جوان آنلاین: در سیام تیر ۱۳۳۱، ملت ایران برای حفظ و تداوم نهضت ملی و با رهبری زندهیاد آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، یکپارچه به میدان آمد و انگلستان و دربار را به عقب راند. این رویداد تاریخی، اما آثار و پیامدهایی داشت که مروری بر مجموعه آنها بس درس آموز و عبرت آفرین تواند بود. مقالی که در پی میآید، تلاش دارد تا با ابتنا بر پارهای از روایتها و تحلیلها به بازخوانی این واقعه تاریخی بپردازد. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
چرا وزارت جنگ برای شاه مهم بود؟
واقعه ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ناشی از اختلافی بود که سر وزارت جنگ، بین محمدمصدق و محمدرضا پهلوی پیش آمد. در این میان جای این پرسش است که چرا در اختیار داشتن نیروهای نظامی برای شاهان و نخستوزیران تا این پایه مهم بوده است؟ این قوه قرار است در معادله قدرت، به چه کار آید و از چه امری کارگشایی کند؟ تسلط بر ارتش، در کدامین عرصه سیاست تعیین کننده است؟ محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این فقره مینویسد:
«ریاست بر ارتش و وزارت جنگ، از جمله موارد مورد اختلاف محمدرضا پهلوی و نخستوزیر وقت محمد مصدق بود که نهایتاً قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را رقم زد. دلیل اصرار محمدرضا پهلوی، بر حفظ ریاست بر وزارت جنگ چه بود؟ تا پیش از شکلگیری دولت مدرن در ایران، ارتش کشور متشکل از نیروهای عشایر و قبایل بود که گهگاه با حکومت مرکزی نیز درگیر میشدند. با پدید آمدن دولت مدرن در ایران و مهمتر از آن کشف نفت و درآمدهای حاصل از آن، ارتش به نیرویی بیبدیل تبدیل شد که نقش آن در حفظ قدرت حاکم، بیش از پیش اهمیت یافت. این امر بهخصوص در نقاط عطف و سر بزنگاهها، بهخوبی آشکار میشد. یکی از این مقاطع دوران نخستوزیری مصدق بود که با سوءظنی که محمدرضا پهلوی به او داشت، نقش ارتش مهمتر از گذشته شده بود. در واقع ریاست بر ارتش و وزارت جنگ، از جمله مواردی به شمار میرفت که مورد اختلاف شاه و نخستوزیر وقت بود. همین وزارت جنگ بود که به موضوع اصلی قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ بدل گشت و در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رنگ واقعیت بخشید. مصدق پس از بهدست گرفتن قدرت و تعقیب ملی کردن صنعت نفت، از آنجایی که با مشکلات عدیده داخلی و خارجی روبهرو شده بود، در تیرماه ۱۳۳۱ ش از مجلس تقاضای اختیارت ششماهه را کرد و از شاه نیز خواست پست وزارت جنگ به او داده شود، اما محمدرضا پهلوی با اینکه میدانست مصدق حمایت قاطبه مردم و بسیاری از جریانات سیاسی را پشت سر خود دارد، از پذیرفتن این درخواست امتناع کرد. در واقع شاه تا ۲۵ تیر ۱۳۳۱ ش که ماجرای پست وزارت جنگ از سوی محمد مصدق مطرح شد، مایل به برکناری وی یا نخستوزیری قوام - که امریکاییها طرفدار آن بودند- نبود، چراکه به خوبی میدانست مصدق از چه حمایتی نزد افکار عمومی برخوردار است. با این حال، محمدرضا پهلوی که اعتماد چندانی به مصدق نداشت و سلطنت خود را در خطر از دست رفتن میدید و مهمتر از آن حمایت مردم را پشت سر خود نداشت، با عدم پذیرش درخواست مصدق، راه را برای استعفای او هموار کرد. البته ماجرا به اینجا ختم نشد و تحولات بعدی بهتر نشان داد که چرا شاه اصرار به عدم واگذاری وزارت جنگ به مصدق را داشت. بدینترتیب مصدق استعفا کرد و گفت با وضع فعلی امکان این وجود ندارد که مبارزهای را که ملت ایران شروع کرده، به نتیجه برساند. محمدرضا پهلوی استعفای او را پذیرفت، مجلس به احمد قوام برای پست نخستوزیری رأی داد و او برای بار سوم در دوران پهلوی به نخستوزیری منصوب شد و لقب جناب اشرف که از او بازپس گرفته شده بود، دوباره به او بازگردانده شد...».
انقلاب را با جلوداری خود، متوجه دربار خواهم کرد!
همانگونه که اشارت رفت، در روزهای منتهی به قیام ۳۰ تیر، آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی رهبر روحانی نهضت ملی در مدیریت خشم عمومی جامعه نقش مهمی ایفا کرد. او بارها در پاسخ به فرستادگان دربار و قوام، بر بازگشت مصدق تأکید و تهدید کرد که در صورت عدم تحقق سریع این مطالبه، مخالفان بهای سنگینی خواهند پرداخت. کاشانی با پافشاری بر این امر، در واقع استعمار انگلیس را چند گام به عقب راند. محمد ساجدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره معتقد است:
«بلافاصله پس از استعفای مصدق، شاه در روز ۲۶ تیر طی حکمی احمد قوام (قوامالسلطنه) را با لقب جناب اشرف به نخستوزیری منصوب کرد. احمد قوام، مورد حمایت امریکا و انگلیس بود. او حتی در ملاقاتی با هندرسن سفیر امریکا در ایران، قول دریافت کمک بلاعوض برای ترمیم کسری بودجه را پس از احراز مقام نخستوزیری گرفته بود. قوام که از حمایت بسیاری از درباریان از جمله اشرف پهلوی برخوردار بود، پس از دریافت حکم نخستوزیری، در روز ۲۸ تیر برای آنچه اعاده امنیت میخواند، از وی تقاضای اختیارات فوقالعاده کرد. شاه از یکسو برای جلوگیری از بروز عکسالعملی شبیه واکنش قهرآمیز مصدق و از سوی دیگر به دلیل آگاهی از حمایت امریکا و انگلیس از قوام، با این درخواست مخالفت صریح نکرد. شاه همزمان به فرمانداری نظامی دستور داد تا اقدامات لازم را معمول دارند و آنها هم با تانک و زره پوش در خیابانها مستقر شدند و ساختمان مجلس شورای ملی را احاطه کردند. قوام همواره آیتالله کاشانی را عمدهترین مانع در مسیر برنامههای خود میدید. از این رو ابتدا علی امینی وزیر اقتصاد کابینه مصدق را با پیامی نزد وی فرستاد، اما آیتالله کاشانی به وی گفت به قوام بگو تا دکتر مصدق هست، هیچکس نمیتواند نخستوزیر شود!... قوامالسلطنه برای بار دوم، ارسنجانی را برای به سازش کشاندن آیتالله کاشانی نزد وی فرستاد و اظهار کرد به شرط سکوت، انتخاب شش وزیر کابینه را در اختیار آیتالله قرار خواهد داد. اما مجدداً جواب کاشانی منفی بود و قاطعانه پیشنهاد قوامالسلطنه را رد کرد. شاه نیز این بار حسین علاء وزیر دربار را از موضع قدرت نزد آیتالله کاشانی فرستاد تا وی نخستوزیری قوام را بپذیرد. آیتالله کاشانی نیز با صراحتی توأم با اقتدار، در پاسخ گفت به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمایند، دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم، متوجه دربار خواهم کرد... احمد قوام در ارزیابی نقش آیتالله کاشانی، دچار اشتباه شده بود. او به تصور خود که با اولتیماتوم قادر به منزویساختن آیتالله کاشانی است، با توپ و تشر پا به میدان نهاد. از این رو در ۲۸ تیر در بیانیهای با عنوان کشتیبان را سیاستی دگر آمد، تهدید کرد: محاکم انقلابی تشکیل خواهم داد و روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بیشفقت قانون، قرین تیرهروزی خواهم ساخت!... آیتالله کاشانی در مقابل تهدیدات قوام، مبارزه را با صدور دو اعلامیه تشدید کرد:
۱- اعلامیه اول خطاب به قوای انتظامی بود که در آن وضع موجود را برای آنان تشریح کرد و آنها را به مقاومت اسلامی در برابر دربار دعوت نمود. این درخواست البته با وجود آنکه شاه فرماندهی کل قوا را بر عهده داشت، توقع بزرگی بود. در شرایط آن روز، صدور آن اعلامیه از یک روحانی بسیار حیرتانگیز تلقی میشد.
۲- اعلامیه دوم برای مردم بود که در آن اعلام کرد: بر عموم برادران مسلمان لازم است، در راه این جهاد اکبر کمر همت بسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعمار ثابت کنند تلاش آنها در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشت محال است و ملت مسلمان ایران به هیچیک از بیگانگان اجازه نخواهد داد به دست مزدوران آزمایش شده، استقلال آنها پایمال شود...».
روزهایی که در آن تاریخ رقم خورد
روزهای ۲۵ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱، محملی برای رقم خوردن تاریخ بود. مردم ایران برای بودن و ماندن خویش مهیا شده بودند. خود آگاهی و باور عمومی به مقابله با بیگانه، به نقطه اوج خویش رسیده بود. خلایق تهدید و اشتلم را به هیچ گرفتند و در پی تحقق یک هدف روان گشتند. اگرچه کسی از نخستوزیر خانهنشین خبری نداشت، اما رهبری روحانی مردم را برای تداوم مصاف تشجیع میکرد. آنان ساعتی پس از ظهر آن روز، قوام، دربار و انگلستان را تسلیم خویش کردند و آب رفته را به جوی بازگرداندند. فاطمه سادات باقیپور، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ماوقع را چنین روایت کرده است:
«به دنبال اولین اعلام آیتالله کاشانی، بازار تهران در روز ۲۶ تیر ۱۳۳۱ تعطیل شد. در بسیاری از نقاط کشور، وضع متشنج شد. در آبادان و اصفهان، تظاهرات وسیعی صورت گرفت. در برخی شهرها نیروهای نظامی مستقر شدند. در روز ۲۹ تیر، وضع کشور متشنج شد. اتوبوسداران از کار دست کشیدند. تظاهرات موضعی و پراکنده، در کشور انجام میگرفت. به دستور قوام، سرلشکر وثوق در کاروانسرا سنگی با کامیونهای سرباز، راه را به جمعیتهایی که از همدان و کرمانشاه میآمدند، بست و آنها را سرکوب کرد. احزاب ایران و زحمتکشان ایران و مجاهدین اسلام و کمیته مقاومت ملی، اعلامیههایی در جهت پیشرفت قیام صادر کردند. در ۳۰ تیر که روز سرنوشت بود، تانکها در شهر به گردش در آمدند و زد و خوردها در پایتخت آغاز شد. آیتالله کاشانی کفن پوشید و با مردم در تظاهرات شرکت کرد. این تظاهرات در بهارستان به خون نشست و تلفات زیادی به مردم وارد شد. اعلامیه آیتالله کاشانی موجب شده بود حتی برخی مأموران هم در مقابل مردم مقاومت نکنند. شاه با تلفن به مهندس رضوی، فرمان عزل قوام را به اطلاع وی رساند. قوام در سفارت آلمان، اخبار وقایع را دریافت میکرد. قیام به نتیجه رسید. ارتش به پادگانها برگشت و مردم، اداره تهران را مستقیماً به عهده گرفتند. اختیارات شش ماهه به مصدق داده شد. مجلس سنا و مجلس شورای ملی به نخستوزیر رأی اعتماد دادند و تسلیم خواست ملت گردیدند. مصدق از مسیر اولیه نهضت و تقارن با کاشانی تا حدود زیادی منحرف گردید و شکاف بین او و آن یارِ همراه، زمینههای بروز و ضعف در نهضت را پدید آورد. ادعای مصدق در گرفتن اختیارات ویژه، انتصاب افراد مشکوک در مناصب حساس دولتی و بیتوجهی وی به اصلاحات ضروری دینی و از طرفی قائل بودن وی به انفکاک دین از سیاست، با مخالفت آیتالله کاشانی مواجه گردید. همچنین اجرای رفراندوم برای مختل ساختن مجلس هفدهم از جمله مواردی بود که کاشانی نسبت به آن هشدار داده و آن را مقدمهای بر ظهور مجدد استبداد میدانست. به هر حال به اعتقاد کاشانی، مصدق در مبارزه با استعمار وسیله را گم کرده بود و افزایش روند اقتدارگرایی وی، شکاف بین آن دو را افزایش داده بود. این امر تا آنجا رسید که در اواخر، حتی حاضر به شنیدن نقطه نظرات یکدیگر نبودند. به عنوان مثال در ۲۷ مرداد ۳۲، آنجا که کاشانی انجام کودتا را به مصدق هشدار داد، وی در پاسخ چنین نوشت: من به حمایت و پشتیبانی مردم مستظهر هستم! در نهایت همگرایی استعمار انگلیس و امریکا در دوران آیزنهاور رئیسجمهور وقت امریکا، کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ را رقم زد و مصدق و آرمانهای نهضت نفت نیز به صفحات تاریخ پیوستند...».
یک پیروزی بزرگ، به مثابه بستری برای یک شکست بزرگ
در قیام تاریخی ۳۰ تیر، اگرچه دربار و انگلستان ناچار به عقبنشینی شدند، اما کانونهای قدرت در ایران را شناسایی کردند و با ایجاد اختلاف و نفاق در میان رهبران و فعالان نهضت ملی، آنان را به خویشتن مشغول کردند. در این میان، اما بدنه اجتماعی امید خود را به این جنبش بزرگ از دست داد و رفته رفته به سرخوردگی و ناامیدی رسید. این امر، از بسترهای شاخص کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به شمار میرود. سعید قربانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط این موضوع آورده است:
«نتیجه قیام ۳۰ تیر، طرد قوام و انتخاب مجدد مصدق به نخستوزیری بود که خود عامل زیانهای بیشماری قلمداد میشد. زیانهای دیگرش، شهادت جمع زیادی از مردم در نقاط مختلف کشور بود. زیانهای دیگر آن عبارت است از:
۱-، چون برای پست نخستوزیری داوطلبان زیادی وجود داشت، میان جبهه ملی اختلاف افتاد. با حضور دکتر مظفر بقایی، غائله اختلاف ختم گردید.
۲- جبهه ملی دچار غرور بیش از حد گردیده بود بهطوریکه مصدق خیال میکرد تمام این احساسات (مردم) برای شخصِ اوست.
۳- اطلاع کامل دشمنان و مخالفان از نفوذ فوقالعاده روحانیت که در رأس آن آیتالله کاشانی قرار داشت و با یک اعلامیه چند سطری، سراسر کشور را به تعطیلی میکشاند و حتی دربار را تهدید میکرد!
۴- اطلاع و ترس مخالفان از اهمیت پیوند دین و سیاست که مردم را با دستخالی در برابر ارتش وارد مبارزه بیامان میکرد تا جایی که مرگ را با آغوش باز پذیرا بودند. افسوس که مصدق اهمیت این پیوند را ندانست و از نفوذ روحانیت در بطن جامعه غفلت کرد و نتوانست از نفوذ روحانیت در جامعه استفاده کند. او حتی در برخی از موارد، این پیوند را گسست و دشمنان نیز از این امر بسیار سوءاستفاده کردند و موفق نیز شدند.
۵- از بین رفتن اختلاف دو ابرقدرت امریکا و انگلیس بر سر منافعشان در مورد نفت و اتخاذ آنان علیه ملت و کاهش نفوذ روحانیت...».
سرلشکر وثوق مصدق، سرلشکر وثوق زاهدی!
رفتار دکتر مصدق پس از پیروزی در قیام ۳۰ تیر و بازگشت به قدرت، عجیب و حتی مشکوک به نظر میرسید! او به جای آنکه دوست و دشمن واقعی خود را بشناسد و کسانی را که از امتحان آن قیام سربلند بیرون آمدهاند، تکریم کند و از اختلاف و نزاع بپرهیزد، از درِ ناسازگاری با همپیمانان درآمد و در داخل جبهه نهضت ملی، تضاد و درگیری ایجاد نمود. لایحه اختیارات یکساله، لایحه امنیت اجتماعی، انحلال مجلس هفدهم و رفراندوم غیرقابل دفاع آن، از رفتارهای او در این دوره است. محمدکاظم انبارلویی، روزنامه نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این وقایع را به شرح ذیل تحلیل کرده است:
«بیتردید عقلانیت سیاسی حکم میکرد که مصدق پس از بازگشت به قدرت، از آیتالله کاشانی به عنوان رهبر نهضت ملی که تا پای جان در قیام ۳۰ تیر پیش رفته بود، تجلیل نماید و این نقش را ارج نهد، اما رویدادهای تلخ بعدی نشان داد که نه تنها چنین تمایلی وجود ندارد، بلکه ضدیت با روحانیت به ویژه فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی در دستور کار مصدق است و او از هرکسی مشاوره میگرفت، الا جریان صحیح و سالم انقلابی آن روز یعنی جریان مذهبی! او پروژه جدایی دین از سیاست قوام را عملیاتی کرد و مصمم بود آیتالله کاشانی را خانهنشین کند و این پروژه را تا آخر به پیش ببرد. مصدق در ۴ مرداد کابینه خود را به شاه معرفی کرد و وزارت جنگ را به خود اختصاص داد و کفالت این وزارتخانه را به سرلشکر وثوق سپرد. سرلشکر وثوق همان کسی بود که به دستور قوام در کاروانسراسنگی در روز ۳۰ تیر، با کامیونهای سرباز، راه را بر جمعیتهایی که از همدان و کرمانشاه میآمدند، بست و آنها را سرکوب کرد! سرلشکر وثوق، در آن هنگام رئیس کل ژاندارمری بود. قاعدتاً با مصوبه مجلس او باید محاکمه و مجازات میشد، اما مصدق او را ترفیع درجه داد و به معاونت خود در وزارت جنگ منصوب کرد. او با این اقدام صدای نمایندگان مجلس را درآورد، اما او کسی نبود که به این صداها گوش کند و جالب است وقتی کودتای ۲۸ مرداد رخ میدهد، سرلشکر وثوق در همین سمت به کابینه زاهدی راه مییابد! قرار بود بر اساس مصوبه مجلس، قوام به عنوان مفسدفیالارض به دستگاه قضایی سپرده و امولش مصادره شود، اما او تا سه سال بعد از قیام ۳۰ تیر، بیآنکه کسی متعرض وی شود، به زندگی خود ادامه داد تا به مرگ طبیعی مرد. مصدق از مجلس اختیارات شش ماهه گرفت و در حالی که مجلس مطیع او بود، طرح توقیف قوام و اموال او از جانب جمعی از نمایندگان با قید سه فوریت مطرح شد، اما دولت از اجرای مجازات مفسدین فیالارض در قیام ۳۰ تیر سر باز زد. مسببین ۳۰ تیر نه تنها مجازات نشدند، بلکه در رأس مناصب دولتی باقی ماندند...».
نظر شما