[حانیه جهانیان] در طول هشت سال دفاعمقدس، مرد و زن، پیر و جوان، فقیر و غنی ایستادند برای حراست از مرزهای این آبوخاک. حراست از سرزمینی که در این نبرد ناعادلانه حتی یک وجب از خاکش هم بهدست بیگانگان نیفتاد. رزمندگانی که با اِخلاص و ایمانی بیمانند آرمانهای بلندمرتبهشان را فدای هوای نفس نکردند. ایستادند و از مقابله با دشمن بعثی هراسی به دل راه ندادند. این تاریخِ جهادِ ایثارگری را از زوایای مختلف میتوان بررسی کرد. ما نیز در گزارشهای پیش از این به بخشی از آنها پرداختیم. امروز اما سراغ یکی دیگر از این وجوه رفتهایم؛ حضور رزمندگان سالمند و کهنسال که احساس وظیفه در آنها مانع حضورشان در جبههها نشد. روایتهایی که از این عزیزان انتخاب کردهایم، خاطرات همرزمان آنهاست. این روایتها مستند است به خبرگزاری ایمنا، ایرنا و همشهری آنلاین.
تا از آب فرات نخورم، افطار نمیکنم!
حاج قربان نوروزی / 105سال
«حاج قربان نوروزی» با ۱۰۵ سال، عنوان کهنسالترین رزمنده دفاعمقدس را بهخود اختصاص داده است. حاج قربان ساکن روستای عشرتآباد یکی از روستاهای نیشابور بود که براساس یک نذر، غیراز چهار ماه، تمام سال را روزه بود. بهگفته خودش نذر کرده بود تا از آب فرات نخورده یعنی تا نابودی صدام و پیروزی رزمندگان، روزه باشد. حاج قربان از نیروهای واحد تخریب لشکر ۵ نصر بود و همرزمانش درباره او چنین میگویند: «حاج قربان نخستین کسی بود که برای نماز شب و صبح بیدار میشد. روش خاص حاجی برای بیدار کردن جوانترها هم با شوخطبعی همراه بود به همینخاطر همه دوست داشتند حاجی برای بیدار کردنشان، آنها را اینگونه بیدار کند و خودشان را تا اذان صبح به خواب میزدند. محبوبیت حاجی بین همه رزمندهها زیاد بود. او نخستین کسی بود که صبحها در دوی صبحگاهی شرکت میکرد و پرچم به دست، جلودار ورزش صبحگاهی بود. حاجی بعد از جنگ هم لباس بسیجی را از تنش بیرون نیاورد.
تیراندازی با چشمهای کمسو
زرعباس تنگستانی / 95سال
جوانترها به زرعباس تنگستانی میگفتند بابا. او پیرمردی 95ساله از اهالی خونگرم برازجان بوشهر بود. رزمندهای خوشانرژی که حرفهایش حال همسنگرانش را خوب میکرد. راحتتر بگوییم دلیل حال خوب و نشاط رزمندهها بود. زرعباس گفته بود قبل از اینکه شناسنامهای بهوجود بیاید، متولد شده است و ۱۰ سال بعد از اینکه نخستین شناسنامه صادر شده، شناسنامه او را گرفته بودند.
یکی از رفقایش جایی گفته بود: «در منطقه شوش که مستقر بودیم چون تپهها نام نداشت، جهاد سازندگی تابلوهایی به نامهای کربلا، نجف و فجر زده بود تا ماشینهایی که برای رساندن غذا، تجهیزات، نیرو، کمکهای امدادی و رزمندهها در رفتوآمد بودند، بدانند کجا باید بروند. کهولت سن روی چشمان زرعباس اثر گذاشته بود و چشمهایش خوب نمیدید.
فاصله با دشمن هم زیاد بود، از جوانترها برای دیدن دشمن با اصرار کمک میگرفت. خلاصه رفقایش در دوره آموزش جایی را نشانش میدادند و میگفتند فلانجا عراقیها هستند. زرعباس هم تیراندازی میکرد و میگفت عراقیها را زدم. این احوال خوش و احساس رزمی که در او بود دلیل حال خوب و نشاط بقیه بچهها میشد. بابایی بود که بچهها حسابی هوایش را داشتند. بابایی که هفت ماه بعد از حضور در جبههها به رحمت خدا رفت.
شلاق؛ تاوان نماز خواندن!
صفرقلی رحمانیان / 74سال
پای کار بود مثل جوانترها و پیرمردی بود که آنچه داشت، وسط گذاشت و خودش را به جبههها رساند. بابابزرگی که بهگفته خیلیها تولدش به سال ۱۲۸۵ میرسید. صفرقلی رحمانیان، امضای حضورش در عملیاتهای مختلفی مثل فاو، بیتالمقدس و عملیات محرم مانده است. مرد سختکوشی که متولد شهرستان فسا بود. از سخت کار کردن ابایی نداشت؛ چه کشاورزی و چه کارگری. وصیت کرده بود در شلمچه به خاک سپرده شود. کهولت سن کار خودش را کرد و به مرور بخشی از خاطرات دفاعمقدس از خاطرش رفت، اما وقتی نام رفقای شهیدش را میشنید، اشک میریخت.
علیرضا، پسرش، جایی در مورد پدر گفته بود: «بابا در زمان رضاشاه، سرباز بود، اما در آن دوران بهدلیل نماز خواندن و روزه گرفتن، بارها توبیخ شده بود. در دوران سربازی هم بارها پدر را شلاق زدند و حتی به او مرخصی ندادند و تمام مدت دو سال را در شیراز ماند.» شاید بتوان حاجی را عارف روزهای جنگ بخوانیم؛ مردی که نماز را حلقه اتصال از خاک به افلاک میخواند.
سال ۸۸ بود که به همت بچههای مرکز فرهنگی دفاعمقدس خرمشهر و شرکت پُست، تمبر بزرگداشت پیرترین رزمنده دفاعمقدس با تصویر صفرقلی رحمانیان چاپ شد.
لباسشویی صحرایی...
حاج حسن امیریفر / 75سال
حاج حسن امیریفر، ۷۰ سالی داشت که راهی جبهه شد. بین رزمندهها معروف بود به عموحسن و اصلاً اهل کوتاه آمدن نبود و همیشه و همه جا، پابهپای جوانترها حضور داشت.
یکی از آنها که او را خوب بهخاطر دارد، میگفت: «عمو حسن پیرمرد کوتاهقد و بذلهگویی بود که با شروع جنگ، کسبوکارش را که یخفروشی بود رها کرد و با رزمندهها به مناطق غرب و جنوب رفت. با اینکه سنوسالی از عمو گذشته بود، اما همراه هر گُردانی میدوید و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی میخواند و حسابی هم به رزمندهها روحیه میداد.
یک روز به یکی از بچهها گفته بود لباسهای خودت و رفقایت را جمع کن و همه را بیاور اینجا تا با ماشین لباسشویی همه را بشوییم، اما از ماشین لباسشویی خبری نبود. عمو یک پیت حلبی گذاشته بود روی اجاق و با یک چوب، لباسها را به هم میزد و اسم آن را هم ماشین لباسشویی گذاشته بود. مرد خدا بود که در راه خدا به آرزویش رسید. عملیات کربلای ۵ که شروع شد غیرت عمو قبول نکرد توی چادر تبلیغات بماند و با اصرار اسلحه بهدست گرفت و همراه رزمندهها به خط مقدم رفت و در بحبوحه همان عملیات به آرزویش رسید.»
نگهبان شب
حاج مهدی شریفنیا / 90سال
از همان روز اول با لقب علمدار گُردان کربلا در دل همرزمانش افتاد. لقبی که برازنده نام حاجمهدی شریفنیا بود، آن هم از ابتدای جنگ و حضورش در جبهه. مرد ریشهدار و بااصالتی که دلش پر میزد تا اسمش یکی از اسامی بچههای شیفت شب باشد و در پستهای نگهبانی شب تا صبح بیدار بماند. وقتی به او میگفتند که شما پیر هستید و همین که اینجا و کنار ما هستید خودش کلی روحیه است، میگفت: «دوست دارم اسمم جزو کسانی نوشته شود که در راه خدا نگهبانی میدهند.» ماجرای رفتن مرد دنیادیده روزهای جنگ نابرابر ایران و عراق، پیش خدا هم شنیدنی است. روز بیستودوم ماه رمضان سال ۷۳ زمانی که مشغول نماز جماعت بود، در مسجد و هنگام نماز عصر در حال سجده برای همیشه رفت پیش خدا. حاجمهدی علمدار، سمبل رزمندگان اهواز بهحساب میآمد و همین سبب شد تا او را در میان مزار شهدای کربلای ۵ به خاک بسپارند.
مُقّنیکار پیر جنگ
شهید غلامحسین رعیت / 60سال
شهید غلامحسین رعیت طی سالهای ۶۰ تا ۶۲، پنج بار به جبهه اعزام شد. یکی از فرماندهان و سرداران دوران دفاعمقدس درباره این شهید میگوید: «قبل از عملیات فتحالمبین در جلسه فرماندهان عالی ارتش، مشکل جبهه کرخه مطرح شد. در این جبهه بهعلت وجود میادین گسترده مین، برتری دید دشمن، وجود رودخانه و باتلاقی بودن بخشی از زمینها، امکان بهکارگیری گسترده نیروها و انجام عملیات وسیع ممکن نبود و برای این منطقه، طرح راه زیرزمینی مطرح شد و من مأمور پیگیری موضوع شدم و بلافاصله از جبهه به یزد آمدم و موضوع را با آیتالله صدوقی در میان گذاشتم و بهواسطه یکی از ائمه محترم جمعه، شهید «حاج غلامحسین رعیت» که استادکار مقنیهای رکنآباد و مهرآباد میبد بود، معرفی شد. برای شروع کار یک گروه ۳۰ نفری به سرپرستی حاج غلامحسین رعیت انتخاب شدند و به جبهه آمدند. پس از ارزیابی از منطقه و انجام بررسیهای لازم شروع بهکار نمودند و در فاصله چند روز ۲۰ متر کانال حفر کردند.
گرمای زیاد و شرجی بودن هوا موجب شد که بعد از هر ۳۰ متر، یک هواکش، به قُطر حدود ۲۵ سانتیمتر به سمت بالا کنده شود. نیروهای مقنی از صبح تا شب در دو شیفت کاری، با عشق و علاقه تمام کار میکردند و در این مدت حدود ۴۶۰ متر کانال حفر کردند و در طول مسیر چندین پیچ قرار دادند تا اگر درگیری در کانال پیش آمد جان نیروها محفوظ باشد. چندین سنگر بزرگ برای اورژانس، تجمع نیرو و فرماندهی هم ساخته شد و در مجموع یک دژ استوار زیر زمین حفر شد که تا پشت جبهه دشمن ادامه داشت. حاج غلامحسین رعیت، سرپرست مقنیها بود، اما مزد نمیگرفت، بلکه هرگاه برای مرخصی به یزد میآمد برای سربازها و فرماندهان سوغاتی میآورد و حتی به جای سربازها کار میکرد. من هرگاه یادم میآید گریهام میگیرد. ایشان ساعت یک شب میخوابید و از صبح زود شروع بهکار میکرد. پس از عملیات فتحالمبین، حاج غلامحسین و آن ۳۰ نفر را نزد آقای صدوقی بردیم و به آنها هدیه دادیم، ولی هیچکدام هدیه را نگرفتند.»
بابا احمد
احمد کوچکی / 68سال
شهید احمد کوچکی که رزمندهها او را «بابا احمد» صدا میزدند، متولد نهم آذر ماه سال ۱۲۹۲ در روستای چپقلوی شهرستان فامنین از توابع استان همدان است. او در ۶۸ سالگی در پنجم خرداد ماه سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی فیاضیه با تیر مستقیم خمپاره شهید شد. گفته میشود او مسنترین شهید خط مقدم این محور است. شهید کوچکی در روزهای اوایل اشغال آبادان رشادتهای خاصی از خود بروز داد. پیرمردی که در ۶۸ سالگی به شهادت رسید. این در حالی است که در چنین سنی برای انجام امور کشاورزی در روستا معمولاً سن فرسودگی به شمار میآید. البته سابقه رشادتهای او به زمان نوجوانیاش برمیگردد. او در نوجوانی با بیل کشاورزی در برابر افسر انگلیسی ایستاد و از ناموس هموطن خود دفاع کرد.
نظر شما