شناسهٔ خبر: 67791461 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایلنا | لینک خبر

رمان تازه نیل هرستون منتشر شد

«آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» شاهکار زورا نیل هرستون نویسنده شهیر آمریکایی با مقدمه زیدی اسمیت نویسنده بریتانیایی و ترجمه امیرحامد دولت‌آبادی‌فراهانی از سوی نشر نقش جهان منتشر شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایلنا، رمان «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» با تیراژ ۵۵۰ نسخه و قیمت ۱۹۸۰۰۰ تومان روانه بازار کتاب شده است.

زورا نیل هرستون (۱۹۶۰-۱۸۹۱) آن‌طور که تونی موریسون نویسنده سیاه‌پوست برنده نوبل ادبیات می‌گوید یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیستم، و به نوشته‌ی ایندیپندنت، یکی از ده نویسنده‌ی بزرگ آفریقایی‌تبارِ آمریکایی است که بیش‌ترین خواننده را در تاریخ ادبیات سیاهان داشته است.

زورا نیل هرستون را بیش‌تر برای رمان «آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» می‌شناسند. این رمان در سال ۱۹۳۷ منتشر شد و امروزه از آن به‌عنوان شاهکارِ هرستون، و یکی از مهم‌ترین و پُرخواننده‌ترین آثارِ کلاسیکِ ادبیاتِ آفریقایی‌-آمریکایی یاد می‌کنند؛ تاجایی‌که آلیس واکر نویسنده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر، در ستایش آن گفته است: «هیچ کتابی الهام‌بخش‌تر و مهم‌تر از این رمان برای من نبوده است.»

«آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» از زمان انتشارش تا امروز، در طول سال‌های متمادی، به فهرست‌های مختف کتاب‌های برگزیده راه یافته است. از جمله، در سال ۲۰۱۹ بی‌بی‌سی آن را پنجمین کتابِ «الهام‌بخشِ جهان» از فهرستِ صدتاییِ «کتاب‌هایی که جهان را شکل داده‌اند» معرفی کرد، و واشنگتن‌پُست آن را چهل‌وسومین رمانِ بزرگِ همه‌ی اعصار، مجله‌ی تایم آن را در فهرستِ صد رمانِ بزرگِ قرنِ بیستمِ خود قرار داد و دانشگاه آکسفورد آن را دهمین کتابِ بزرگِ آمریکاییِ همه‌ی اعصار انتخاب کرد. همچنین ایندیپندنت آن را یکی از ده اثر مهمی که زنان نوشته‌اند برگزید و گودریدز هم نخستین کتاب از فهرست صد کتاب زنان سیاه‌پوستی که باید خواند.

«آن‌ها چشم سوی خدا داشتند» یک داستان عاشقانه‌ی ماندگار از اهالیِ جنوبِ آمریکا است. داستان از زبانِ زنِ سیاه‌پوستِ مستقلی به‌نامِ جنی کرافورد روایت می‌شود که نمی‌پذیرد تا در غم و اندوه، تلخیِ مدام، ترس یا رویاهای رومانتیک زندگی کند؛ او در سراسرِ رمان درحالِ تلاش برای یافتنِ هدفِ غاییِ زندگی است…

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«تکیه‌زدن بر صندلی فرمانروایی برای جودی گران تمام شد.» جنی با صدایی به نسبت بلند این جمله را زمزمه کرد. برای نخستین‌بار پس از سال‌ها وجودش سرشار از ترحم بود. جودی با او و دیگران خوش‌رفتار نبود، اما زندگی هم روی خوشی به او نشان نداده بود. جوِ بیچاره! شاید اگر جنی راه دیگری برای تلاش‌کردن بلد بود ممکن بود شِمای دیگری از آن مرد می‌ساخت. اما چه‌طورش را جنی نمی‌دانست. به این‌که چه رخ می‌دهد که مردی دارای قدرت و تحکم در میان جمع می‌شود مدتی فکر کرد. بعد به خودش فکر کرد. سال‌ها پیش، به خودش گفته بود که در آینه منتظرش باشد تا روزی او را پیدا کند. مدت‌ها بود که آن را به یاد آورده بود. شاید بهتر باشد به آینه نگاه کند. رفت سمت میز توالت و با دقت به پوست و جزییات صورتش نگاه کرد. لچک را از سرش درآورد و موهای پرپشتش را رها کرد. در موهایش حجم، بلندی، و درخشش بود. خوب خودش را برانداز کرد و بعد موهایش را شانه زد و پشت سر بستش. سپس صورتش را آرایش کرد و آن را همان‌طوری کرد که همه می‌خواستند در چهره‌اش ببینند؛ آن‌وقت پنجره را باز کرد و فریاد کشید: «آهای مردم بیایین این‌جا! جودی مُرده. شوهرم برای همیشه منو تنها گذاشت.»

انتهای پیام/

برچسب‌ها:

نظر شما