شناسهٔ خبر: 67397381 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

حکیم از لنگ در هوایی تا مدیریت!

۱- حکیم حکیمان، شخص والامقام حکیم که از هر انگشتش هنری می‌ریخت و از هر کلمه‌ای که می‌گفت دُر و گوهر (البته پلاستیکی)، تصمیم گرفت این بار شخص مفیدی در جامعه باشد. کمی دو دوتا چهارتا کرد و بعدش رفت تا کارمند اداره بلاد شود، بلکه یک‌بار شانسش را در اداره بلاد امتحان کند.

صاحب‌خبر -

آقایان مسئول در اداره تا حکیم را دیدند، عنان از کف بریدند و فریاد زدند: وامصیبتا! ببین کی اینجاست؛ و سریع او را مسئول یک بخش مهم و حیاتی در اداره کرده و امتیازات فراوانی را نثارش کردند. حکیم که از این‌همه لطف و توجه حیرت‌زده شده بود، با خودش گفت من چه گوهری بودم و نمی‌دانستم! تا این‌که کاشف به عمل آمد که رئیس بخش، حکیم را با یکی دیگر اشتباه گرفته بود و متاسفانه کار حکیم روی هوا ماند، خودش هم لنگ در هوا! هرچه گفتند این کار‌ها دیگر چیست؟ لنگت را پایین بیاور! گوش نداد و لنگ در هوا ماند تا این‌که مجبور شدند به او کار بدهند. البته مرتبط با همین استعدادی است که در او کشف کرده بودند، بله! لنگ در هوایی. حکیم مسئول لنگ در هوایی اداره بلاد شد. وقتی کارهای‌شان جور نمی‌شد و عوامل لنگ در هوا می‌شدند، به حکیم می‌گفتند که به نشانه اعتراض لنگ در هوا بایستد. گاهی هم برای تزئین از او استفاده می‌کردند و گاه او را لنگ در هوا جلوی در ورودی می‌گذاشتند. البته بعد از مدتی، از طرف شهرداری به دلیل برهم زدن زیبایی نمای شهری اخطار گرفتند.

۲- حکیم همان‌طورکه مسئول لنگ درهوایی بود، امتیاز گرفت ومقامش بالا‌تر رفت. این‌بار باید مسئول زیر دری اداره می‌شد. مخصوصا که بلادشان باد و توفان هم زیاد داشت. این‌ها از حکیم خواستند هر جا که درداشت محکم بسته می‌شد، تو زیر دربرو و نگهش دار. الحق که حکیم در این‌کار مستعد بود. چنان دررانگه می‌داشت که انگار برای زیردری بودن خلق شده بود. سرعت و شتابی که در این‌کار داشت، همه را شگفت‌زده می‌کرد. بعد از قبول همین مسئولیت بود که آرامش اعصاب وکارکرد کارمند‌های اداره بلاد هزاردرجه افزایش پیدا کرد. شاید بگویید واحد اندازه‌گیری رضایت درجه نیست، اما همینه که هست! حکیم بعضی اوقات اضافه‌کاری هم می‌ایستاد و همزمان که حواسش به در‌ها بود تا در صورت نیاز، زیر دری بشود؛ به پنجره‌ها هم توجه می‌کرد تا در صورت نیاز مانع بسته شدن محکم آن‌ها بشود. حکیم آن‌قدر این کار را خوب انجام داد که ترفیع گرفت و مدیر بخش اصلی اداره بلاد شد!

۳- بله همان‌طور که قبل‌تر تعریف کردم، حکیم توانست مدیربخش اصلی اداره بلاد بشود، شاید بگویید چگونه؟ راستش توضیح آن مفصل است، اما من برای شما می‌گویم. در بلاد حکیم، شایسته‌سالاری بسیار مهم است. مثلا اگر ببینند کسی خیلی شایسته است، فورا او را از کار بیرون می‌کنند؛ در واقع نیت‌شان خوب است! می‌خواهند شایسته پایش را روی پایش بیندازد وسالاری کند! از طرفی رسم دارند مدیر‌ها را با برقراری آزمون «چگونه بی‌مسئولیت‌تر و بیهوده‌تر باشیم و درعین حال، کارنامه کاری‌مان هیچ ربطی به مدیریت نداشته باشد؟» انتخاب کنند. الحمدلله حکیم ما در این سری از آزمون‌ها توانست نفر اول باشد وما به این موضوع افتخار می‌کنیم. البته خیال نکنید که مدیر شدن برای حکیم کار راحتی بود، او نیاز به یکسری اقدامات اولیه و خصوصیات پیش نیاز داشت. در ثانی باید به کارمندهایش روند کاری جدیدی یاد می‌داد. مثلابه همه کارمند‌ها سپرد که در صورت آمدن ارباب رجوع، یا مشغول ناهار و استراحت باشید یا بگویید سیستم قطع شده است. شاید بپرسید مگر حکیم در بلادشان سیستم داشتند؟ باید بگویم که خیر، اما این جمله به قانون شبیه شده بود. هر کس که می‌آمد، می‌گفتند سیستم قطع شده است و به جز حکیم، هیچ کس نمی‌فهمید که سیستم قطع شده است یعنی چه؟! 

۴- حکیم مدیر شد، اما چه مدیر شدنی؟ بسیاری از پیش نیاز‌های یک مدیر مخصوص اداره بلاد را نداشت. اول از همه این‌که حکیم یک ضعف بزرگ داشت؛ او سعی می‌کرد کار‌ها را در بهترین حالت خود انجام بدهد و این کاملا برخلاف قوانین یک مدیر اداره بلاد بود. از طرفی حکیم باید با گرفتن مرخصی‌های طولانی و معطل گذاشتن خلق‌ا...، یکسری ناسزا‌های رنگ و وارنگ نوش جان می‌کرد، اما متاسفانه معده‌اش حساسیت داشت و نمی‌شد. به طور کلی حکیم اصلا شبیه مدیر‌های موردپسند اداره‌های بلاد رفتار نمی‌کرد؛ مثلا به کارمندهایش احترام می‌گذاشت ونظرشان را می‌پرسید، وقت اداره‌رابه بطالت‌خرج‌نمی‌کردوبه زیرمیزی گرفتن، علاقه نشان نمی‌داد. اینطور بود که حکیم از شغل مدیریت بخش اصلی اداره بلاد برکنار شد و دوباره به سِمت زیر دری منصوب شد.

نظر شما