شناسهٔ خبر: 67391137 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

برای چهلم شهید جمهور

به توئی که نشناختمت

علیرضا سپهوند

شک ندارم که شما اشک‌های بسیاری را از گونه‌ها سترده‌، دست زیر بازوی خیلی‌ها زده‌ و دل‌های شکسته بسیاری را بند زده‌اید؛ و گرنه چنین سرانجام نیکی برایتان رقم نمی‌خورد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایسنا، در غم فقدان شهید جمهور در چهلمین روز از پرواز ابدی انسانی شریف، عادل، شجاع، زحمت‌کشِ بی ادعا، به سوگ نشسته‌ایم. به همین بهانه خانم دکتر پروین قائمی مترجم، نویسنده و روزنامه‌نگار یادداشتی در رسای شهید سید ابراهیم رئیسی نوشته‌اند که ادامه می‌خوانیم:

من هیچ کسم! بی تواضعِ ساختگی! در روز و روزگاری که باید عناوینت را تریلی بکشد تا سخنت شنیده شود، نه استادم، نه دکتر، نه هیچ کس دیگری. از این روی نمی‌دانم بین این همه دکتر و استاد و خطیب و... چه می‌کنم!

روزگاری در رثای دکتر بهشتی نوشتم ، «به توئی که نشناختمت». در آنجا نوشتم از مصائبی که همزمان با خبر شهادت ایشان بر سرم آمد و اقرار کردم که، «نمی‌شناختمت». پسر بزرگ و بزرگوار ایشان مدت‌ها بعد نمی‌دانم شماره تلفنم را از کجا پیدا کردند _ چون هیچکس‌ها نه کانال دارند، نه اینستاگرام و نه حتی تلفن درست درمان _و گفتند: «بگذار هزینه درمان پسرت در آن روز را من بپردازم که اگر پدر زنده بود و از دردت آگاه می‌شد چنین می‌کرد.» خندیدم و گفتمشان: «پسرم از آن بیماری مهلک جست. همین که دانستید مصیبت شهادت پدرتان با کدام خاطره دردناک زندگی من عجین است ممنون از شما و التماس دعا.»

امروز با همان عنوان خطاب به آقای رئیسی می‌نویسم: «به توئی که نشناختمت»

 اساساً ما مردم پس از دهه 60 ید طولائی پیدا کرده‌ایم در نشناختن‌ها، بدشناختن‌ها، کم‌فهمی‌ها، کج‌فهمی‌ها، نیش به جگر زدن‌ها، تهمت زدن‌ها، به لجن کشیدن‌ها و در یک کلام، ناشکری‌ها و به ثمن بخس فروختن‌ها و سبک و سلوک و روش زندگی را به جای زیستن به شیوه علی و فاطمه بر مدار سبک پر از هوچی‌گری امریکن استایل در پیش گرفتن‌ها و خیلی جاها از خودشان غلیظ‌تر بودن‌ها و غلیظ‌تر شدن‌ها.

تبارم سیستانی است. پدرم با تولد من خانواده را به تهران کوچاند تا بچه‌ها خوب درس بخوانند. آخر روزگاری خوب درس خواندن فضیلتی بود برای خودش. کافی بود مثل همه اعضای خانواده من، غیر از من، معلم باشی تا حرفت را بخوانند و در مجالس خواستگاری به‌عنوان آدم فرهنگی تو را بر صدر بنشانند. از همینروی پدر ، کشته‌گرها – در سرزمین پدری من به زارعین می‌گفتند کشته‌گر. شاید هنوز هم بگویند- به دست عموی بزرگ سپردند تا ما را در پایتخت بزرگ کنند و پذیرای فرزندان مستعد اقوام و خویشان و همان کشته‌گرها باشند تا آنها هم درست درس بخوانند و «کسی»شوند که شدند.

پدر حسابدار قسم خورده بود. کسانی که این حرفه را می‌شناسند، می‌دانند که او صاحب قدرت است، حتی بی پشتوانه ثروت. ما نیز امورمان به سختی نمی‌گذشت، اما ثروت نداشتیم، زیرا پدر دریافت حقوقدولتی را روا نمی‌داشت وبه طریق اولی، حقوق آن دوره را که به قول ایشان ظلمه جور بودند، حرام می‌دانست و اگر در دستگاهشان خدمت می‌کرد برای ستاندن حقی از ظالمی بود و رساندن به دست مظلومی. گذران ما از همان زمین‌های آباء و اجدادی پربرکت بود. این روزها وقتی می‌شنوم که خیلی‌ها از نگرفتن حقوق آستان قدس توسط آقای رئیسی تعجب می‌کنندو آن را فضیلت خاصی بر می‌شمارند، این منم که حیرت می‌کنم که مگر بزرگمردی چنین مخلص غیر از این بایدمی‌کرد و مگر مابه ازای خدمتی که برای خلق خدا می‌کنیباید مزدی والاترو بالاتر از رضای خدا بطلبی؟

روزگاری خدا بر من منت نهاد و به مناسبتی اندکی قبل از درگذشت استاد علی دوانی به محضر ایشان بار یافتم. وقتی دانستند سیستانی تبارم، با شوقی سرشار کتاب کوچکی را که در باره سیستان نوشته بودند نشانم دادند و فرمودند: «هیچ می‌دانستی نیاکان تو نخستین کسانی بودند که پس از واقعه عاشورا بر حاکم اموی سیستان شوریدند؟» گفتم: «نه. نمی‌دانستم.» فرمودند: «می‌خواهم از این مردم بنویسم. تو چه می‌دانی؟» گفتمشان: «همان‌هائی را که از پدر و دیگران دیده‌ام.» فرمودند: «از همان‌ها برایم بگو.» قرار بود بگویم و ایشان بنویسند که بخت، یارم نبود و ایشان مدتی بعد درگذشتند.

اما امروز با کسی رو به رو هستم که از تبار سیستانی‌هاست. انصاف همین بود که بهترین، نجیب‌ترین، کارآمدترین وایضاً مظلوم‌ترین رئیس‌جمهور این سرزمین، سیستانی‌تبار باشد؛ زیرا این قوم ساکت و مظلوم و دردکشیده، اما بسیار مؤمن و قانع و سرفراز را رسانه‌های ندانم به کار و گاه خائن و دست نشانده و صدا و سیما و سینمای ما به‌گونه‌ایترسیم کرده‌اند که گوئی جد اندر جد قاچاقچی بوده‌اند و لایق تیر!

کسی نمی‌داند که روزگاری گندم بخش زیادی از کشور از زمین‌های حاصلخیز سیستان و به دست همان کشته‌گرهای نجیب و قانع و صبور تأمین می‌شد. کسی نمی‌داند که معطرترین و خوش‌طعم‌ترین سیب و انگور یاقوتی از باغ‌های سیستان روانه سفره‌های مردم می‌شد. کسانی که عادت کرده‌اند در رثای نه تنها عزیزان خود که در هر مراسمی ناخن بر صورت بکشند و های و هوی به راه بیندازند و فریاد بزنند که آه! من بسیار دردمندم، نمی‌دانند که نیاکان سیستانی تبار من در عزای عزیزانشان شرم می‌کنند صدای خود را بالا ببرند، نکند چنین تلقی شود که ناسپاسند در برابر خدای رحمان و رحیم خود. آنها صدایشان را بالا نمی‌برند و آرام می‌گریند و وقتی کسی برای سرسلامتی وارد مجلس عزاداری می‌شود، صاحبان عزا از جا برمی‌خیزند و همراه با مهمان فاتحه‌ای می‌خوانند. مهمان می‌گوید: «راضی باشید به رضای حق» و صاحب عزا می‌گوید: «راضی‌ام.» مرحوم دوانی با شنیدن این روایت اشک به دیده آوردند و فرمودند: «عجب قوم متمدنی!»

و رئیسی چنین تباری داشت.

آری! این تبار متمدن، سرفراز، قانع، ساکت و صبور، در پی قطع شدن حقّابه هیرمند و خشکسالی خانمان‌سوز دیار نیاکان من، همچون گله‌های سرگردان گوسفند، کرور کرور سوار بر کامیون و نه حتی اتوبوس، با بقچه‌های بی نان، راهی گرگان و مشهد و ...شدند تا در فقر مطلق زندگی کنند. خشک‌آبی با مردمان سرزمین من کاری را کرد که هشت سال جنگ با مردمان نجیب خوزستان نکرد. کار به جائی کشید که بعدها در مشهد و جاهای دیگر وقتی می‌خواستند میوه‌های گندیده‌شان را بفروشند، فریاد می‌زدند: «بدو! بدو! زابلی‌خورشد.»

و پدر که چون تبارش صبور بود، از شنیدن این حرف چه خون دل‌ها که نخورد و دم برنیاورد که ایستادگی در برابر چنین ظلمی را جنجال به راه انداختن و یقه‌گیری نمی‌دانست. راهش همان بود که خردمندانه برگزیده بود: نشاندن فرزندان آنان بر سر سفره خویش و پدری کردن برایشان تا ببالند و سرافراز باشند و از میان آنان کسانی سر برافرازند که چون رئیسی شیعه حقیقی باشند و شجاع و ساکت و مظلوم و ناشناخته و یگانه.

پدر به دلیل مسئولیتش همواره در معرض رشوه‌های کلان بود تا دست از سر پرونده فلان فاسد اقتصادی که اشرف و عمر و زید سفارشش را کرده بودند، بردارد. ایشان همواره در برابر این تطمیع‌ها و تهدیدات مکرر وزرا و وکلا می‌گفت: «من از فرزندان یعقوب لیث هستم که پادشاهی مملکتی را با نانی و پیازی معامله کرد.» پدر همواره به ما توصیه می‌کرد: «هرگز مباد که خودتان را به نامی یا منصبی یا جاه و مالی و شهرتی بفروشید. با نان و پیازی بسازید و سرفراز زندگی کنید.»

رئیسی این نصیحت را بی‌تردید از کسی شنید و به گوش جان سپرد.

اندکی قبل از شهادت ایشان شنیدم که سیستانی تبارند. نمی‌دانستم. وقتی شنیدم دیگر از اینکه این همه صبور و ساکت و پرکار و مظلوم و ناشناخته بود، هیچ حیرت نکردم که اگر غیر از این بود تعجب می‌کردم. رهبر انقلاب فرمودند دلم سوخت. من می‌گویم جگرم سوخت. نه برای رئیسی، بلکه برای مردم ساکتی که رسانه‌ای ندارند که کسی صدایشان را بشنود و فقط باید در مراسم تشییع در سکوت فریاد بزنند که ما خدمتگزاران حقیقی خود را می‌شناسیم. چه کنیم که دستمان را از یاری رساندن به آنها کوتاه و صدایمان را در گلو خفه کرده‌اند.

عادتم نداده‌اند به ضجه موره. باید مثل همیشه بایستم و فاتحه‌ای بخوانم و بگویم:

«الهی! راضی‌ام به رضای تو.»

آقای رئیسی!

آنان که در گمنامی محض برای خلق خدا خون دل خوردند، پاداششان را از خدا خواهند گرفت که نیک می‌دانم هر چه از تمجید و تحسین خلق دورتر و هر چه گمنام‌تر زیستن، بیشتر لایق رحمت و مهر و غفران الهی بودند.

نیک می‌دانم که اگر عمری بنویسی و داد سخن بدهی و درس بدهی و سری توی سرها در بیاوری، در پیشگاه آنکه جز اخلاص نمی‌پذیرد، به اندازه ستردن اشکی از گونه یتیمی یا دست زدن زیر بازوی از پا افتاده‌ای یا دل به دلشکسته‌ای سپردن نمی‌ارزد.

آقای رئیسی!

شک ندارم که شما اشک‌های بسیاری را از گونه‌ها سترده‌، دست زیر بازوی خیلی‌ها زده‌ و دل‌های شکسته بسیاری را بند زده‌اید؛ و گرنه چنین سرانجام نیکی برایتان رقم نمی‌خورد.

شما را کسی نمی‌شناخت جز برای نیش و طعنه زدن. یک هزارم آنچه را که امروز در رثای شما می‌گویند در حیاتتان نگفتند که واژگونه نیز جلوه دادند.

خوشا به سعادتتان که با خدای یگانه معامله کردید.

خوشا به سعادتتان که نصیحت پدر ما را بهتر از ما گوش دادید که شما را نان و پیازی کفایت می‌کند و خود و فرزندانتان را آلوده جیفه دنیا نکردید.

خوشا به سعادتتان که حتی یک لحظه را هم برای کم کردن بار سنگین مردمتان هدر ندادید و در ظرف مدت کوتاهی کاری کردید که همگنان شما در فرصت‌های هشت ساله نکردند که هیچ، گاهی خلاف آن کردند که شایسته یک مسئول شیعی در گستره انقلاب شکوهمند اسلامی بود.

خوشا به سعادتتان که از جان مایه گذاشتید و انقلابی مظلوم را که به دست طالبان نام و ننگ به بیراهه افتاده بود، به ریل اصلی خود بازگرداندید و تلاش و سبک زندگی شیعی و جهادی را در منظر نه تنها مردم سرزمین خویش که فراروی مردم جهان نشاندید ودر عملو نه با حرف، به مردمان یادآوری کردید که جز تلاش مستمر و خالصانههمراه با قناعت، صبر و سکوت راهی به رستگاری نیست.

خدا کند آنکه بر مسند شما می‌نشیند این معنا را اگر نه به خوبی شما که فرزند فقر و مظلومیت بودید، اندکی دریابد.

ایدون باد.

انتهای پیام

نظر شما