ماجرای تلخی که یک پادکستر ایرانی ساکن کانادا رقم زد در کوتاهترین زمان ممکن فضای مجازی را با انبوهی از دادهها و تحلیلها و اظهارنظرهای مختلف مواجه کرد که اگرچه هرکدام به جنبهای متفاوت از ماجرا توجه داشتند، اما وجه مشترک داستان، اظهار شگفتی از رفتار خشونتبار یک چهره نسبتا مشهور و پرطرفدار و چه بسا موفق و تاحدودی محبوب بود.
مهدی پورباقی، 34ساله، خالق و راوی پادکست داستانی و جنایی «آخرین شاهد»، همسرش باران عابد را پس از 10سال زندگی مشترک و در شرایطی که این دختر لاهیجانی تقریبا دو ماه پیش وارد کانادا شده بود، به قتل رساند و پیکر مثلهشدهاش را در چمدانی گنجاند و در منطقهای خلوت در شهر نیوفاندلند رها کرد. پس از آن، به خانه برگشت و آخرین پیش اپیزود از پادکست آخرین شاهد را هم ضبط کرد و بلافاصله به زندگی خود پایان داد. سرنخ پلیس در کشف ماجرا پس از پیدا کردن چمدان بنفش حاوی بدن تکه تکه شده باران، تصاویر دوربینهایی بود که چهره مهدی را در همان منطقه در حال حمل آن چمدان ضبط کرده بودند. پلیس بر این اساس، به محل سکونت مهدی مراجعه کرد اما با پیکر بیجان او روبهرو شد. تحقیقات پزشکی قانونی نشان داده که مهدی خودکشی کرده و پلیس تقریبا یقین دارد که عامل قتل باران، همسرش مهدی بوده است. هنوز البته از انگیزههای این اتفاق هولناک به روشنی چیزی گفته نشده اما در شبکههای اجتماعی و صفحات مجازی، مواردی ازجمله افسردگی یا حتی روابط عاطفی خارج از ازدواج بهعنوان عامل این جنایت معرفی شده است.
معرفی بخش پایانی پادکست «آخرین شاهد» که با صدای مهدی پورباقی منتشر شده متنی هولناک است که حالا پس از مرگ او و همسرش، نشان میدهد یک ساخته دراماتیک و هنری، چگونه میتواند بازتابدهنده روحیات و خلقیات و احوال روانی پدیدآورندهاش باشد. مهدی در این معرفی یک دقیقهای از قول قاتل میگوید «نشسته بودم و یک سر بریده توی دستم بود. باهاش حرف میزدم، بهش نگاه میکردم، داشتم از هم میپاشیدم. میتوانستم با این واقعیت زندگی کنم که همین الان یک زن جوان بیگناه را با ضربات چاقو کشتم و گلویش را بریدم. نه با اره، با یک چاقوی جیبی. » او در فضایی هیچکاکی، آنطور که در فیلم سرگیجه و پرندهها نشان داده شده، میان واقعیت و خیال پلی میزند و کاراکترهای پادکست داستانیاش را در واقعیت عینی جان میبخشد. آیا مهدی پورباقی مثل قهرمانان آثار هیچکاک، گرفتار پارانویا و یا روانپریشیهای اسکیزوفرنیک بود و نمیتوانست مرزهای خیال و واقعیت را شناسایی کند؟
از «شریف» تا «مموریال»
مهدی پورباقری که از فعالان حامی ناآرامیهای 1401 اکنون مظنون اصلی یک قتل فجیع خانوادگی، و یک مرتکب خودکشی است سابقهای روشن دارد. او که متولد سال 1369در تهران بود در دبیرستان علامه حلی، از بهترین مدارس پایتخت، درس خواند و وارد دانشگاه صنعتی شریف شد تا ریاضیات بخواند. دوره کارشناسی ارشد را در رشته بیوانفورماتیک در دانشگاه تربیت مدرس به پایان رساند و برای دوره دکتری همین رشته وارد دانشگاه معتبر مموریال در شهر سنت جان در استان نیوفاندلند در شمال کانادا شد. پورباقری از مدتها پیش پادکستهای داستانی با تم جنایی تولید میکرد که در فضای مجازی با استقبال قابل توجه مخاطبان هم روبهرو میشد.
همسر مهدی، باران عابد، بنا به اطلاعاتی که در صفحات مجازی منتشر شده اهل لاهیجان، از آرایشگرهای حرفهای و متخصص بوده است. مهدی و باران 10سال پیش ازداوج کردند اما تقریبا دو ماه قبل از جنایت، باران راهی کانادا میشود و در کنار مهدی روزگاری عادی و به ظاهر شاد و خوشبخت را میگذراند. این را میشود از آخرین پستهایی که مهدی در صفحات شخصی خود منتشر کرده فهمید. در یکی از این پستها او از زندگی با باران ابراز شادمانی میکند و عکس شاد دونفرهای به اشتراک میگذارد.
واقعیتهای فرهنگ سلبریتی
مهدی پورباقی را هم به اعتبار شاخصهای نخبگی در علم، و هم به اعتبار فعالیت هنری در تولید پادکست داستانی، و هم به اعتبار فعالیت مستمر و پرحجم در فضای مجازی میتوان واجد خصوصیاتی شبیه «سلبریتیها» دانست. نامداران و مشاهیر صفحات مجازی، در سایه فضاسازیهای رسانهای آرام آرام به جمع کسانی میپیوندند که به سلبریتی شهرت دارند. سلبریتیها پدیدهای نوظهور به شمار میآیند که نمونههای امروزین از اسطورهپردازیهای کهناند. این چهرههای اسطورهایشده، تبلور آرزوها و نیازمندیهای مخاطبان فضای مجازیاند. فرهنگ سلبریتی، تصویری آرمانی از یک زندگی معمولی ترسیم میکند و از یک شهروند عادی که مثل همه مردم گرفتار مشکلات و مصائب یومیه است، چهرهای بینقص و موفق و حسادتبرانگیز میسازد بهگونهای که پیروان و هواخواهان و دنبالکنندگانش، درگیر بودن آن سلبریتی با تنگناها و مشکلات یک انسان عادی را مطلقا باور نمیکنند.
باورهای اغراقشده و غیرواقعی هنگامی فرومیپاشد که پروندهای از جنس قتل یا خودکشی یا افسردگیها و اضطرابهای مزمن و شدید برای سلبریتیها باز شود. مهدی پورباقی اگرچه یک سلبریتی در قواره سلبریتیهای بسیار نامدار سینما و ورزش نبود، اما نشانههایی از این فرهنگ در صفحات مجازیاش نشان میداد. چیزی که برای مخاطب فضای مجازی، خصوصا جوانان ایرانی، اهمیت دارد این است که تصویر بیرونی و ظاهری زندگی یک سلبریتی را الزاما مطابق با واقعیتهای درونی و اندرونی زندگی او نداند. سلبریتیها در نگاه شهروندان شیدا موجوداتی فناناپذیر و قهرمانانی غالب بر سرنوشت تصور میشوند. باور بهوجود چنین قدرتهایی در سلبریتیها، درکی کاملا غیرواقعی از آنها در ذهن مخاطبانشان رقم میزند. بهعبارت دیگر، همان بیماری روانپریشی که در برخی سلبریتیها وجود دارد و میان واقعیت و خیال مرزی نمیبینند، به مخاطبان و دنبالکنندگانشان هم سرایت میکند تا آنها نیز بین تظاهر بیرونی زندگی سلبریتیها با واقعیات درونی زندگی آنها تفکیک و تمایزی نبینند.
سرنوشت تلخ مهدی پورباقی و باران عابد، موقعیتی جدید برای بازاندیشی در باب پدیده جدید سلبریتیهاست.
نظر شما