معلوم نیست، ولی از قرار معلوم کشتی باندرا عازم موریس شده است...».
کلام آخر
داستان برکشیدن و برافتادن رضاخان از شاخصترین فصول کارنامه استعمار در ایران است. از سوی دیگر این رویداد نشان میدهد سلطه بیگانه در شدیدترین شکل خود، چگونه آغاز و انجام مییابد. قدرتی که قزاق را برکشید یا قدرتهایی شبیه بدان، هنوز نیز وجود دارند و در بازگرداندن آب رفته به جوی میکوشند. آنچه در این مقطع اهمیت دارد، بازخوانی تجربه زیسته ایران معاصر در این باره است. اگر این آگاهی فراگیر و تعمیق شود، یقیناً راه بر تکرار اینگونه وقایع مسدود خواهد شد. پیشروی یا عقبگرد هر ملتی، معلول این خودآگاهی تاریخی است. آن را بزرگ و پراهمیت بشماریم.
نظر شما