شناسهٔ خبر: 67327627 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

دولت‌های تمدنی؛ ژئوپلیتیک قطب‌بندی‌های کنونی

چین صریحاً می‌گوید که در رابطه دوجانبه هدفش برد – برد است و نه برد یک جانبه. صریحاً می‌گوید که در پی جهانی توسعه‌یافته‌تر و خوشبخت‌تر است. اجرای برنامه‌های توسعه‌ای زیربنایی‌اش با سرعت و دقت به پیش می‌رود و البته با قیمتی به مراتب ارزان‌تر از نوع غربی آن و به همین دلیل در مدتی کوتاه در عموم کشورهای جهان سوم، از قاره افریقا گرفته تا امریکای لاتین نفوذ کرده است. نفوذی که در حال افزایش و عمق‌یابی است و عملاً رقبای غربی خود را به چالش کشیده و می‌کشد و در عین حال سخنی تحریک‌آمیز نمی‌گوید و حساسیت‌ها را برنمی‌انگیزد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرآنلاین مشروح این نشست در کلاب هاوس گفتارها به شرح زیر است:

با تشکر از کلاب علوم سیاسی و مجری محترم جناب آقای دکتر دهقان‌دار و عرض سلام و احترام به شرکت‌کنندگان محترم.

چنانکه گفتند صحبت درباره «دولت‌های تمدنی» است و اینکه ژئوپلیتیک جهان کنونی و قطب‌بندی‌های امروز، چگونه تحت تأثیر آن قرار گرفته و می‌گیرد. تلاش می‌شود به مهمترین نکات اشاره شود. البته بعید است که این بحث در طی یک جلسه سامان یابد. در مورد سوالات با کمال میل در خدمت شرکت‌کنندگان خواهم بود و در صورت لزوم و با توجه به اهمیت موضوع، بحث در جلسه‌ای دیگر و احیاناً جلساتی دیگر، ادامه خواهد یافت. خصوصاً که ایران در حال حاضر در این چارچوب دسته‌بندی و دیده می‌شود. یعنی او را کشوری می‌دانند که از مصادیق «تمدن – دولت» است.

۱-‌ نخست درباره تعریف و به اعتباری شأن نزول مسئله و اینکه چرا و چگونه پیدا شد و تکوین یافت و کم‌وبیش به یک تئوری تبدیل شد. هم‌اکنون این نظریه جهت فهم تحولات سیاسی و ژئوپلیتیکی، مورد استفاده قرار می‌گیرد و این دیدگاه، طرفدارانی نیز دارد. خصوصاً در آنجا که موضوع به چین و سیاست‌هایش مربوط می‌شود و همچنین فهم جهت‌گیری‌های اتحادیه‌هایی که این کشور در آن‌ها، حضور دارد. این موضوع پس از جنگ اوکراین و نزدیکی چین و روسیه و امتناع کشورهایی چون هند و کشورهای جهان سوم و نیز کشورهای مهمی چون برزیل و افریقای جنوبی و مکزیک و عربستان و ترکیه، از پیوستن به موضع غربیان، اهمیت بیشتری یافته است.

عنوان فوق ترجمه civilization – state و یا civilizational state است. این اصطلاح در طی سال‌های اخیر مطرح شده، اگرچه گویا اولین فردی که از چنین اصطلاحی استفاده کرد شخصی است به نام لوسیان پای که در طی مقاله کم‌وبیش انتقادی‌اش در مورد چین و توسعه چین در دهه ۱۹۹۰، از چنین عنوانی در مورد او بهره گرفت. نکته این است که در سال‌های اخیر این اصطلاح به اصطلاحی جا افتاده و پرکاربرد تبدیل شد. در یک بررسی و تحقیق اینترنتی، مقالات و کتاب‌های فراوانی خواهید یافت که همگی از این اصطلاح سود جسته‌اند و کوشیده‌اند آن را توضیح دهند و یا آنکه سیاست کشورهایی را که از نظر آنان چنین خصوصیتی دارند، تحلیل کنند. ظاهراً در ادبیات سیاسی ایران این عنوان جدیدی است و از آن بسیار کم استفاده شده و یا استفاده نشده است.

واقعیت این است که اینجانب با این مفهوم اگرچه مفهوم جدیدی است، کم‌وبیش آشنا بودم و در سفر اخیرم با اساتید مختلفی درباره آن صحبت کردم. آنچه عرض خواهم کرد، عمدتاً نتیجه همین گفتگوها است.

یکی از آخرین مواردی که با آن برخورد کردم تحلیل کوتاه آقای پِپِ اسکوبار است پس از حادثه دردناک سقوط بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان که پس از ملاقات شب پس از حادثه پوتین با مقامات نظامی و امنیتی کشورش و البته با حضور سفیر ایران، می‌گوید این سه «تمدن – دولت» در حال شکل دادن به جهان جدید هستند و این سه را چین، روسیه و ایران می‌داند. اسکوبار فردی است برزیلی و از متخصصان شناخته شده و معروف در مورد مسایل آسیا و اوروآسیا.

۲- حال ببینیم چرا چنین مفهومی شکل گرفت؟ مهمترین عامل، رفتار چین بود و اینکه چگونه باید رفتار او را دریافت و ارزیابی کرده و آینده‌اش را پیش‌بینی کرد و اینکه اصولاً منطق رفتاری او چیست؟.

 چین در طی چهار دهه اخیر رشدی خارق العاده داشته است؛ تقریباً در تمامی زمینه‌ها اقتصادی، تجاری، صنعتی، علمی، تحقیقاتی و سیاسی و بین‌المللی. از کشوری فقیر و در مدتی کوتاه، به دومین اقتصاد جهان ارتقاء یافت. ضمن آنکه از کشوری منزوی، به کشور فعالی در صحنه‌های مختلف بین‌المللی و منطقه‌ای تبدیل شد و فراتر اینکه سیاست‌هایی آینده‌نگر دارد و احتمالاً بیش از قدرت‌های غربی. سیاست‌های دوجانبه و چند جانبه‌اش پیوسته موفق بوده و هم‌اکنون نیز با چنین چشم‌اندازی به پیش می‌رود. پشتوانه این همه، ابتکارات مختلف مواصلاتی و اقدامات زیربنایی و ایجاد اتحادیه‌های اقتصادی و تجاری او است. که در رأس آنها ابتکار «کمربند – جاده» و بریکس و سازمان اقتصادی شانگهای است که در دو مورد اخیر، نقش اول و بلکه نقش هدایتگر را بازی می‌کند. مضافاً که دیدگاه‌های خاص خود را در زمینه‌های مختلف دارد. از روابط دو و چند جانبه گرفته تا اقتصاد جهانی و نظام مبادلاتی و ارزی و اعتباری و بانکی و بیمه‌ای جهان امروز. و مصممانه در پی تحقق بخشیدن بدانها است و می‌کوشد در این زمینه متحدان و هم‌فکرانی بیابد که البته یافته و اینان به مراتب بیشتر خواهند شد.

یکی از اساتید نقل می‌کرد در دهه ۱۹۹۰ آفریقای سیاه به حال خود رها شده بود. جهان دو قطبی پایان یافته بود و بخش مهمی از اهمیت افریقا به دلیل همین رقابت شدید و پیچیده بود. گویی همگان او را فراموش کرده بودند.

جنگ در منطقه دریاچه‌های آب شیرین بین دو قبیله بزرگ هوتوو توتسی که عمدتاً در روندا و بروندی بودند، در اوج خود بود که بیش از هشتصد هزار قربانی گرفت. کنگو هم دچار اغتشاشات فراوان داخلی بود.

در همین ایام چین با کنگو وارد مذاکره شد در مورد کبالت که به تعبیر همان استاد همه از آن غافل بودند. نتیجه این شد که چین در مورد اتومبیل‌های برقی و تولید باطری‌های مناسب و پردوام از همه تولیدکنندگان سنتی پیش افتاده و هم‌اکنون اروپایی‌ها مجبورند با افزایش مالیات با چین مقابله کنند که به تعبیر خود چینی‌ها این به ضرر آنها خواهد شد. این نوع برنامه‌ریزی را در ابعاد مختلف می‌توان ردیابی کرد.

سؤال این بود که چرا چنین شده و چین به کدامین سوی می‌رود و متناسب با آن جهان را به کدام سوی خواهد کشانید؟ این کشور به مراتب بزرگتر و مؤثرتر از آن است که نادیده گرفته شود. خصوصاً که آنان به‌واقع در پی دگرگون کردن جهان هستند، اگرچه با خویشتن‌داری تمام، کمتر در این مورد صحبت می‌کنند.

۳- آنچه این سؤال را جدی‌تر می‌کرد، تجربه رشد و صنعتی شدن کشورهای دیگری بود که در طی دهه‌های اخیر به سرعت خود را تا حد اقتصاد و صنعت کشورهای غربی ارتقاء دادند. نمونه خوب آن ژاپن و نمونه‌های متأخر آن کشورهایی چون کره جنوبی، تایوان و سنگاپور و حتی هنگ‌کنگ است. اینان همگی در چارچوب تمدن جدید و تمدن غربی عمل کرده و می‌کنند و معیارها و ضوابطش را به رسمیت شناخته و می‌شناسند. امّا چین چنین نیست، داستان چیست؟

قبل از ورود به بحث لازم است نکته‌ای در مورد ژاپن گفته شود. با توجه به تعاریفی که از «تمدن – دولت» وجود دارد، ژاپن تا قبل از جنگ دوم به معنای واقعی «تمدن – دولت» بود. شکست فاحش او تحولی اساسی در نوع نگاه او و خاصه موقعیت امپراتور که در رأس نظام سیاسی آنان بود، ایجاد کرد. گویی نظام سیاسی آنان دچار دگردیسی شد. اگر چنین نمی‌شد و احیاناً از جنگ پیروز بیرون می‌آمد، احتمالاً رفتاری چون چین امروز می‌یافت و البته با حالتی به مراتب تهاجمی‌تر. علی‌رغم قدرت فراوان سخت و نرم چین، رفتار و بیان او به گونه‌ای تعجب‌انگیز ملایم است، اگرچه محکم نیز هست.

بازگردیم به اصل بحث. توقع این بود که چین توسعه‌یافته رفتاری همانند سایر کشورهایی داشته باشد که بعد از جنگ دوم توسعه یافته‌اند. آنان هیچ‌یک اندیشه‌ها و یا برنامه‌هایی نداشته‌اند که اصول و معیارهای تمدن جدید را به چالش کشد و حتی می‌توان گفت بعضاً در حفظ آن حریص‌تر از خود غربی‌ها بوده‌اند.

دقیقاً در اینجا است که احساس می‌شود، چین متفاوت است. در بررسی دلایل این تفاوت دریافتند که این کشور هم در کیفیت مدیریت داخلی و هم در نوع سیاستگذاری‌ خارجی عمیقاً متأثر است از فرهنگ و هویت تاریخی و خصوصاً میراث کنفوسیوسی‌اش و اینکه کشوری است فراتر از مفهوم شناخته شده «ملت – دولت»؛ و چون عمیقاً متأثر از تمدنش بود، او را «تمدن – دولت» دانستند و نامیدند.

۴- گویی چین نمی‌خواهد در چارچوب ملت – دولت بماند و عمل کند. چه در سیاست داخلی و چه سیاست خارجی. به عنوان یک قدرت بزرگ خواهان ارتباط با همه کشورها است و البته بدون پیش‌ شرط. وضعیت موجود آنها را به رسمیت می‌شناسد حتی اگر طالبان افغانستان باشد. خواسته‌های خود را تحمیل نمی‌کند و اینکه مثلاً وام‌ها و کمک‌های بلاعوض او چگونه می‌باید مصرف شود. مسایلی همچون حقوق بشر را مسئله‌ای داخلی می‌داند و بدان ورود نمی‌کند.

صریحاً می‌گوید که در رابطه دوجانبه هدفش برد – برد است و نه برد یک جانبه. صریحاً می‌گوید که در پی جهانی توسعه‌یافته‌تر و خوشبخت‌تر است. اجرای برنامه‌های توسعه‌ای زیربنایی‌اش با سرعت و دقت به پیش می‌رود و البته با قیمتی به مراتب ارزان‌تر از نوع غربی آن و به همین دلیل در مدتی کوتاه در عموم کشورهای جهان سوم، از قاره افریقا گرفته تا امریکای لاتین نفوذ کرده است. نفوذی که در حال افزایش و عمق‌یابی است و عملاً رقبای غربی خود را به چالش کشیده و می‌کشد و در عین حال سخنی تحریک‌آمیز نمی‌گوید و حساسیت‌ها را برنمی‌انگیزد.

این روش و این منش به واقع کشورهای غربی و خاصه امریکا را در موقعیت سختی قرار داده است و آنها کوشیده و می‌کوشند در سیاست خارجی خود به ویژه در آنجا که به جهان سوم مربوط می‌شود، تعدیل‌هایی ایجاد کنند. در غیر این صورت در رقابت با چین، زمین‌گیر خواهند شد. این سخن هم در مورد افریقای سیاه صحیح است که وزیر خزانه‌داری امریکا با صراحت گفت که ما بهتر از چینی‌ها و روس‌ها به شما کمک خواهیم کرد. به ما اعتماد کنید و هم در مورد همسایگان جنوبی ما. ترامپ قبل در دوران مبارزه انتخاباتی‌اش گفت که شیخ‌نشین‌ها و سعودی‌ها همچون گاوهای شیرده هستند که از شیرشان استفاده می‌کنیم و هنگامی که شیرشان تمام شد، آنها را ذبح خواهیم کرد. در دوران ریاستش هم کم‌وبیش چنین سیاستی در پیش گرفت.

امّا دیگر چنین نمی‌گوید و نمی‌تواند بگوید حتی اگر باز هم انتخاب شود. آن سیاست تحکّم‌آمیز و تحقیرکننده عملاً تمام شده است و این به دلیل حضور چین است و تا حدودی روسیه. هم‌اکنون مهمترین طرف تجاری آنان چین است و این کشور درگیر بسیاری از پروژه‌های زیربنایی و احیاناً دفاعی و نظامی آنها است. در عدم حضور چین می‌توانست چنین بگوید، امّا دیگر داستان تغییر کرده است.

مضافاً که مسئله تنها به جهان سوم محدود نمی‌شود. اروپا را هم شامل می‌شود. از ابتکار «کمربند – جاده» گرفته تا «شبکه ۱+۱۷» که عمدتاً در شرق اروپا و در بالکان فعال بوده و هست. چنانکه گفتیم این چین جدید، در چارچوب ملت – دولت فکر و عمل و طراحی نمی‌کند و گویی فرش را از زیر پای کشورهای توسعه‌یافته‌ای که قرن‌ها است بر جهان تسلط دارند، تا حدودی کشیده و می‌کشد.

۵- در تحلیل بعدی دریافتند کشورهای دیگری هستند که چنین‌اند، اگرچه همه آنان در این خصوصیت در یک رتبه نیستند. از نظر آنان روسیه نیز چنین است، چنانکه هند و ترکیه هم تا حدودی این‌گونه هستند و یا ظرفیت و تمایلی بدین سوی دارند و ممکن است درآینده کشورهای دیگری ظاهر شدند که یا چنین باشند و یا درصدی از این ویژگی را داشته باشند.

مهم در اینجا این است که خصوصیت «تمدن – دولت» زمینه‌های همکاری‌های مختلف را در بین آنها فراهم می‌آورد. این همکاری چنانکه اسکوبار و هم‌فکرانش می‌گویند در پی تغییر جهان است؛ یعنی ایجاد جهانی چند قطبی.

واقعیت این است که جنگ اوکراین از همان روزهای نخستین تبدیل شد به جنگ بین ناتو و روسیه؛ و اوکراین صرفاً وسیله و بهانه بود. این جنگ به چنین ایده و بلکه واقعیتی کمک فراوانی کرد. چنانکه این جنگ اروپا  وترکیب نیروهایش را نیز تحت تاثیر قرار داد. پیروزی غیر منتظره راست‌های افراطی در انتخابات اخیر پارلمان اروپا در آنجا که به فرانسه و آلمان و ایتالیا و اتریش مربوط می‌شود، تا حد زیادی متأثر از پی‌آمدهای مختلف همین جنگ است که احتمالاً بر سرنوشت آن تأثیر خواهد داشت و این به نوبه خود ممکن است به روند روبه‌گسترش ایجاد جهان چند قطبی، کمک کند.

امیدوارم دلایل پیدایش و روند تحولی این مفهوم تا حدودی روشن شده باشد. البته بخش‌های فراوانی باقی ماند که می‌باید در نوبت‌های دیگر مورد بحث قرار گیرد.   

۳۱۱۳۱۱

نظر شما