شناسهٔ خبر: 67682038 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفقنا | لینک خبر

بازنشر/ امام حسین شبیه ترین اهل‌ بیت (ع) به پیغمبر اکرم؛ نوشتار آیت الله العظمی صافی گلپایگانی

صاحب‌خبر -

شفقنا- پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرحوم آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به نقل نوشتاری از این مرجع فقید شیعیان پرداخته و آورده است: «… بخاری و ابن‌ اثیر روایت کرده اند که وقتی سر حسین علیه السلام را نزد عبیدالله بن زیاد آوردند سر مطهّر را در طشتی قرار داد، و با شمشیر یا چوب‌ دستی خود بر آن چشم و بینی نازنین می‎زد، و سخنی هم از نیکویی و زیبایی آن حضرت گفت. انس گفت: شبیه ترین ایشان (یعنی اهل‌بیت) به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود.[1]

در البدء و التاریخ نقل شده که عبیدالله به روی مبارک آن حضرت می‎زد و می‎گفت رویی به این زیبایی ندیده ام. انس بن مالک گفت: آگاه باش که او شبیه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود.[2]

 

5ـ پیامبر (ص) حسین علیه السلام را می ‎بوسید

یکی از مظاهر محبّت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسیدن اوست. در جاهلیت، و پیش از ظهور آفتاب درخشان هدایت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاک انسانی مخصوصاً در بین عرب‌ها از میان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را یک نوع ضعف نفس شمرده، و سخت‌ دلی را افتخار می‎دانستند، و وحشتناک‎ترین مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده ‌به ‌گور کردن دخترها بود که پدرها با دست خود دختران خود را زنده در گور می‎کردند.

بوسیدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصاً اگر دختر بود عار و ننگ شمرده می‎ شد و اگر کسی فرزند خود را می‎ بوسید دیگران از آن تعجّب می ‎کردند.

گردنکشان و متکبّران از بوسیدن طفل و به دوش سوارکردن او ـ که یک عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صوری مردمانی که با ریاکاری و تشریفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان می ‎دهند می ‎کاهد ـ خودداری می ‎کردند.

پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم رحمت عالمیان بود، و از ریا و نفاق مبرّا، و مانند یک فرد عادی زندگی می ‎کرد، و جزو برنامه های مهمّ دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبّت نسبت به همه مردم، بشر دوستی، ایثار و هدایت عقل و احساسات بود، و در آغاز سوره های کتاب آسمانی او (غیر از سوره توبه)، خدا به رحمانیت، و رحیمیت یاد شده است.

و همان‌ طور که نسبت به مردم مظهر تمام و کمال عواطف عالی انسانی بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا سلام الله علیها و فرزندان او نیز در حدّ کمال بود، و وجود حسن و حسین علیهما السلام را امتداد وجود خود، و بقا و زندگی آنها را بقای زندگی خود می ‎دید.

دکتر بنت‌ الشّاطی بانوی دانشمند مصری و استاد دانشگاه عین‌ الشّمس راجع به شدّت حُبّ و عاطفه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به فرزندان دختر عزیزش زهرا سلام الله علیها فصل بلیغی نگاشته و درضمن آن می ‎گوید:

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از روزی که به مصیبت مرگ خدیجه، یگانه همسر عالی‌قدرش مبتلا شد تا سال سوّم هجرت غیر از ابراهیم ـ که آن‌هم در دنیا چیزی زیست نکرد ـ صاحب فرزندی نشد، و در مدّت هفده سال بعد از خدیجه با اینکه با زنان متعدّد، ازدواج نمود، هیچ‌ یک را از پیغمبر خدا فرزندی روزی نگشت.

لذا (علاوه بر وحی آسمانی) بر همه آشکار بود که باید نسل پیغمبر از فاطمه زهرا سلام الله علیها باقی بماند، پس تعجّبی ندارد، اگر دل پیغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست می ‎داشت، دل نبی برای دو فرزند عزیز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانه ای که دل بزرگ و وسیع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس یافت، و نام حسن و حسین برای او آهنگ خوش و صدای دلنوازی بود که پیغمبر از تکرار آن خسته نمی ‎شد، آنها را پسران خود می ‎خواند، و با اینکه شخص پیغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتی بسیار بزرگ برگزید که ذریه پیغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و علی را به این کرامت مخصوص گردانید که نسل خاتم ‌الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم را در صلب او گذارد، و از این شرف، عظمت جاودانی و پایداری و عزّت همیشگی را به علی اختصاص داد.

زهرا از میان تمام دختران پیغمبر باقی ماند تا پیغمبر فرزندی داشته باشد که او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقی ماندند تا پیغمبر از تکرار اسم شیرین و لفظ گوارای «پسرهایم» لذّت ببرد.[3]

ابن‌ عبدالبر قرطبی از ابوهریره روایت می ‎کند که گفت: این چشم‌هایم دید و گوش‌هایم شنید که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هر دو دست حسین را گرفته بود، و پاهای حسین بر روی پاهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، و پیغمبر می ‎فرمود: «تَرَقَّ عَینَ بَقَّهٍ»، حسین بالا رفت تا پاهایش را بر سینه پیغمبر گذارد، پس پیغمبر فرمود: دهان باز کن! پس بوسیدش، و سپس گفت: خدایا او را دوست بدار، زیرا من او را دوست می ‎دارم.

قَالَ أَبُوهُرَیرَهَ: أَبْصَرَتْ عَینَای هَاتَانِ، وَسَمِعَتْ أُذُنَای رَسُولَ اللهِ، وَهُوَ آخِذٌ بِکفَّی حُسَینٍ وَقَدَمَاهُ عَلَى قَدَمِ رَسُولِ اللهِ وَهُوَ یقُولُ: «تَرَقَّ عَینَ بَقَّهٍ». قَالَ: فَرَقِّی الْغُلَامُ حَتَّى وَضَعَ قَدَمَیهِ عَلَى صَدْرِ رَسُولِ اللهِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ الله: «اِفْتَحْ فَاک». ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُمَّ قَالَ: «اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ».[4]

علایلی این حدیث را روایت کرده و می ‎گوید: «عَینَ بَقَّهٍ» کلمه ای است که در روح طفل طراوت و سبکی و ملاحت می ‎آورد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین را به آن بوسه شیرین و لذیذ می ‎بوسید چون جانش گنجینه معانی و حقایق بزرگ بود، و آنگاه که می ‎فرمود:

«اَللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّی اُحِبُّهُ»؛

«خدایا او را دوست بدار چون من او را دوست می ‎دارم.»

گویی در حالی‌ که به حسین علیه السلام اشاره می ‎کرد به مردم می ‎فرمود:

«أَنَا هُنَا»؛

«من اینجا هستم».

یعنی مرا پیش حسین علیه السلام بجویید.

سپس می ‎گوید: فرق حبّ و عاطفه این است که عاطفه کمتر از حبّ بوده و شرایط محبّت در آن ملاحظه نمی ‎شود اما حب وقتی پیدا می ‎شود که محبوب برگزیده باشد، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین علیه السلام را به حقیقت دوستی و حّب، دوست می ‎داشت زیرا حسین برگزیده او بود، و خدا حسین علیه السلام را دوست می ‎داشت زیرا که شفق آفتاب نبوّت بود.[5]

ابن‌ اثیر و سبط‌ ابن‌ جوزی و طبری نقل کرده اند که: وقتی سرهای شهدا را نزد ابن‌ زیاد آوردند با شمشیر یا چوب‌ دستی به لب‌های مبارک حسین می‎زد؛ زید بن ارقم وقتی دید (ابن‌زیاد) دست از این بی ادبی و ستم بر نمی ‎دارد، گفت: چوبت را برگیر! قَسَم به آن‌کس که غیر از او خدایی نیست، لب‌های پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را بر این لب‌ها دیدم که آنها را می ‎بوسید. سپس گریست.

ابن‌زیاد گفت: خدا چشم‌هایت را بگریاند اگر پیری خرف نبودی، گردنت را می ‎زدم.

زید بیرون آمد و می ‎گفت: ای گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهید بود، حسین پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امیر خود نمودید تا نیکان شما را بکشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.[6]

در البدء و التّاریخ نقل شده که یزید امر کرد تا پرده‌نشینان حرم حسینی، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدی که اسیران را نگاه می ‎داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببینند؛ و خودش سر مبارک حسین علیه السلام را در جلو خود گذارد و با چوب یا شمشیر به آن روی مطهّر می ‎زد و می ‎گفت:

لَیتَ أَشْیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا

لأَهَلُّوا وَاسْتَهلُّوا فَرَحاً

جَزَعَ الْخَزْرَج مِنْ وَقْعِ الأَسَل

وَلَقالُوا یا یزِیدُ لا تَشَلِ[7]

ابوبرزه اسلمی برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعی می ‎خورد که مکرّر دیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می ‎بوسید.[8]

ابن‌ اثیر[9] و ترمذی و طبری[10] روایت کرده اند، که ابوبرزه گفت: آگاه باش ای یزید که تو روز قیامت می ‎آیی درحالی‌که ابن‌ زیاد شفیع توست، و این (حسین علیه السلام) می ‎آید در حالی‌ که محمّد صلی الله علیه و آله و سلم شفیع اوست. پس برخاست و بیرون رفت.

 

6ـ پیغمبر (ص) و سلم حسین (ع) را به دوش می ‎گرفت

در این موضوع هم روایات بسیار است و جمعی از اهل‌سنّت مانند ابن‌ حجر عسقلانی از ابوهریره و عبدالله و بغوی از شدّاد بن هاد و ابی‌نعیم در حلیه الاولیاء از ابن‌ مسعود و ابی‌ حاتم از عبدالله و جابر و ابن‌ ابی‌ فراء از انس؛ این نوازش و اظهار محبّت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به حسن و حسین علیهما السلام روایت کرده اند.[11]

از این احادیث استفاده می ‎شود که آن حضرت کراراً حسن و حسین را به دوش می ‎گرفت، و آنان بر کتف آن حضرت در حال نماز و در حالات دیگر می نشستند، و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم کمال لطف و مهربانی را نسبت به آنها ابراز می ‎داشت، و از بعضی از این احادیث (مثل حدیث انس) شدّت محبّت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنها، و توبیخ سخت نسبت به کسی که قدر و منزلت آنها را نشناسد، استفاده می ‎شود.

ابوسعید در شرف‌ النّبوه (شرف‌ المصطفی) روایت نموده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود که حسن و حسین به‌سوی او آمدند چون پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آنها را دید برای ایشان برخاست، و آمدنشان را دیر شمرد (یعنی فرمود دیر آمدید یا چرا دیر آمدید؟) پس از آنها استقبال کرد، و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:

«نِعْمَ الْمَطِی مَطِیتُکمَا، وَنِعْمَ الرَّاکبَانِ أَنْتُمَا»؛[12]

«خوب مرکبی است مرکب شما، و خوب سوارهایی هستید شما».

شبلنجی روایت کرده که روزی آن حضرت بر حسن و حسین گذر فرمود سپس گردن مبارک را فرود آورد، و آنها را برداشت و فرمود:

«نِعْمَ الْمَطِیهُ مَطِیتُهُمَا، وَ نِعْمَ الرَاکبَانِ هُمَا»؛[13]

«خوب مرکبی است مرکب آنها و خوب سواره‌هایی هستند آنها».

ترمذی و جمال‌ الدّین حنفی زرندی و ابن‌ حجر از ابن‌ عبّاس روایت کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود مردی گفت: خوب مرکبی سوار شده ای!
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«نِعْمَ الرَّاکبُ هُوَ»؛[14]

«خوب سواری است او».

و در این موضوع زرندی روایات دیگری نیز از عمر و جابر و سعد و انس روایت کرده است.[15]

 

7ـ دوستی حسین علیه السلام واجب است

احادیث در وجوب دوستی و مودّت حسین علیه السلام متواتر است.

ازجمله ابن‌‌ حجر عسقلانی و ابو حاتم و محبّ طبری در حدیثی از عبدالله بن عمر روایت کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«مَنْ أَحَبَّنِی فَلْیحِبَّ هَذَینِ»؛

«هرکس مرا دوست دارد باید این دو را (نیز) دوست بدارد».

ابن‌‌ حجر عسقلانی گفته است: در معجم بغوی نیز حدیثی نظیر این حدیث از شدّاد بن هاد روایت شده است.[16]

دولابی و احمد بن حنبل از یعلی بن مرّه روایت کرده اند که حسن و حسین علیهما السلام آمدند به‌سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حالی‌ که از یکدیگر در تشرُّف به محضر جدّ بزرگوار خود پیشی می جستند. یکی از ایشان پیش از دیگری رسید، پیغمبر دست به گردنش انداخت و او را به سینه خویش چسبانید و بوسید، و سپس آن یکی را بوسید، آنگاه فرمود:

«إِنِّی اُحِبُّهُمَا فَأَحِبُّوهُمَا»؛[17]

«من ایشان را دوست می‎دارم پس شما (نیز) دوست بدارید ایشان را».

 

8ـ فضیلت دوستی حسین (ع) و نکوهش دشمنی با آن حضرت

ابن‌ ماجه، ابن‌ حجر عسقلانی، دیلمی، مناوی، احمد، حاکم، سیوطی، ابن‌ حجر هیتمی و هارون‌ الرّشید از پدرانش از ابن‌ عبّاس، و محب‌ الدین طبری، ابو سعید، ابن‌ حرب طائی، سلفی، ابو طاهر بالسی، ابن‌ سری و ابن‌ جوزی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که فرمود:

«مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ فَقَدْ أَحَبَّنی، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِی»؛

«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هرکس آنها را دشمن بدارد پس البتّه مرا دشمن داشته است».

این حدیث در بین محدّثین، مشهور و معروف بوده و مکرّر از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شنیده شده است، و بعضی از طرق آن که منتهی به ابوهریره می‎شود به این مضمون است که: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیرون آمد در حالی‌ که حسن و حسین با او بودند، این بر یک دوش آن حضرت و آن بر دوش دیگرش بود. یک‌ بار حسن را می ‎بوسید و بار دیگر حسین را تا به ما رسید و فرمود: «هر کس اینها را دوست بدارد به تحقیق مرا دوست داشته و هر کس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است».

و بعضی راویان آن، فقط جمله اوّلی را روایت کرده اند، و بعضی دیگر این‌چنین نقل کرده اند که فرمود: «این دو (حسن و حسین) پسرهای من هستند، هرکس آنها را دوست بدارد پس البتّه مرا دوست داشته است»:

«هَذَانِ اِبْنَای مَنْ أَحَبَّهُمَا فَقَدْ أَحَبَّنِی».

و در یکی از دو حدیثی که هارون‌ الرّشید در این موضوع روایت کرده لفظ حدیث این است:

«أَلْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ مَنْ أَحَبَّهُمَا فَفِی الْجَنَّهِ، وَمَنْ أَبْغَضَهُمَا فَفِی النَّارِ»؛[18]

«هرکس حسن و حسین را دوست بدارد در بهشت است، و هرکس آنها را دشمن بدارد در آتش است».

ترمذی و احمد روایت کرده اند:

إِنَّ رَسُولَ اللهِ أَخَذَ بِیدِ حَسَنٍ وَ حُسَینٍ فَقَالَ:

«مَنْ أَحَبَّنِی وَ أَحَبَّ هَذَینِ وَ أَبَاهُمَا وَ اُمَّهُمَا کانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یوْمَ الْقَیامَهِ»؛[19]

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دست حسن و حسین را گرفت پس فرمود:

«هرکس مرا دوست دارد و این دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، در روز قیامت با من در درجه من خواهد بود».

طبرانی از سلمان روایت دارد که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ أَحْبَبْتُهُ، وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ أَحَبَّهُ اللهُ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اللهُ أَدْخَلَهُ جَنَّاتِ النَّعِیمِ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا أَوْ بَغَی عَلَیهِمَا أَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ أَبْغَضْتُهُ أَبْغَضَهُ اللهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَهُ اللهُ أَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَ لَهُ عَذَابٌ مُقیمٌ»؛[20]

«هر کس حسن و حسین را دوست دارد من او را دوست می ‎دارم، و هر کس را من دوست دارم خدا او را دوست می‌دارد، و هر کس که خدا او را دوست دارد او را داخل بهشت می‌کند، و هر کس آنها را دشمن بدارد یا بر آنها ستم کند من او را دشمن می‌دارم، و هر کس را من دشمن می‌دارم خدا او را دشمن می‌دارد و او را داخل جهنّم سازد و از برای او عذاب جاودان است».

 

9ـ نظر نمودن به آقای جوانان اهل بهشت

ابن‌ حبّان، ابو یعلی، ابن‌ عساکر، ابن‌ سعید، محب‌ الدین طبری، شبلنجی، و صبّان از جابر انصاری روایت کرده اند که گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ‎_ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ _ یقُولُ: «مَنْ أَحَبَّ (أَوْ وَمَنْ سَرَّهُ) أَنْ ینْظُرَ إِلَی سَیدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ فَلْینْظُرْ إِلَی هَذَا».

و به این لفظ هم از جابر روایت شده که، فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ أَنْ ینْظُرَ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّهِ» وَفِی لَفْظٍ: «إِلَی سَیدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ فَلْینْظُرْ إِلَی الْحُسَینِ بْنِ عَلِی».[21]

مضمون هر دو حدیث این است که: «هر کس دوست می دارد یا شادمان می شود که به مردی از اهل بهشت یا سید جوانان اهل بهشت نگاه کند به حسین علیه السلام نگاه کند».

 

10ـ دوستان حسین (ع) اهل بهشتند

در سیره ملا[22] و غیر آن، از ابن‌ عبّاس حدیثی طولانی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در فضایل حسنین علیهما السلام روایت شده که در پایان آن می‎فرماید:

«خدایا تو می‌دانی که حسن و حسین و عمو و عمّه ایشان در بهشتند، هر کس آنها را دوست دارد در بهشت است، و هر کس آنها را دشمن بدارد در آتش است».

و در نظم درر السّمطین این حدیث را از هارون‌ الرّشید روایت کرده، و نقل نموده که هر وقت هارون این حدیث را روایت می‎نمود اشکش جاری و گریه راه گلویش را می‎گرفت.[23]

و نظیر این حدیث را صاحب کتاب السنّه از حذیفه روایت کرده است.[24]

 

11ـ درجه وسیله

ابن‌ مردویه از امیر المومنین علی علیه السلام روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«فِی الْجَنَّهِ دَرَجَهٌ تُدْعَی الْوَسیلَهَ فَإِذَا سَأَلْتُمُ اللهَ فَسَلُوا إِلی الْوَسِیلَهَ». قَالُوا: یا رَسُولَ اللهِ مَنْ یسْکنُ مَعَک فِیهَا؟ قَالَ: «عَلِی وَ فَاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ»؛[25]

«در بهشت درجه ای است که وسیله خوانده می‎شود، پس هرگاه از خدا بخواهید پس درجه وسیله را برای من بخواهید». گفتند: یا رسول‌الله چه کسی با تو در آن درجه ساکن می‎گردد؟ فرمود: «علی و فاطمه و حسن و حسین».

 

12ـ حسین علیه السلام با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در یک مکان

احمد طبرانی[26] و ابن‌ اثیر[27] از علی علیه السلام، و حاکم در مستدرک از ابو سعید روایت کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه سلام الله علیها فرمود:

«یا فَاطِمَهُ إِنِّی وَ اِیاک وَ هَذَا الرَّاقِدَ (یعْنِی عَلِیاً) وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَینَ یوْمَ الْقِیامَهِ لَفِی مَکانٍ وَاحِدٍ»؛[28]

«ای فاطمه من و تو و این‌ که خوابیده (یعنی علی) و حسن و حسین روز قیامت در یک مکان می ‎باشیم».

طبرانی از ابوموسی روایت دارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«أَنَا وَ عَلِی وَ فَاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ یوْمَ الْقِیامَهِ فِی قُبَّهٍ تَحْتَ الْعَرْشِ»؛[29]

«من، علی، فاطمه، حسن و حسین در یک قبّه زیر عرش هستم».

عمر بن خطاب روایت کرده که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«أَنَا وَ عَلِی وَ فَاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ فِی حَظیرَهِ الْقُدْسِ فِی قُبَّهٍ بَیضَاءَ وَ سَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ»؛[30]

«من، علی، فاطمه، حسن و حسین در حظیره‌ القدس زیر قبّه سفیدی که سقف آن عرش رحمان است می‎باشیم».

و نظیر این حدیث از ابوهریره نیز روایت شده است.

 

[1]. بخاری، صحیح، ج4، ص216؛ ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص20.

[2]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج6، ص11 ـ 12.

[3]. بنت‌الشّاطی، بنات‌النّبی، ص196 – 202 (ترجمه به اختصار و نقل به معنا).

[4]. ابن‌عبدالبرّ، الاستیعاب، ج1، ص397 ـ 398؛ ر.ک: سیوطی، الجامع‌الصّغیر، ج1، ص573. وکیع در غرر و ابن‌سنی در عمل یوم و لیله روایت نموده است؛ همچنین خطیب و ابن‌عساکر (تاریخ مدینه دمشق، ج13، ص194) از ابوهریره به این لفظ حدیث کرده: «حُزُقَّهٌ حُزُقَّهٌ تَرَقَّ عَینَ بَقَّهٍ». ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج16، ص460. ابن‌منظور نیز در لسان‌العرب (ج10، ص24) به همین لفظ روایت کرده و از عبارت او استفاده می‎شود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به حسن و حسین همواره این‌گونه ملاطفت اظهار می‎نموده اند.

«حُزُقَّه» (به فتح حاء و ضم زاء، یا به ضم هر دو) چنانچه در قاموس گفته به کسی گویند که به‌ واسطه ضعف یا خردی و کوچکی، قدم‌هایش کوتاه و به هم نزدیک باشد. «تَرَقَّ» به معنای «اصعدْ» است، یعنی بالا برو! و «عَینَ بَقَّهٍ» چنانچه علایلی گوید کنایه از کوچکی جسم و خردی جثّه است. این جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او می‎گوید.

[5]. علایلی، سموّالمعنی فی سموالذات، ص76 ـ 77.

[6]. ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21؛ همو، الکامل‌ فی ‌التاریخ، ج4، ص81؛ سبط ابن‌جوزی، تذکره‌الخواص، ص267؛ نیز ر.ک: طبری، تاریخ، ج4، ص349.

[7]. ای کاش پدران من که در جنگ بدر کشته شدند می‌دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه و شمشیر برنده؛ بی‌گمان از شادی فریاد می‌زدند و می‌گفتند ای یزید دستت شَلْ مباد.

[8]. مقدّسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12.

[9]. ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص85؛ همو، اسدالغابه، ج5 ص20.

[10]. طبری، تاریخ، ج‌4، ص‌356.

[11]. ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص62؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبی، ص123، 132.

[12]. ابوسعید، شرف‌المصطفی، ج5، ص294؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبی، ص130.

[13]. شبلنجی، نورالابصار، ص279.

[14]. ترمذی، سنن، ج5، ص327؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص212؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص137 – 138.

[15]. زرندی، نظم دررالسّمطین، ص211 ـ 212.

[16]. ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص63؛ ر.ک: طبری، ذخائرالعقبی، ص123.

[17]. ر.ک: طبری، ذخائرالعقبی، ص123.

[18]. احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص288؛ ابن‌ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص51؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص209 ـ 210؛ ابن‌طلحه شافعی، مطالب‌السّوول، ص377؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص123 ـ 124؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌المحرقه، ص192؛ ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص62؛ سیوطی، الجامع‌الصّغیر، ج2، ص116، 554؛ همو، تاریخ‌الخلفاء، ص189.

[19]. احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص77؛ ترمذی، سنن، ج5، ص305.

[20]. طبرانی، المعجم‌الکبیر، ج3، ص50؛ ر.ک: ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، ص56؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص156؛ صالحی شامی، سبل‌الهدی و الرّشاد، ج11، ص57؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص120 – 121.

[21]. ابویعلی موصلی، مسند، ج3، ص397؛ ابن‌حبّان بستی، صحیح، ج15، ص421 ـ 422؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج13، ص209 ـ 210؛ ج14، ص136 ـ 137؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص130؛ شبلنجی، نورالابصار، ص295؛ صبان، اسعاف‌الرّاغبین، ص155.

[22]. ر.ک: طبری: ذخائر‌العقبی، ص130 – 131.

[23]. زرندی، نظم دررالسّمطین، ص213. این نمونه‎ای از اعتراف اهل باطل به حقیقت اهل حقّ است.

[24]. زرندی، نظم دررالسّمطین ص207، 213.

[25]. ابن‌مردویه اصفهانی، مناقب علی بن ابی‌طالبعلیه السلام، ص188؛ ر.ک: متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص103.

[26]. طبرانی، المعجم‌الکبیر، ج22، ص406.

[27]. ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص269.

[28]. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص137؛ ر.ک: احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص101؛ متّقی هندی، کنزالعمال، ج12، ص92.

[29]. متّقی هندی، کنزالعمّال، ج12، ص100؛ حموینی، فرائد‌السّمطین، ج1، ص49، ح13.

[30]. حموینی، فرائدالسّمطین، ج1، ص49، ح14.

نظر شما