شناسهٔ خبر: 67680568 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایمنا | لینک خبر

ماه، مشک، امید/ او «سقای آب و ادب» بود

نهمین روز از ماه محرم به‌نام قمر منیر بنی‌هاشم، حضرت ابوالفضل (ع) گره خورده و یکی از متفاوت‌ترین روایات از زندگی وی را می‌توان در کتاب سقای آب و ادب سیدمهدی شجاعی خواند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری ایمنا، نهمین روز از ماه محرم به‌نام قمر منیر بنی‌هاشم، حضرت ابوالفضل (ع) گره خورده و یکی از متفاوت‌ترین روایات از زندگی وی را می‌توان در کتاب سقای آب و ادب سیدمهدی شجاعی خواند.

این کتاب در ۱۰ فصل عبارتند از «عباسِ علی»، «عباسِ ام‌البنین»، «عباسِ عباس»، «عباسِ سکینه»، «عباسِ مواسات»، «عباسِ زینب»، «عباسِ ادب»، «عباسِ حسین»، «عباسِ فرشتگان» و «عباسِ فاطمه» نوشته شده و نویسنده در هر فصل سعی دارد تا قسمتی از شخصیت ابوالفضل (ع) را به نمایش بگذارد؛ در روایت تمام فصول، شجاعی از مستندات تاریخی برای پیش بردن داستان خود کمک گرفته است اما در فصل نهم «عباسِ فرشتگان» راوی، شیوه نگارش خود را تغییر می‌دهد و بیشتر از زبان فرشتگان مدحیه‌ای در رثای حضرت عباس (ع) گفته می‌شود: «ما فرشتگان؛ فرشتگان هفت آسمان، بر خود فرض می‌شماریم که پا به میدان بگذاریم و پرده از رخسار حضرت ابوالفضائل برداریم. و ناگفته پیداست که این نه بدان معناست که ما قادریم پرده از اسرار حضرت ابولفضائل برداریم. چرا که رخسار جلوه‌ای از جلوات حضور عیان است و اسرار، جنس و جوهری از علوم در پرده و معارف پنهان. و میان این دو، فاصله میان زمین است تا آسمان.»

در ادامه بخشی از این کتاب را می‌خوانیم:

مشک آب را از دست سکینه گرفته است؛ از وقتی سکینه چشم به جهان گشود، آرزو داشتم که برایش کاری کنم، دلش را به انجام کاری شاد گردانم، دل خودم را به انجام کاری برای او خوش کنم اما او هرگز لب به هیچ خواهشی تر نکرد حتی همان وقتی که کودک و کوچک بود.

بچه‌ها همیشه سرشار از خواهشمند اما او از همان ابتدا بزرگ بود، ده‌ها برابر از سن و سال خودش بزرگ‌تر؛ امروز نیز سکینه برای آوردن آب، خواهشی نکرد فقط مشک را به دستم داد و مهرآمیز نگاهم کرد اما نگاهی که دل را به آتش کشید نگاهی که مرا از جا کند و به اندازه مقابله با چهار هزار سپاه، به من نیرو بخشید: اینکه یک جان است من اگر هزار جان هم داشته باشم همه را پیش پای یک نگاه سکینه قربان می‌کنم. اینکه چهار هزار سپاه بود، اگر چهل هزار هم می‌بود، پیش یک خواهش نگفته سکینه هیچ می‌نمود.

عباس علیه السلام اکنون فقط یک عمو نیست، یک سوار با مشک آب نیست، تنها امید زندگی است، تنها روزنه حیات و تنها بهانه زیستن است. امیدی است که محقق خواهد شد، روزنه‌ای است که گشوده خواهد ماند، و بهانه‌ای است که به دست خواهد آمد

الان سکینه چه می‌کند؟ مگر نه او سقای کودکان است؟! مگر نه او سرپرست کودکان، در خیام حسین علیه السلام است؟! اکنون پاسخ العطش بچه‌های را چه می‌دهد؟ بچه‌های بی تاب را چگونه سرگرم می‌کند؟

پیش از این اگر پاسخی نداشت، پیش از این اگر خودش هم بی تاب و کلافه بود، پیش از این اگر خودش هم امید به هیچ سو نبسته بود، اکنون، از ساعتی پیش تاکنون ماجرا فرق کرده است، از وقتی که مشک را به عمو سپرده است، همه چیز تغییر کرده است؛ اکنون و از ساعتی پیش تاکنون، هر کودکی که می‌گوید: آب، سکینه می‌گوید: عمو و آنقدر مفهوم آب و عمو به هم گره خورده است که بچه‌ها به تدریج تشنگی را با گفتن عمو، اظهار می‌کنند.
یکی از بچه‌ها می‌پرسد: اگر عمو آب نیاورد؟ و سکینه پاسخ می‌دهد: مگر ممکن است عمویمان ابوالفضل، کاری را بخواهد و نتواند؟

عباس علیه السلام برای سکینه، تجسم همه آرمان‌های دست نیافتنی است تجسم همه قهرمان‌های ابدی و ازلی است؛ عباس علیه السلام برای سکینه تجسم علی علیه السلام است؛ سکینه، عباس علیه السلام را فقط دوست ندارد او را مرشد و مراد می‌شمرد و مریدانه به او عشق می‌ورزد. اینکه سکینه، پیش عباس علیه السلام، لب به خواهش آب، تر نکرده برای این است که نمی‌خواسته رابطه آسمانی‌اش با عمو را حتی به اندازه یک خواهش زمینی لطیف مثل آب، مخدوش کند. آنچه اکنون سکینه در مورد عمو به بچه‌ها می‌گوید، غلو و اغراق نیست، باور یقین آکنده سکینه است.

نظر شما