شناسهٔ خبر: 67630098 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

نشست نقد مجموعه «یک پاورقی»- ۳

ساختار اقتباس مجموعه «یک پاورقی» پست‌مدرن است/ قصه‌ها در این مجموعه خوب پیش می‌رود ولی یکهو رها می‌شود!

محمد دهریزی، نویسنده این مجموعه گفت: در اقتباس کلاسیک یک متن پیشین داریم که متن اصلی به حساب می‌آید و در همه‌جا سایه سنگینش روی اقتباس‌گر هست و اصطلاحاً سعی می‌کند «آسته بیاد، آسته بره تا گربه شاخش نزنه» تا اهانتی به متن اصلی نشود؛ ولی ساختار مجموعه «یک پاورقی» پست‌مدرن است و در کنار تکریم شاهنامه، می‌خواستیم نقدش هم کنیم.

صاحب‌خبر -

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فاطمه خداوردی: در میزگردی با موضوع «اقتباس از ادبیات کلاسیک برای کودکان و نوجوانان؛ نقد مجموعه "یک پاورقی"» که در اتاق گفت‌وگوی تحریریه ایبنا برگزار شد، محمد دهریزی و امیرحسین زنجانبر، نویسندگان این مجموعه و احسان حجتی، نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات کهن که در زمینه انیمیشن و بازی فعالیت می‌کند در فرصتی دوساعته درباره پنج کتاب این مجموعه و چرایی و چگونگی گفتن از شاهنامه برای کودکان و نوجوانان امروز، گفت‌وگو کردند.

در اولین گزارش منتشرشده از این نشست، این کارشناسان ادبی در مورد این نظر دادند و به بحث پرداختند که در این برهه زمانی، اقتباس از کتاب شاهنامه برای کودکان و نوجوانان چه اهمیتی دارد و چه لزومی دارد که ما اقتباس‌ها را در قالب‌های متنوع، به‌خصوص قالب آزاد که طرفدار بیشتری در حوزه ادبیات کودکان و نوجوان دارد ارائه دهیم؟ و در گزارش دوم این نشست، به محور دوم گفت‌وگوها پرداخته شد که درباره قالب‌های مناسب برای اقتباس از شاهنامه بود؛ اینکه چرا شاهنامه را که به شعر سروده شده است، در همان قالب شعر به کودکان و نوجوانان منتقل نمی‌کنیم؟ در ادامه هر یک از کارشناسان نشست، دلایل خود را برای رخ‌ندادن این امر بیان کردند.

در بخش سوم گزارش این نشست، بحث چالش‌های انجام اقتباس درست و جذاب مطرح شد و فرم و محتوای مجموعه «یک پاورقی» به صورت موردی نقد و بررسی شد.

- درباره انواع اقتباس بگویید و اینکه چرا کارهای اقتباسی‌مان آن‌طور باید و شاید جذاب نمی‌شود؟

احسان حجتی: اگر بخواهیم به صورت کلی انواع آن را تعریف کنیم به این صورت است که یک نوع آن استفاده از یک روایت در روایت دیگر است؛ مثلاً دو روایتی را که در یک بازه زمانی هستند به صورتی به هم وصل کنید مانند اینکه داستان رستم را ببرید در داستان کیکاووس. این ساده‌ترین نوع اقتباس است. نوع دیگر این است که شما شخصیت‌ها را نگه داری و با آن‌ها بازی کنی، شخصیتی را امروزی کنی، شخصیتی را ببری در یک دوره دیگر. این نوع اقتباس در سطح سخت‌تری قرار دارد. به نظر من این نوع از اقتباس، جانِ اصلی اقتباس است؛ اینکه روایت یک درون‌مایه‌ای دارد، الگوی آن داستان چیست، الگو را دربیاویم و بعد بگوییم چقدر با این الگو می‌توانیم داستان بنویسیم. این اقتباس خیلی اقتباس سخت‌تر و درست‌تری است.

نکته جذابی که در شاهنامه وجود دارد این است که این اثر ادبی، بیشترین میزان اسپین‌آف (تولید اثری برگرفته از اثری دیگر) را دارد. اسپین‌آف یکی از جذاب‌ترین روش‌های اقتباس است که همه به دنبال آن هستند و همه نسل‌ها و همه‌جا هم خواهان آن هستند؛ اما ما امروز در کشورمان با این مسئله بیگانه هستیم. انگار باید یک نفر به هالیوود و نتفلیکس برود و آنجا تحصیل کند و کار یاد بگیرد بعد در ایران انجامش دهد؛ در صورتی که شاهنامه بیشترین میزان اقتباس و اسپین‌آف را دارد. چند نمونه را نام می‌برم: فرامرزنامه، گُشَسب‌نامه، منظومه خسرو و شیرین، جهانگیرنامه، برزونامه، بیژن‌نامه، شهریارنامه و یکی از باشکوه‌ترین اسپین‌آف‌های شاهنامه که واقعاً جذاب است و خودم آن را دوست دارم، گرشاسب‌نامه است درباره جد رستم.

ساختار اقتباس مجموعه «یک پاورقی» پست‌مدرن است/ قصه‌ها در این مجموعه خوب پیش می‌رود ولی یکهو رها می‌شود!

حالا چرا ما در ایران این کارها و اتفاق‌های رسانه‌ای را نداریم به این دلیل است که ما دو پایه رسانه‌ای را در ایران اصلاً در نظر نمی‌گیریم؛ یکی Merchandising است به معنای تولید محصولات جانبی برای یک پدیده رسانه‌ای و یکی Franchise است یعنی گسترش یک کسب‌وکار. اسپین‌آف نوعی از تولید محصولات جانبی برای یک پدیده رسانه‌ای محسوب می‌شود؛ اما ما در ایران این را نداریم. اگر سریالی می‌سازیم ادامه‌اش نمی‌دهیم یا اگر می‌سازیم خوب آن را ادامه نمی‌دهیم. مسئله این است که صرفاً گسترش‌دادن هنر مسئله نیست؛ اینکه انتخاب کنی چه طور گسترشش بدی مهم است. این عین خام‌فروشی است؛ یعنی شما شخصیت‌هایی را خلق کردی که قدرت رسانه‌ای دارند و به جای اینکه به این قدرت بیفزایی، خام‌فروشی می‌کنی. کار اقتباس همین است که قدرت اثر اصلی را بیشتر کند.

محمد دهریزی: شما به نکته دقیقی اشاره کردید. در جاهایی اقتباس‌ها سخت یا ممنوعه یا پیچیده می‌شوند و نمی‌توانی به سراغ آن‌ها بروی و تغییری در اصلش ایجاد کنی؛ چراکه آن بخش از متن اصلی از نظر فرهنگی برای آدم‌ها تقدس دارد و آنقدر ستایش‌برانگیز است که تو باید بااحتیاط به آن دست بزنی.

- به سراغ مسئله بعدی می‌رویم؛ شما به عنوان نویسندگان این مجموعه چرا این پنج شخصیت را برای موضوعات کتاب‌تان انتخاب کردید؟ آیا قصد داشتید شخصیت‌های اصلی این اسطوره‌ها را به مخاطبان نشان بدهید یا در پی خلق نمونه دیگری از آن‌ها بودید؟

امیرحسین زنجانبر: شما همه اثر ما را دارید بازآفرینی‌های شاهنامه محسوب می‌کنید و اکنون هم صحبت‌هایی که می‌کنید، حول این است که این آثار از شاهنامه است؛ این خود نشان می‌دهد سایه سنگین شاهنامه چقدر زیاد است که دیگر هر چیزی را در خودش استحاله می‌کند. برای مثال نام یکی از کتاب‌های ما «آرش کمانگیر» است؛ اما او در شاهنامه نیست. ما چرا باید داستانش را بنویسیم وقتی در شاهنامه نیست؟ در یک مقاله‌ای به نام «زبان‌ها و فرهنگ باستان» خواندم که یکی از دلایلی که آرش کمانگیر در شاهنامه نیست، این است که آرش، همان رستمِ دگردیس‌شده است؛ یعنی رستم دگردیس‌شده آرش است و این دو عنصر درهم ادغام شده و قهرمان ما شده رستم. فردوسی نخواسته یک قهرمان‌سازی دیگری داشته باشد تا رستم در حاشیه قرار بگیرد؛ بنابراین آرش را کنار گذاشته و از رستم استفاده کرده است. این فلسفه‌ای است که آرش را در شاهنامه نیاورده و یک‌سری دلایل دیگر هم برای این کار آورده است؛ اما ما در مجموعه «یک پاورقی» آنقدر به دنبال اینکه رستم را حفظ کنیم، نبودیم. آرش کمانگیر اسطوره‌ای بود که مرز میهن ایران را مشخص کرده بود و ما احساس کردیم که وجود آن نیاز است. من و محمد دهریزی هنگام صحبت و مشورت برای پرداختن به آرش کمانگیر اتفاق‌نظر داشتیم.

ساختار اقتباس مجموعه «یک پاورقی» پست‌مدرن است/ قصه‌ها در این مجموعه خوب پیش می‌رود ولی یکهو رها می‌شود!

گُردآفرید را به این دلیل انتخاب کردیم که دوست داشتیم یک عنصر زنانه نیز در مجموعه ما حضور داشته باشد. با خود گفتیم خوب می‌شود اگر گردآفرید که یک زن ایرانی شاخص است، در این مجموعه باشد. ضحاک را هم به این دلیل احساس نیاز و ضرورت کردیم که حضور داشته باشد، چون زندگی‌اش یک داستان اجتماعی است که همیشه تازگی را دارد. هفت‌خان رستم را نیز به این دلیل انتخاب کردیم که گلِ سرسبد شاهنامه است. ما تصمیم گرفتیم از هفت‌خان شروع کنیم تا الگوی ساده‌تری برای بقیه داستان‌ها بسازیم. هفت‌خان، هفت خُرده‌داستان است؛ بنابراین شما می‌توانید در پاورقی هر کدام با خرده‌داستان‌ها بازی کنید و به پیوستگی آن خیلی توجه نکنید. بعد از اینکه مخاطب با این الگو آشنا شد حالا در قسمت‌های بعدی مثل آرش کمانگیر و بقیه داستان‌ها، پیوستگی خرده‌داستان‌ها قرار است در یک نقطه باهم تجمیع شوند. این فلسفه انتخاب این چند کتاب بود. در ضمن، گردآفرید را مقداری عاشقانه‌تر از آنچه که بود، کردیم تا خیلی وجهه جنگی نداشته باشد و تنوعی ایجاد کند.

محمد دهریزی: در اقتباس کلاسیک یک متن پیشین داریم که متن اصلی به حساب می‌آید و در همه‌جا سایه سنگینش روی اقتباس‌گر هست و اصطلاحاً سعی می‌کند «آسته بیاد، آسته بره تا گربه شاخش نزنه» تا اهانتی به متن اصلی نشود. در اقتباس پسامدرن که ساختار مجموعه «یک پاورقی» هم پست‌مدرن است، اقتباس‌ها با هدف‌های متعددی صورت می‌گیرند؛ گاهی اقتباس از آن متن اصلی، تکریم آن متن است و گاهی می‌تواند انتقاد از آن متن باشد، گاهی وفاداری به آن متن است و گاهی هم ایجاد یک متن دیگر در کنار آن متن یعنی رهاکردن آن سلسله مراتب عمودی و آوردن چند متن در کنار یکدیگر. اولاً چون نگاه ما پسامدرن بوده، می‌خواستیم همه این نگاه‌ها در این اثر باشد، دوماً وقتی ساختارمان را تعریف کردیم که حدود چهار، پنج‌ماه درباره آن با امیرحسین زنجانبر گفت‌وگو کردیم. هنگامی که شما اول ساختار را تعریف می‌کنید، آن ساختار مسائلی را به تو تحمیل می‌کند یعنی داستانی را که تو انتخاب می‌کنی باید به ساختارت بخورد. به غیر از حرف‌هایی که زنجانبر گفت و همه آن‌ها درست بود، بخشی از دلایل ما برای انتخاب آن شخصیت‌ها هم به خاطر این ساختار بوده است؛ مثلاً ما می‌خواستیم سیاوش را انتخاب کنیم، دیدیم ممکن است در اینجا سیاوش به ساختار ما نخورد یا موضوع آن فراتر از گروه سنی کودک برود؛ بنابراین بخشی از انتخاب‌های ما برمی‌گردد به اینکه به ساختار ما بخورد و اینکه در این ساختار این چند هدف را داشته باشیم: می‌خواستیم متن اصلی را تکریم کنیم و شاهنامه را در بالای صفحه آوردیم؛ این اثر تاج سر ماست پس بالای متن ما که پاورقی است قرار گرفت. می‌خواستیم تکریمش کنیم پس گفتیم که آن بخش بیشتر باید باشد؛ درنتیجه متن شاهنامه با ۱۴ خط شروع می‌شود و متن پاورقی ما با یک خط. باز هم خواستیم تکریمش کنیم پس آن متن با فونت ۱۴ شروع می‌شود و پاورقی‌های ما همه با فونت ۹.

بعد می‌خواستیم نقدش کنیم؛ به همین دلیل پاورقی ما یواش‌یواش رشد می‌کند، فونتش بیشتر می‌شود، حجمش بیشتر می‌شود و در یک جایی تمام می‌کند یعنی متن اصلی را از صفحه بیرون می‌اندازد. در جاهایی هم خواستیم بگوییم که شخصیت‌ها را حفظ می‌کنیم، صحنه و مکان را نیز حفظ می‌کنیم؛ اما یک داستان دیگر خلق می‌کنیم و به عنوان رقیب درنظر می‌گیریم و به مخاطب بالای ۱۲ سال می‌گوییم حالا تو خودت انتخاب کن که کدام را می‌پسندی؟ گردآفرید ما را می‌پسندی یا گردآفرید شاهنامه فردوسی را. من آزمایشی روی نوجوان‌هایی که کتاب را خواندند و کتابخوان حرفه‌ای هم بودند، انجام دادم و از آن‌ها خواستم برایم زندگی آن شخصیت را تعریف کنند؛ برایم خیلی جالب بود که آن‌ها نه متن بالایی را تعریف می‌کنند نه پایینی را بلکه مخلوطی از این دو روایت را تعریف می‌کنند؛ این می‌شود یک داستان سوم که مثلاً همان گُردآفرید اصلی به اضافه گُردآفرید پاورقی می‌شود.

ساختار اقتباس مجموعه «یک پاورقی» پست‌مدرن است/ قصه‌ها در این مجموعه خوب پیش می‌رود ولی یکهو رها می‌شود!

- آقای حجتی، شما با توجه به پژوهش‌ها و مطالعات‌تان در زمینه شاهنامه، چقدر شخصیت‌های این داستان‌ها را به داستان اصلی شاهنامه نزدیک می‌دیدید؟

احسان حجتی: آفرین بر روان فردوسی / آن همایون نژاد فرخنده / ‏‬ او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده. به طور کلی ساختن کار درباره شاهنامه خیلی جذاب است؛ هر کاری که در هر سطحی انجام شود جذاب است. در نمایشگاه کتاب همه دارند شاهنامه می‌فروشند؛ آن هم شاهنامه‌هایی که همه یک شکل است، بعد می‌گویند چرا بازار کتاب کساد است؛ مشخص است، چون عنوان‌ها تکراری است. خوب است که کار روی شاهنامه انجام شود؛ مثلاً کسی گزیده شاهنامه را ارائه دهد و کتاب کم‌حجم‌تر تولید کند یا شاهنامه حکمت‌های جذابی دارد، یک نفر می‌تواند صرفاً حکمت‌های شاهنامه را منتشر کند. حکمت‌های شاهنامه از حکمت‌های حافظ و مثنوی خیلی بالاتر است؛ اما حکمت‌های شاهنامه لابه‌لای داستان‌های حماسی آن گم شده است.

به طور کلی، هر کاری در حوزه شاهنامه انجام شود به خودی خود، عالی و جذاب است؛ ولی من نقدهایی هم به مجموعه «یک پاورقی» داشتم که آن را در حضور نویسندگان مجموعه مطرح می‌کنم. تکنیکی که در خلق این کتاب‌ها استفاده شده بود، فرمی از اقتباس است که به آن می‌گویند «چه می‌شد اگر» (What if). این یک تکنیک داستانی است؛ اینکه مثلاً چه می‌شد اگر رستم به سهراب می‌گفت من پدرت هستم و از این قبیل مثال‌ها. در داستان آرش، ماده داستانی آرش برای من جالب بود؛ این را که آرش به چند آرش تبدیل شد دوست داشتم و از خودم می‌پرسیدم انتهای این داستان چه خواهد شد؛ اما یک‌مرتبه آرش قصه‌گو، ماجرا را ول کرد. قصه‌ها در جاهایی خیلی خوب جلو می‌رود و بعد یکهو رها می‌شود و من از خودم می‌پرسیدم که چرا این اتفاق افتاد؟

مثلاً در داستان هفت‌خوان رستم، رخش به دست شیر کشته می‌شود و این برای شروع خوب است؛ ولی چرا خود رستم کشته نمی‌شود؟ چرا این شیر تهدیدی برای خود رستم نیست؟ رستم چگونه شیر را مهار می‌کند؟ اتفاق جدیدی نداریم؛ فقط انگار همان شیر جایگزین رخش شده است و اتفاق دیگری نمی‌افتد. در قسمتی از داستان قوچ تبدیل به کبوتر شد و من از خودم پرسیدم که کبوتر از کجا آمد؛ زیرا بودن قوچ در داستان اصلی معنایی در خود داشت و حالا کبوتر چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ این کبوتر از کجا آمد و به کجا می‌رود؟ فکر می‌کنم قصه کتاب در نیامده است. احساس می‌کنم دلیل اینکه چرا آن قوچ و آن سراب الهی آنجا بوده یا همان درون‌مایه اصلی داستان، حذف شده است. وقتی ما می‌گوییم «چه می‌شد اگر» یعنی متن دوم مدام باید از متن اصلی فاصله بگیرد؛ اینکه روایت هر بار دوباره می‌چسبد به متن اصلی، روند «چه می‌شد اگر» را پیگیری نمی‌کرد. آن قسمتی هم که سینه دیو سفید را می‌شکافد و دیو دیگر بیدار نمی‌شود، جگرش را درمی‌آورد ولی باز بیدار نمی‌شود و در پایان داستان مطرح می‌کند که دیو نمی‌آید، چون جگر ندارد، طنز و ایهام جالبی داشت.

به نظر من در پاورقی‌ها باز همان هفت‌خوان اجرا شد؛ ولی می‌توانست هفت‌خوان نباشد. مثلاً در خودِ شاهنامه، داستان بوزرجمهر هشت‌خوان است؛ ولی در واقعیت هفت‌خوان است یعنی هفت امتحان که انوشیروان از بوزرجمهر می‌گیرد. باز هم ارجاع می‌دهم به آن همایش بین‌المللی که در ابتدای صحبت‌های این جلسه به آن اشاره کردم. در آنجا یک آقایی می‌گفت بوزرجمهر، خودِ فردوسی است؛ می‌گفت حکمت‌های فردوسی با پندهایی که بوزرجمهر می‌دهد و همچنین لحن آن‌ها با هم یکی است. فردوسی دارد حکمت‌ها را از زبان بوزرجمهر می‌گوید. یا آرش کمانگیرِ متن پاورقی مقداری توسط انتخاب شخصیت‌ها به سخره گرفته شد. شخصیت‌ها کمی عجیب و غریب بودند؛ خود آن‌ها کارکردی نداشتند و کارکرد شخصیت‌ها در ادامه داستان را نمی‌بینیم و بعد در انتهای داستان، روایت‌گر کتاب که آرش است داستان را رها می‌کند. کار به صورت فرمی کار خیلی خوبی بود؛ من به عنوان یک نویسنده، فرم کار را خیلی دوست داشتم؛ اینکه پیشخوان و پسخوان و پاورقی دارد و اینکه متن اصلی را بیاورید و بعد متن خودتان را قرار دهید و آن را در ادامه داستان گسترش دهید اتفاق جالب توجهی بود. به نظر من فرم کار بسیار قوی‌تر از محتوای آن است؛ یعنی ممکن است به لحاظ فرمی مخاطبان را بیشتر درگیر کند تا محتوایی. البته که این محتوا بچه‌ها را درگیر می‌کند؛ چون یک فرم جدید است و محتوا هم قصه جدیدی برای مخاطب دارد؛ اما برای من که در این حوزه فعالیت و مطالعات مختلفی انجام می‌دهم کمی مسئله‌برانگیز است.

نظر شما