شناسهٔ خبر: 67340790 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

دروغ و طمع‌کاری با مردم چه می‌کند؟

روزنامه جوان

بدان قدر که طاقت داری دروغ مگوی که اصل ناجوانمردی دروغ گفتن است... و محتشم‌ترین کسی در جهان، او باشد که او را به کس نیاز نبود و خوار‌تر و فرومایه‌تر آن‌کس باشد که به خلق نیازمند باشد و ننگ ندارد و از بهرزر و سیم، بندگی همچون خودی کند. 

صاحب‌خبر -

 جوان آنلاین: کانال «مدرسه سواد زندگی» به اشتراک گذاشت: درنگ کنید و این بخش از قابوسنامه عنصرالمعالی رو بخونید: پس‌ای پسر! جهد کن تا به هر صفت که باشی، بیش باشی و با جوانمردی قرین باشی، تا از جهان گزین باشی و از هر طایفه‌ای که هستی و باشی، اگر طریق جوانمردی خواهی سپردن نا حفاظ مباش و مادام همه‌چیز بسته دار: چشم و دست و زبان از نادیدنی و ناکردنی و ناگفتنی. 
بدان قدر که طاقت داری دروغ مگوی که اصل ناجوانمردی دروغ گفتن است... و محتشم‌ترین کسی در جهان، او باشد که او را به کس نیاز نبود و خوار‌تر و فرومایه‌تر آن‌کس باشد که به خلق نیازمند باشد و ننگ ندارد و از بهرزر و سیم، بندگی همچون خودی کند. 
شنودم که روزی شبلی (ره) در مسجد‌ی شد، تا دو رکعت نماز بگزارد و زمانی برآساید. در مسجد کودکان دبیرستان بودند؛ اتفاق را وقت نان خوردن کودکان بود و دو کودک به نزدیک شبلی (ره) نشسته بودند؛ یکی پسر منعمی بود و یکی پسر درویشی و دو زنبیل نهاده بودند؛ در زنبیل پسر منعم نان و حلوا بود و در زنبیل پسر درویش نان تهی. 
پسر منعم نان و حلوا می‌خورد و پسر درویش از وی حلوا همی‌خواست. پسر منعم گفت: اگر تُرا پاره‌ای حلوا بدهم تو سگ من باشی؟ گفت: باشم. گفت: بانگ کن تا تُرا حلوا بدهم. آن بیچاره بانگ سگ همی‌کرد و پسر منعم حلوا به وی همی‌داد. 
چند کرت (چند مرتبه) هم‌چنین بکرد و شیخ شبلی (ره) در ایشان نظاره می‌کرد و می‌گریست. مرید‌ان گفتند:‌ای شیخ، تُرا چه رسید که گریان شدی؟ گفت: نگاه کنید که طامعی و بی‌قناعتی به مردم چه می‌کند؟! چه بودی اگر آن کودک به نان خشک تهی خود قانع بودی و طمع حلوای آن کودک نکردی؟ تا وی را سگ همچون خودی نبایستی بود.

نظر شما