شناسهٔ خبر: 67370900 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

مهدی مولایی

گذر به آن سوی تقویم

روزنامه جوان

از هیاهو و سردرگمی‌ها و بحث‌های مدام انتخاباتی این روز‌ها ساعتی فرار می‌کنم، به تقویم، به پشت عدد ۱۸ ذی‌الحجه، به غدیر، به میان ورقه‌های کهنه و زرد تاریخ، به صحرای داغ حجاز، کاروانی روشن و خرامان دامن بلند خود را به کویر در پی خود می‌کشد، بلند و دنباله‌دار. با جمعیتی بسیار و سپیدپوش، چون دانه‌های برف روان بر شن‌های گرم.

صاحب‌خبر -

از هیاهو و سردرگمی‌ها و بحث‌های مدام انتخاباتی این روز‌ها ساعتی فرار می‌کنم، به تقویم، به پشت عدد ۱۸ ذی‌الحجه، به غدیر، به میان ورقه‌های کهنه و زرد تاریخ، به صحرای داغ حجاز، کاروانی روشن و خرامان دامن بلند خود را به کویر در پی خود می‌کشد، بلند و دنباله‌دار. با جمعیتی بسیار و سپیدپوش، چون دانه‌های برف روان بر شن‌های گرم. جمعیتی از مردان و زنان از حج بازگشته. بین جمعیت گوش که تیز کنی صدای پچ‌پچه برگوش می‌رسد، از دهان‌هایی گشاده و سیاه. صدای نقشه‌های شوم برای آینده، برای پیامبر پیری که بار‌ها در سفر حج یادآوری کرده که برادران، من عمرم به دنیا نیست و این آخرین سفر حج من خواهد بود. پس غنیمت شمارید و ببینیدم و هر چه می‌خواهید بپرسید که چند صباح بعد خاک بی‌پیامبری بر سر نکنید. صدای پچ‌پچه می‌رسد «که محمد عربی، شام امشب را اگر ببیند ضمانتی نیست که صبح فردا را هم ببیند و از پشت او پسری نیست. حاکمی بی‌جانشین بر سرزمینی پهناور. پس جانشینی او سزاوار ماست که سال‌های دراز همراهش بودیم و یاری‌اش کردیم و حکومتش را مستحکم کردیم.» 
صدای پچ‌پچه می‌رسد. صدای خنده‌های ریز شیطانی، صدای طمع و مکر، از دهان‌هایی گشاده و سیاه. ناگهان صدای بلند بلال در صحرا می‌پیچد که پیامبر خدا دستور توقف داده‌اند. پچ‌پچه‌ها خاموش می‌شود. همه متحیر با چشمانی گشاده. چه اتفاقی افتاده؟ جماعت را می‌شکافم. جلوتر می‌روم تا بیخ جهاز‌های روی هم چیده شتران، تا زیر پا‌های کشیده پیامبر خدا. پیامبر، چون پیری که در واپسین عمر، طایفه‌اش را نصیحت کند، بر فراز منبر است. ایستاده‌قامت و رسا. مگر نه اینکه من بر جان و مال همه شما از خودتان سزاوارترم. مگر نه اینکه ولایت من سالیان دراز بر گرده شما نشسته. به فرمان من می‌جنگید و به فرمانم صلح می‌کنید و به فرمانم غذا می‌خورید و نفس می‌کشید. پس از من، همه این ولایت با علی است. او جانشین پس از من بر همه مؤمنان است. او خلیفه من بر شماست. پس با او بیعت کنید و امیرالمؤمنین‌اش بخوانید. جماعت تکبیر می‌گوید. من هم. زنان هلهله می‌کشند و گل می‌پاشند. او نه پیامبری است ابتر و نه حاکمی است بی‌جانشین. نوای ناامیدی از انتهای کاروان برخاسته. دهان‌های گشاده و سیاه خاموش است. پچ‌پچه‌ای نیست. همه راهی خیمه بیعتیم. شادمان و تبریک‌گو. 
باز به اجبار به عصر خود بازمی‌گردم. به این سوی تاریخ. به این سوی تقویم. چند صباح بعد باز تقویم سیاه‌پوش است. باز عدد‌های سرخ توی تقویمند. مگر نه اینکه پیامبر بر فراز جهاز‌ها دست علی را بلند کرد؟ مگر نه اینکه همه شادمان و تبریک‌گو، پنجه بیعت به کفش دادیم. 
چرا پس این تقویم باز سیاه‌پوش می‌شود برای پسر مرد جانشین. به گمانم پچ‌پچه‌ها کار خودش را کرده. «پس جانشینی او سزاوار ماست که سالیان دراز همراهش بودیم». از دهان‌های گشاده و سیاه. ‎

نظر شما