شناسهٔ خبر: 67596561 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

به روایت مهدی رسولی

وای به حال کسانی که پشت دیوار کعبه خدا پنهان می‌شوند+ فیلم و متن کامل شعر از محمد کاظم کاظمی

مداح اهل بیت با عنوان اینکه وای به حال کسانی که پشت دیوار کعبه پنهان شدند و مدام بین قنوتشان سرک می‌کشیدند ببینند امام حسین (ع) رفت تا دست از نماز خود بکشند و پسر فاطمه (س) از کعبه جدا شود.

صاحب‌خبر -

به گزارش حسینیه دانشجو، مهدی رسولی در برنامه حسینیه معلی که شب گذشته از شبکه سوم سیما پخش شد با استعاره‌ای از روزگار با خواندن این بیت شعر که و کسی گفت: بخسبید، فرج در پیش است   کربلا را بگذارید که حج در پیش است کنایه محکمی به افرادی زد که به مسائل روز جهان اسلام بی‌اعتنا هستند.

 

<div id="video-display-embed-code_2335138" ><script type="text/JavaScript" src="https://snn.ir/fa/news/play/embed/1158625/2335138?width=400&height=300"></script></div>

 


مهدی رسولی در ادامه گفت: وای به حال آنهایی که پشت کعبه پنهان شدند و نماز خود را طولانی کردند که آیا امام حسین (ع) رفت؟ وای به حال آنهایی که عافیت طلبیشان اینگونه تعریف شده که آنقدر قنوتشان را طول دادند تا امامشان از کعبه جدا شود. خوش به حال آنهایی که کعبه امام را پیدا کردند و روز عاشورا دور امام حسین (ع) طواف کردند. خوش به حال آنهایی که به قول شهید آوینی  بعد از چهارده قرن صدای لبیکشان رسید به گودال قتلگاه شهدای کربلا و خدا کند ما هم از آنها باشیم. 


متن کامل شعری که مهدی رسولی خواند از محمد کاظم کاظمی است: 

و کسی گفت، چنین گفت: سفر سنگین است
باد با قافله دیری است که سرسنگین است

گفت: با زخم جگرکاه قدم باید سود
بر نمکپوش ترین راه قدم باید سود

گفت: ره خون جگر می‌دهد امشب همه را
آب در کاسه‌ی سر می‌دهد امشب همه را

سایه‌ها گزمه‌ی مرگند، زبان بربندید
بار، دزدان به کمینند سبک‌تر بندید

مقصد آهسته بپرسید، کسان می‌شنوند
پر مگویید که صاحب قفسان می‌شنوند

گردباد است که پیچیده به خود می‌خیزد
از پس گردنه‌ی کوه احد می‌خیزد

نه تگرگ است، که آتش ز فلک می‌جوشد
و ز خشکای لب رود، نمک می‌جوشد

زنده‌ها از تف لبسوز عطش، دود شده
مرده‌ها در نفس باد، نمکسود شده

دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است
و کسی گفت، چنین گفت: سفر سنگین است

***

خسته‌ای گفت که زاریم، ز ما در گذرید
هفت سر عائله داریم، ز ما درگذرید

گفت: گفتند و شنیدم گذر پر عسس است
تا نمکسود شدن فاصله یک جیغ رس است

چیست واگرد سفر، جز دل سرد آوردن؟
سر بی‌دردسر خویش به درد آوردن

پای از این جاده بدزدید که مه در پیش است
فتنه‌ی مادر فولاد زره در پیش است

پای از این جاده بدزدید، سلامت این است
نشنیدید که گفتند سفر سنگین است؟

***

و چنان رعد شنیدم که دلیری غرید
نه دلیری، که از این بادیه شیری غرید

گفت: فریادرسی گر نبود، ما هستیم
نه بترسید، کسی گر نبود، ما هستیم

گفت: ماییم ز سر، تا به شکم محو هدف
خنجری داریم، بی‌تیغه و بی‌دسته به کف

نصف شب خفتن ما، پاس دهی‌های شما
بعد از آن، پاس‌دهی‌های شما، خفتن ما

الغرض ماییم بیداردل و سرهشیار
خنجر از کف نگذاریم، مگر وقت فرار...
 
*** 

و کسی گفت: بخسبید، فرج در پیش است
کربلا را بگذارید که حج در پیش است

گفت: ایام برات است، مبادا بروید
وقت ذکر و صلوات است، مبادا بروید

گفت: ما از حضراتیم، به ما تکیه کنید
مستجاب ‌الدعواتیم، به ما تکیه کنید

گفت: جنگ و جدل از مرد دعا مپسندید
ریگ در نعل فروهشته‌ی ما مپسندید

بنشینید که آبی ز فراتی برسد
شاید از اهل کرم خمس و زکاتی برسد

سفره باید کرد ... اما علم رفتن را
روضه باید خواند تا آب برد دشمن را

 ***

الغرض در همه‌ی قافله، یک مرد نبود
یا اگر هم بود، شایسته‌ی ناورد نبود

همه یخ‌های جهان را، همه را سنجیدیم
مثل دل‌های فرومرده‌ی ما سرد نبود

رنج اگر هست، نه از جاده، که از ماندن‌هاست
ورنه سرباخته را زحمت سردرد نبود

آه از آن شب، شب عصیان، که در این تنگ‌آباد
غیر آواز گره‌خورده‌ی شبگرد نبود

آه از آن پیکار، کز هیبت دشمن ما را
طبل و سرنا و رجز بود و هماورد نبود

یادگار - آن علم سوخته - را گم کردیم
آخرین آتش افروخته را گم کردیم

درِ هفتاد رقم بتکده واشد از نو
چارده کنگره‌ی طاق، بنا شد از نو

آنچه آن پیر فروهشت، جوانان خوردند
گله را گرگ ندزدید، شبانان خوردند

بس که خمیازه گران گشت، وضو باطل شد
جاده هم از نفس خسته‌ی ما منزل شد

باز ماییم و قدم‌سای به سرگشتن‌ها
مثل پژواک، خجالت‌کش برگشتن‌ها

از خم محوترین کوچه پدیدار شده
و به خال لبت ای دوست! گرفتار شده

*** 

یا محمد! نفسی سوخته در دل داریم
آتشی سرخ و برافروخته در دل داریم

یا محمد! شررآلوده‌ی عصیان ماییم
تشنه‌تر، خشک‌تر از ریگ بیابان ماییم

یا محمد! همه جز پوچی تکرار نبود
چارده قرن علم بود و علمدار نبود

یا محمد! شب طوریم، برآی از پس ابر
چشم راهان ظهوریم، برآی از پس ابر

***

و کسی گفت: چنین گفت، کسی می‌آید
مژده ای دل! که مسیحا نفسی می‌آید

ما یقین داریم آن سوی افق مردی هست
مرد اگر هست، بدانید که ناوردی هست

ما نه مرداب، که جوییم، بیا برگردیم
و نمک‌خورده‌ی اوییم، بیا برگردیم

نه در این کوه، صدای همگان خواهد ماند
آنچه در حنجره‌ی ماست، همان خواهد ماند

خسته منشین که حدیبیه حنینی دارد
عاقبت صلح حسن، جنگ حسینی دارد

دشنه بردار که بر فرق کسان باید کوفت
و قفس بر سر صاحب‌قفسان باید کوفت

هرزه هر بته که رویید، به داسش بندیم
گرد خود هر که بچرخید، به خراسش بندیم

سفر دشت غریبی است، نفس تازه کنیم
آخرین جنگ صلیبی است، نفس تازه کنیم

زخم وامانده‌ی خصم است و نمکدان شما
ای جوانان عجم! جان من و جان شما

کوه، از هیبت ما ریگ روان خواهد شد
و کسی گفت، چنین گفت: چنان خواهد شد

شمع این مرقد اگر هست، همین ما را بس
مذهب احمد اگر هست، همین ما را بس
 

نظر شما