جوان آنلاین: فرشته مرگ، سرهنگ قلابی و عامل مسمومیت رانندگان سواری مجرمانی هستند که در آخرین طرح پلیس آگاهی پایتخت دستگیر شدهاند. در جریان آخرین طرح پلیس آگاهی تهران بزرگ ۱۰۵ مجرم بازداشت شدند.
صبح دیروز مأموران پلیس آگاهی تهران ۱۰۵ سارق منزل، قاپزن گوشی و زورگیر را که در آخرین طرح مبارزه با سرقت به دام افتادهبودند در محوطه پلیس آگاهی به صف کردند و وسایل سرقتی کشف شده را هم به نمایش گذاشتند. طرح مبارزه با سارقان چند سالی است از سوی پلیس به صورت مداوم ادامه دارد و مأموران هر چند روز یکبار تعدادی از سارقان را به دام میاندازند و روانه زندان میکنند، اما اکثر متهمان پس از آزادی دوباره به چرخه سرقت باز میگردند. دستگیری سارقان سابقهدار که همیشه اکثریت بازداشتشدگان را در بین سارقان در بر دارد، حکایت از آن دارد برنامههای مبارزه با سارقان خللی در حرکت این چرخه وارد نکردهاست.
اشد مجازات برای سارقان خشن
سردار علی ولیپور گودرزی، رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ در جمع خبرنگاران درباره دستگیری سارقان و کشف اموال سرقتی گفت: «یکی از وظایف پلیس، مبارزه با سارقان است که نگرانیهایی را برای شهروندان بهوجود میآورند و به همین دلیل مأموران پلیس آگاهی طرحهای مبارزه با سارقان را همیشه در دستور کار خود دارند. در طرح اخیر ۱۰۵ سارق و مالخر شناسایی و دستگیر شدند که اکثر آنها سابقهدار بودند. ۳۳ نفر از این افراد دستگیرشده سارق منزل بودند که به صورت باندی اقدام به سرقت میکردند. همچنین مقدار زیادی اموال سرقتی و چند دستگاه سلاح کشف شد که ارزش ریالی آنها بسیار بالاست.»
رئیس پلیس آگاهی تهران با بیان اینکه به واسطه تعامل تنگاتنگی که بین دستگاه قضا و پلیس داریم، در خصوص جرائم خشن هیچ تخفیفی داده نمیشود و اشد مجازات برای مرتکبان تعیین میشود، افزود: «برای مجرمان و سارقان خشن، شدیدترین وجه یعنی محاربه در نظر گرفته میشود و هم پلیس و هم دستگاه قضا درباره این افراد اصلاً شوخی ندارند و با آنها به صورت جدی برخورد میشود.»
سردار علی ولیپور گودرزی در پایان گفت: «تعدادی از این سارقان در قالب باندهای مجرمانه اقدام به قاپزنی میکردند که از آنها ۳۶۰ گوشی تلفن همراه کشف شدهاست که با دستگیری این باندها علاوه بر کشف و تحویل اموال مسروقه به مردم، کاهش وقوع جرم را هم به همراه داشت و شاهد امنیت بیشتر برای شهروندان هستیم. از همین رو مردم باید احساس امنیت واقعی را درک کنند و ما تمام این پروندهها را پیگیری میکنیم تا انشاءالله بازدارندگی کامل داشته باشد.»
فرشته مرگ
یکی از سارقان دستگیر شده پسر ۲۰ سالهای به نام بهادر است. خالکوبیهای خاص روی گردنش حکایت از آن دارد که دوست دارد در بین دوستانش به بزن بهادر معروف شود، اما الان به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شدهاست.
بهادر خالکوبیهای روی گردنت به نظر میرسد معنی خاصی دارد؟
بله. یکی از خالکوبیها فرشته مرگ است و دیگری هم که در جلو گردنم است، معنیاش مشخص است که نوشته شروع فاجعه.
به خالکوبی علاقه داری؟
علاقه دارم، اما این خالکوبیها را به خاطر علاقه انجام ندادم. خالکوبیهای من هر کدامشان پیامی دارد.
چه پیامی؟
ما در شهرمان طایفهای زندگی میکنیم و معمولاً همیشه اهل درگیری و دعوا هستیم. واقعیتش دشمن زیاد داریم و من خالکوبی فرشته مرگ را روی گردنم زدم تا دشمنان متوجه شوند مثل فرشته مرگ روی سرشان خراب میشوم.
چه شد که از بزن بهادری به سرقت مسلحانه رسیدی؟
ماجرای سرقتهای مسلحانهام با بزن بهادریام متفاوت است. واقعیتش من عاشق دختری در محلهمان شدم، اما پولی نداشتم که به خواستگاریاش بروم. از طرفی هم یک رقیب عشقی داشتم، به همینخاطر اینبار تصمیم گرفتم خالکوبی شروع فاجعه را روی گردنم بزنم و به رقیبم بگویم اگر وارد حریم خصوصی من شود، فاجعهای رخ میدهد. وقتی به خواستگاری دختر مورد علاقهام رفتم، خانوادهاش شرایطی برای من و خانوادهام گذاشتند که ما قادر به انجام آن نبودیم. به همینخاطر تصمیم گرفتم همراه یکی از دوستانم نقشه سرقتهای مسلحانه را طراحی و اجرا کنیم.
به خاطر رسیدن به دختر مورد علاقهات سرقت میکردی؟
نه، تنها به این دلیل نبود. من و پدرم کارگری میکردیم و وضع مالیمان خوب نبود، اما مدتی قبل متوجه شدم تعدادی از همشهریهایم که وضع مالیشان از ما بدتر بود، ماشینهای مدل بالا سوار میشوند و لباسهای مارکدار میپوشند. وقتی تحقیق کردم، فهمیدم آنها در تهران سرقت منزل میکنند. من هم وسوسه شدم تا زود پولدار شوم و به دختر مورد علاقهام برسم، به همین دلیل با یکی از دوستانم مشورت کردم و او هم قبول کرد و بعد من اسلحهای که از قبل داشتم، برداشتم و دو نفری راهی تهران شدیم.
چند مورد سرقت داشتید؟
تازه شروع کردهبودیم و فکر کنم در این مدت به چهار خانه دستبرد زدیم که شناسایی و دستگیر شدیم.
چطور دستگیر شدید؟
آن شب در کوچهای پرسه میزدیم که متوجه شدیم برق خانهای خاموش است و صاحب خانه نیست، از روی دیوار وارد خانه شدیم و شروع به سرقت کردیم. پس از سرقت دوباره از روی دیوار خودمان را به داخل کوچه انداختیم، اما خبر نداشتیم مأموران کنار دیوار منتظر ما هستند. آنها خیلی راحت به ما دستبند زدند. بعداً فهمیدیم یکی از همسایه ما را دیده و به پلیس خبر داده و پلیس هم کنار دیوار منتظر ما ایستادهبود تا از خانه بیرون بیاییم.
پرتگاه مرگ
فرشاد سارق سابقهدار و تکرویی است که پس از آزادی از زندان اینبار تصمیم میگیرد در پوشش مسافر رانندگان مسافرکش را مسموم و اموال آنها را سرقت کند. او حین ارتکاب جرم بعضی از رانندگان را تا پرتگاه مرگ هم کشاندهبود.
فرشاد سابقه داری؟
بله، سابقه زیاد دارم.
چه سابقهای؟
سرقت مقرون به آزار، درگیری، فروش موادمخدر و اعتیاد.
کی از زندان آزاد شدی؟
سه سال قبل آزاد شدم.
چه شد که دوباره تصمیم گرفتی خلاف کنی؟
من مکانیک هستم و وقتی آزاد شدم، رفتم دنبال حرفهام، اما بعد از مدتی دوستانم دوباره مرا معتاد به مواد مخدر کردند. هزینه اعتیادم زیاد بود و تصمیم گرفتم دوباره خلاف کنم.
چرا شیوهات را تغییر دادی؟
شیوه مسموم کردن رانندهها دردسرش کمتر است. معمولاً مالباختهها بیهوش میشدند و سرقت از آدم بیهوش هم راحتتر است و نیاز به درگیری و زد و خورد ندارد. به همین دلیل من تصمیم گرفتم با این شیوه اموال رانندگان را سرقت کنم.
فکر نمیکردی باعث مرگ آنها شوی؟
نه. سعی میکردم برای بیهوش کردن رانندگان از موادی با دوز پایین استفاده کنم.
شما چند نفر را به پرتگاه مرگ کشاندی؟
یک موردش خودم بودم. وقتی به راننده آبمیوه مسموم دادم، ناگهان حالش بد شد و کنترل خودرویش را از دست داد و به سرعت با گاردریل برخورد کرد. من فکر کردم راننده فوت کرده و به سرعت اموالش را سرقت و فرار کردم. بعد فهمیدم راننده سه روز در کما بوده و از مرگ نجات پیدا کردهاست. الان متوجه شدم چند راننده دیگر هم به پرتگاه مرگ رفتهاند و چند روزی در بیمارستان بستری بودهاند.
چطور آنها را فریب میدادی؟
به عنوان مسافر کنار خیابان منتظر خودروهای مسافرکش میایستادم و معمولاً کرایهای بالاتر از حد عرف میگفتم و به صورت دربستی خودروی آنها را کرایه میکردم. پس از طی مسافتی از راننده میخواستم کنار آبمیوهفروشی یا سوپرمارکتی توقف کند تا آبمیوه بخرم و تشنگیمان را رفع کنیم. در فرصت مناسب مواد بیهوشی اضافه میکردم و به راننده میدادم. البته گاهی هم از قبل آبمیوه مسموم آماده داشتم و به راننده تعارف میکردم.
بعد از سرقت از مالباختهها اخاذی میکردی؟
بله. از داخل گوشی تلفن همراهشان شماره تلفن آنها را به دست میآوردم و بعد با آنها تماس میگرفتم و میگفتم به شرط پرداخت مبلغی مدارکشان را به آنها بر میگردانم.
موفق به اخاذی هم شدی؟
نه. همین موضوع باعث دستگیری من شد. اگر طمع نمیکردم، شاید به این زودی دستگیر نمیشدم.
سرهنگ
سرهنگ قلابی متهم دیگری است که همراه دو همدستش در طرح مبارزه با سارقان از سوی پلیس پایتخت دستگیر شدهاست. فریدون مدعی است همدستانش آنقدر او را جناب سرهنگ صدا میزدند که خودش هم باور شدهبود، سرهنگ است.
فریدون سابقه داری؟
نه، من سابقهای ندارم.
چه شد که تصمیم گرفتی به این شیوه اخاذی کنی؟
واقعیتش از دوران کودکی علاقه زیادی به پلیس داشتم و از دوستانم میخواستم مرا سرهنگ صدا بزنند. وقتی هم بزرگ شدم، دوستانم سرهنگ صدایم میزدند و آنقدر تکرار شد که خودم فکر میکردم سرهنگ هستم. مدتی قبل از اتباع کینه به دل گرفتم و تصمیم گرفتم همراه دو نفر از بچه محلهایم در پوشش پلیس از آنها اخاذی کنیم.
چرا کینه داشتی؟
من گچکار و دنبال یک لقمه نان برای خودم و زنم بودم، اما ورود بیرویه اتباع به ایران باعث شد کسب و کار ما هم کساد شود. مثلاً من متری
۱۵۰ هزار تومان کار گچکاری میکردم، اما اتباع نصف قیمت ما کار میکردند و همین موضوع باعث شد بیکار شوم. گرفتاری و بیکاری و از همه بدتر اقساط مهریه همسرم باعث شد به فکر اخاذی از اتباع بیفتم.
چرا همسرت جدا شد؟
بیکار بودم و پول نداشتم که مهریهاش را به اجرا گذاشت و بعد هم طلاق گرفت.
چرا از خانوادهات کمک نگرفتی؟
من در پرورشگاه بزرگ شدم. چند سال قبل در پرورشگاه فهمیدم یک سال و نیم داشتم که مادرم من را سر خیابان رها میکند و رهگذران مرا تحویل پرورشگاه میدهند. وقتی بزرگ شدم از پرورشگاه بیرون آمدم و به دنبال پدر و مادرم گشتم. از پدرم هیچ نشانی نداشتم و آنطور که فهمیدم معتاد بوده و از سرنوشتش هم کسی خبری ندارد. مادرم را پیدا کردم، اما او عروس شدهبود و مرا به عنوان فرزندش قبول نکرد. فکر میکنی آدمی با این سرنوشت مهندس میشود؟
چطور اخاذی میکردید؟
من و همدستانم مینیبوسی اجاره میکردیم و به محلههایی میرفتیم که رفت و آمد اتباع زیاد بود. مینیبوس را کنار خیابان پارک میکردیم و هر اتباعی که از آنجا رد میشد، صدایش میزدیم و از او میخواستیم برای بررسی مدارکش به داخل مینیبوس برود. اگر مدارک اقامت داشت، رهایش میکردیم، اما اگر به صورت غیرقانونی آمدهبود، میگفتیم یا باید به ما پول بدهد یا او را تحویل کمپ میدهیم تا از ایران اخراجش کنند. آنها هم از ترس به ما پول میدادند.