به گزارش مفدا جیرفت ، شهید رئیسی در هر جایگاهی که بود مأموریتش را به درستی انجام داد و چه در آستان قدس رضوی، قوه قضائیه و ریاست جمهوری و چه قبل از همه این پستها به طوری عمل میکرد که با برنامهریزی و کار جهادی کارها را به پیش میبرد تا نیاز نباشد افرادی در آینده نواقص کاری او را ترمیم کنند و به همین دلیل در دوران کوتاه ریاست جمهوری که آمارها هم گواه آن است خداوند پایان مأموریت را برای ایشان شهادت رقم زد.
زبان این داستان اول شخص است و شهید جمهور در این کتاب، روایتگر زندگینامه خویش است؛ در گام آخر داستان به صورت سوم شخص، آن شب طولانی حادثه دردناک بالگرد را که همه مردم ایران چشم انتظار خبری از رئیس جمهور و همراهانش بودند حکایت میکند.
برشی از کتاب:
مادرم دستانم را محکم گرفته بود تا در میان جمعیت گم نشوم. صحن به صحن را طی کردیم تا به کفشداری رسیدیم. رو به روی کفشداری ایستاد، جملهای را زیر لب گفت و قطرات اشکی که انگار از قلبش بر میخواست روی صورتش جاری شد.
کفشهای کهنهمان را به کفشداری داد، خم شد پیشانیام را بوسید و گفت: سید ابراهیم! اینجا امنترین نقطه دنیاست، هر وقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به رؤیت بسته شد به اینجا بیا.
_ مادر جان! اینجا چه کسی دفن شده؟
_ کسی که هرچه ما داریم به برکت وجود اوست.
_ فقط هرچه ما داریم؟
_ نه پسرم! هرچه همه دارند به برکت صاحب این حرم هست.
_ مادر! دلم برای پدر تنگ شده.
_ صاحب این حرم، از پدر هم برای تو دلسوزتر و مهربانتر است.
_ با رفتن پدر تکلیف ما چه میشود؟
_ امام رضا همیشه حواسش به ما هست.
پس از آن، لباسی را که تا کرده بود از زیر چادر درآورد و با لبخندی پر از مهر گفت: پسرم! دوست دارم بعد از پدرت، این پیراهن طلبگی را همیشه بپوشی.
مادر مشغول به صحبت بود که خادمی چراغ به دست از کنار ما عبور کرد و من که نگاهم به او گره خورده بود، به چشمان مادر نگاه کردم و گفتم: مادر! من دوست دارم طلبه و مثل این آقا خادم امام باشم.
تهیه کننده: نجمه افشاری پور دبیر سرویس فرهنگی مفدا جیرفت
نظر شما