شناسهٔ خبر: 67320618 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

«زنده یاد محمدحسن عبدیزدانی و انقلاب اسلامی در تبریز» در گفت‌و‌شنود با سیدمحمد الهی

درایت و مدیریت او مانع توفیق «خلق مسلمان» شد

روزنامه جوان

شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی در اکثر کار‌ها با مرحوم عبدیزدانی مشورت می‌کرد. اعلامیه و سخنرانی‌های انقلابی که چاپ می‌شد، با مشورت ایشان بود. آقای عبد یزدانی در سال‌هایی که امام‌خمینی در تبعید به سر می‌بردند، به عنوان رابط و نماینده شهید قاضی با امام‌خمینی دیدار کردند. او دوبار پیام‌های شهید قاضی را به امام خمینی رساند

صاحب‌خبر -

جوان آنلاین: روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، تداعی‌گر سومین سالگرد ارتحال مبارز دیرین انقلاب اسلامی در خطه آذربایجان شرقی و شهر تبریز، یعنی زنده‌یاد محمدحسن عبدیزدانی است. در گفت‌و‌شنود پی آمده، سیدمحمد الهی فرزند آیت‌الله سید محمدحسن الهی، برادرزاده علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و خواهرزاده شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، در باب سیره همرزم دیرین خود سخن گفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید. 
 
آشنایی شما با زنده‌یاد محمدحسن عبدیزدانی به کدامین مقطع زمانی بازمی‌گردد؟
از سال ۱۳۴۱. اطلاع دارید که همه‌پرسی انقلاب سفید شاه و ملت در تاریخ ۶ بهمن همان سال در جهت نظرخواهی از مردم ایران درباره اصول شش گانه برای یک سلسله اصلاحات اقتصادی برگزار شد. این رفراندم از سوی مراجع، علما و حوزه علمیه قم تحریم شد. مردم تبریز نیز به تبعیت از فتاوی علما در شهر تظاهرات کردند. پس از آن شهید آیت‌الله سیدمحمدعلی قاضی طباطبایی، بنده را احضار کرده و فرمودند: «در جریان تظاهرات، جوانی به نام محمدحسن عبدیزدانی دستگیر شده است. چند ساعتی در بازداشتگاه بوده و سپس آزاد شده است. بروید و او را به نزد من بیاورید.» آدرس را از شهید قاضی گرفتم و به مغازه خرازی ایشان رفتم. بنده برای نخستین بار، در مغازه با زنده‌یاد محمدحسن عبدیزدانی آشنا شدم و از ایشان دعوت کردم که خدمت شهید قاضی بروند. شهید قاضی، تبحر خاصی در گزینش نیروهایش داشت و آن‌ها را مدیریت و حمایت می‌کرد. بعد از آن ماجرا زنده‌یاد عبدیزدانی به طور مستمر به خانه شهید قاضی رفت‌و‌آمد داشت. بنده به دلیل قرابت فامیلی با شهید قاضی در جریان این دیدار‌ها بودم. بعد از آن تاریخ، گروهی از جوانان مبارز و علاقه‌مند به تشکیل حکومت اسلامی از جمله مرحوم عبدیزدانی، دور شهید قاضی جمع شدند. ارتباط بنده با ایشان تا سه سال پیش که به رحمت خدا رفتند، برقرار بود. 

در شخصیت ایشان چه ویژگی‌هایی شاخص می‌نمود؟
رسول اکرم (ص) می‌فرمایند: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.» در اسلام، حکومت و رعیت یکپارچه و همه نسبت به هم مسئول هستند. در حکومت اسلامی همه مسلمانان زیر سایه عدالت و کنار هم زندگی می‌کنند و در مشکلات به هم یاری می‌رسانند. مسئولان حکومت اسلامی، نباید حس برتری نسبت به جامعه و مردم داشته باشند. مرحوم عبدیزدانی، نمونه بارز یک مسلمانِ انقلابی بود. در همه احوال به فکر مردم بود. حتی زمانی که نیمه شب به منزلش مراجعه می‌کردند، لباس می‌پوشید و با روی خوش با آن‌ها رفتار می‌کرد. مدیرکل بود، اما کار نگهبان را انجام می‌داد! مرحوم عبدیزدانی خود را یک ایرانی می‌دانست، اما معتقد بود که این کشور پایگاه معنوی اهل‌بیت (ع) است و مردمش باید زمینه را برای ظهور منجی بشریت آماده کنند. یکی از خصایص ایشان، اعتقاد به قانون اساسی بود و تأکید می‌کرد که با التزام به قانون، امنیت در جامعه حکمفرما خواهد شد. بنده جای مرحوم عبدیزدانی را در تبریز خالی می‌بینم. هیچ فردی را هم طراز با شخصیت ایشان، در ارتباط با مردم و مورد اعتماد نمی‌بینم. گو اینکه خیلی سعی می‌کنیم تا برای شخصیت‌های حاضر اعتماد‌سازی کنیم! 

مرحوم عبدیزدانی قبل از ورود به عرصه مبارزه، به لحاظ دینی، فکری و سیاسی تحت تأثیر کدام شخصیت‌ها بودند؟
در بین دوستان مبارز ما، مرحوم عبدیزدانی متولد ۱۳۱۵ و از بقیه بزرگ‌تر بود. ایشان دروس حوزوی را تحت‌نظر مرحوم آیت‌الله حاج میرزا فتاح شهیدی خوانده بود. سپس خدمت حاج میرزا علی‌آقا شهیدی - که داماد آیت‌الله شهیدی بود- رفت‌و‌آمد داشت و به تحصیل ادامه می‌داد. اولین جنبش اسلامی در تبریز تحت‌نظر آیت‌الله سیدحسین کهنمویی تأسیس شده بود. آیت‌الله کنهمویی تحصیلکرده، شاعر و به سه زبان انگلیسی، فرانسه و عربی مسلط بود. اشعار مفصلی، درباره قرآن دارند. جلسات تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه مرحوم کهنمویی در تربیت جوانان انقلابی تبریز نقش مهمی داشت. آقای عبدیزدانی در جلسات مذهبی مرحوم آیت‌الله کهنمویی، حاضر می‌شد و با هدایت استادش در موضوعات فرهنگی با فرقه‌های باطل به مباحثه می‌پرداخت. ایشان تفصیل مسئله را در خاطرات‌شان آورده‌اند. 

ایشان در فرآیند مبارزات نهضت اسلامی چه مراحلی را طی کردند؟ شما از این موضوع چه خاطراتی دارید؟
آقای عبدیزدانی در اکثر اوقات، همراه شهید آیت‌الله قاضی بود. در آن دوران محمد حنیف‌نژاد نیز جزو جوانانی بود که در معیت آقای قاضی فعالیت می‌کرد. پس از تبعید آن بزرگوار، جمع جوانان به هیئت مرحوم حجت‌الاسلام محمدحسین انزابی منتقل شد. آقای انزابی هیئتی داشتند که بعدازظهر روز‌های جمعه تشکیل می‌شد. افراد هیئت از مبارزین و فعالان انقلاب بودند که در این جلسات به تبادل اطلاعات می‌پراختند. اطلاعات شهر‌ها در همان جا رد و بدل می‌شد. سخنرانی‌های امام‌خمینی در سال ۱۳۴۲ باعث شد که مبارزین کشور با ایشان بیعت کنند. ما هم این کار را کردیم. جمع جوانانی که گرد شهید قاضی جمع شده بودیم ۲۵ نفر بود که ساواک نام «دوچرخه‌سواران قاضی» را برآن‌ها گذاشته بود! این گروه، اعلامیه‌های امام را در شهر پخش می‌کرد. کمبود اعلامیه یکی از مشکلات اساسی ما در آن دوره بود. با زحمت آن‌ها را چاپ و به شهرستان‌ها می‌رساندیم. خبر تحریم عید نوروز ۱۳۴۲، از سوی شهید قاضی به اطلاع مردم تبریز رسید و به یاری گروه ما در شهر پخش شد. روز عید نوروز، شهید قاضی بنده را به منزل‌شان احضار کردند. نزد ایشان رفتم که آقای سیدمهدی دروازه‌ای هم در آنجا بود. آقای قاضی یک اعلامیه کوچک به من نشان داد که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: «آذربایجان به پا می‌خیزد!.» روز دوم فروردین ۱۳۴۲ مصادف با شهادت امام‌جعفرصادق (ع) بود. آن روز آقا سیدحسن فرزند آقای قاضی صبح به خانه ما آمد. قرار بود که در آن روز در مسجد مقبره مجلس روضه خوانی برگزار شود. آقای قاضی او را فرستاده بود که به فلانی بگو به مسجد مقبره بیاید و دوستانش هم در اطراف مسجد باشند. ما هم رفتیم و در اطراف مسجد نشستیم. خبر آمد که در مسجد طالبیه درگیری شده است! به آنجا رفتیم. در مسجد را بسته بودند. سربازها، پاسبان‌ها و ساواکی‌ها در آنجا جمع بودند. ناگهان دیدیم که آسید علی‌اصغر را بیرون کشیدند و درگیری هم به آن نقطه کشید. از در مسجد طالبیه و بازار تربیت تا میدان شهرداری، تعدادی مجروح و شهید شده بودند. افرادی که در آنجا ایستاده بودند به سمت مأموران سنگ پرتاب می‌کردند. بنده نیز همراه با مرحوم عبدیزدانی به سمت مأموران سنگ پرتاب می‌کردیم. مأموران ساواک ما را به جرم مخالفت با رژیم پهلوی و طرفداری از امام دستگیر کردند. بعد از دستگیری آقای عبدیزدانی را به زندان مراغه منتقل کردند. ساواک در تمام لایه‌های اصناف مردم، نفوذ کرده بود. ما می‌دانستیم که هیچ جمع و جلسه‌ای امکان ندارد بدون اطلاع ساواک تشکیل شود. ما یک جلسه پنج، شش نفری داشتیم. مرحوم عبدیزدانی، آقای دکتر سیدمحمد میلانی، مرحوم محمد حنیف‌نژاد، مهندس عظیمی، مهندس حبیب یکتا و بنده بودیم. خیال‌مان آسوده بود که ساواکی در آن نیست. جمع می‌شدیم و برای اعلامیه‌ها و تظاهرات، برنامه‌ریزی می‌کردیم. 

اشاره کردید که محمد حنیف‌نژاد در ابتدا در زمره جوانانی بود که همراه با مرحوم عبدیزدانی و دیگران، زیرنظر آیت‌الله قاضی مبارزه می‌کردند. این رابطه بعد‌ها دچار چه فراز و فرود‌ها و سرنوشتی شد؟
محمد حنیف‌نژاد، بچه مسلمان بود و خارجی‌پرست نبود. از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۰ که به تبریز می‌آمد، خدمت آقای قاضی می‌رسید. پس از ۱۵ خرداد که آن رفتار با نهضت اسلامی شد، ما در تحلیل‌های‌مان به این نتیجه رسیدیم که با این شرایط ساده‌ای که ما داریم، با ساواک نمی‌شود مبارزه کرد. باید مبارزه علمی‌تر، سازمان یافته‌تر و متشکل‌تر شود. این نتیجه‌گیری از سوی محمد حنیف‌نژاد در تهران، موجب تشکیل یک گروه مذهبی و سپس به دیگر شهر‌ها منتقل شد. در آن زمان این گروه اسم هم نداشت. اولین باری که از تهران به تبریز آمدند و مرا دستگیر کردند و به تهران بردند، ما همچنان اسم نداشتیم و ما را به عنوان یک گروه مذهبی دستگیر کردند. بعد در زندان اوین قرار بود که از سازمان حقوق بشر یا عفو بین‌الملل، برای بازدید از زندانیان سیاسی بیایند. در آنجا بود که گفتند اگر این جمعی که هستیم، حالت تشکیلات نداشته باشد و مخصوصاً بدون اسم باشد، این‌ها متوجه نمی‌شوند و خلاصه باید قضیه را اروپایی‌تر کنیم! با مشورت بچه‌ها از جمله بنده و مرحوم عبدیزدانی نام «نهضت مجاهدین ایران» انتخاب شد. لطف‌الله میثمی هم در آن موقع سالم و در زندان بود. ما با این اسم با فرستادگان حقوق بشر مذاکره کردیم. تا آن زمان، یعنی تا سال ۱۳۵۰، اصلاً این گروه اسم نداشت. وقتی افشا شد که چنین سازمانی در کشور تشکیل شده و تا این مرحله رسیده و کسی هم از آن خبر نداشته، ساواک در این تشکیلات نفوذ و اسم و ایدئولوژی آن را عوض و یک سازمان من در آوردی درست کرد که ادامه داستان را می‌دانید. بعد از تحریف سازمان، بنده و آقای عبدیزدانی از گروه جدا شدیم. در جریان اعدام محمد حنیف‌نژاد، آیت‌الله قاضی به آیت الله خوانساری نامه نوشتند که این‌ها اعدام نشوند، هر چند که این اتفاق نیفتاد. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مرحوم عبد یزدانی به چه فعالیت‌هایی پرداختند؟
 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مرحوم عبدیزدانی از تهران به تبریز بازگشت. ایشان در آن دوره، مسئولیت دادگاه‌های انقلاب اسلامی شهر را بر عهده گرفت. به عنوان معتمد مردم، در دادگاه مشغول بود و از حقوق آن‌ها دفاع می‌کرد. افرادی که در ساواک و شهربانی در خدمت انقلاب و مردم قرار گرفته بودند را می‌شناخت و از حقوق این‌ها دفاع می‌کرد. در روز‌های ابتدایی تأسیس نظام تعدای از کسانی را که به ناحق برای آن‌ها پرونده تشکیل شده بود را پس از بررسی‌های لازم خلاصی بخشید و آزاد کرد. اقدامات ایشان، باعث آشکارشدن خیلی از حقایق شد. آقای عبد یزدانی برخلاف گفته عده‌ای، جان خیلی‌ها را نجات داد. در جریان محاکمه‌ها اصرارشان بر این بود که متهم ولو محکوم به اعدام هم شده باشد، باید از خود دفاع کند و حقوقش حفظ شود. ایشان حتی اجازه نمی‌داد تا حق افرادی که در ساواک فعالیت می‌کردند، بدون دلیل ضایع شود. خیلی عاقلانه فعالیت می‌کرد. در دوران پهلوی ما در ارتش، دادگستری، ساواک و استانداری و اکثر ادارات، نفوذی داشتیم! برای این کار ۱۵ سال زحمت کشیدیم! تعدای از مأموران اداره شهربانی با ما همکاری می‌کردند. آن‌ها با یا بی‌واسطه، با آقای قاضی در ارتباط بودند. شهادت می‌دهم که آن‌ها هم می‌خواستند که حکومت سرنگون شود! 
ایشان در دوره جنگ تحمیلی، مسئول رسیدگی به امور جنگ‌زدگان استان‌های آذربایجان غربی، شرقی و کردستان شد و با تمام لیاقت و نهایت برازندگی این مسئولیت را انجام داد. ایشان مدیرکل اداره بازرگانی استان نیز بود. در روز‌های سخت جنگ که ارز کمیاب شده بود، تحریم بودیم، نفت صادر نمی‌شد و مایحتاج عمومی جیره‌بندی شده بود، مرحوم عبدیزدانی بسیار کوشید و توانست به بهترین وجه از عهده این مسئولیت برآید. متأسفانه بعد از پایان جنگ تحمیلی، اوضاع کمی فرق کرد و او مسئولیتی بر عهده نگرفت. مرحوم عبدیزدانی فردی صاحب عقیده بود و از سر باور، پای آرمان‌های انقلاب اسلامی ایستاده بود. ایشان نمی‌توانست با افراد تکنوکراتی که به آرمان‌های نظام جمهوری اسلامی عقیده نداشتند، کار کند، بنابراین کناره‌گیری کرد. 

اشاره کردید که مرحوم عبد یزدانی از دوران کودکی تحت تعلیمات آیت‌الله حاج میرزا فتاح شهیدی بود. آیت‌الله شهیدی از جمله کسانی بود که با آیت‌الله شریعتمداری مخالفت داشت. تفکرات ایشان در این‌باره نیز تا چه اندازه به آقای عبدیزدانی منتقل شده بود؟ 
همانطور که عرض کردم، آقای عبد یزدانی از دوران کودکی تحت تعلیمات آیت‌الله میرزا فتاح شهیدی بودند و آموزه‌های آن بزرگوار تأثیر به سزایی در شکل‌گیری شخصیت‌شان داشت. آیت‌الله شهیدی با آیت‌الله شریعتمداری، اختلافات سیاسی بارزی داشتند. ایشان از همان ابتدا، مخالف حکومت پهلوی بودند. در آن دوره حزب توده هم با شاه مخالف بود، اما نوع مخالفت آقای عبد یزدانی با حزب توده متفاوت بود و از دریچه نگاه آیت‌الله کهنویی و آیت‌الله شهیدی به قضایا نگاه می‌کرد. روزی که در تبریز همه به استقبال محمدرضا شاه رفتند، آیت‌الله شهیدی به مراسم نرفت و به صراحت، ظلم و فساد رژیم را بر همگان افشا می‌کرد. ایشان هیچ ابایی از تهدیدات حکومت نداشت، اما آیت‌الله شریعتمداری خلاف عقیده و عمل آیت‌الله شهیدی سخن می‌گفت و عمل می‌کرد. ما در دورانی بودیم که باید واقعیت‌های جامعه از جمله فساد و ظلم برای مردم بازگو می‌شد، اما آیت‌الله شریعتمداری در این‌باره اقدامی نمی‌کرد. مبارزین انقلابی هم به همین دلیل با او مخالف بودند. آقای عبد یزدانی نیز تحت تعالیم استاد بزرگوارش، مخالف آقای شریعتمداری و طرفدارانش بود و به همین دلیل هم در زمره مبارزین انقلاب اسلامی درآمد. 

نقش مرحوم عبد یزدانی در فرو نشاندن غائله خلق مسلمان در تبریز را چگونه دیدید؟
خطرناک‌ترین نوع نفاق در ایران، در منطقه آذربایجان بود که شکل مذهبی هم داشت و دیدیم که در قالب حزب خلق مسلمان، خودش را نشان داد. در ابتدا عده‌ای در تهران، حزب خلق مسلمان را تشکیل داده که آن‌ها مورد تأیید آیت‌الله شریعتمداری بودند. در واقع ما یک مسئله به نام آقای شریعتمدار و مسئله دیگری به نام حزب خلق مسلمان داریم. خلق مسلمانی‌هایی که دستگیر شدند، اصلاً مسلمان نبودند، حمد و سوره‌شان را بلد نبودند. آنان می‌خواستند، زیر عبای آیت‌الله شریعتمداری به اهداف‌شان برسند. عده‌ای از اراذل و اوباش که به دنبال موقعیت بودند. افرادی که سنگ خلق مسلمان را به سینه می‌زنند، مسلمانی این‌ها جای سؤال دارد! بسیاری از خلق مسلمانی‌هایی که در اینجا دیدید، کرد‌هایی بودند که از حزب کومله به اینجا آمده بودند و به این نام فعالیت می‌کردند. تفنگ دست‌شان بود و استانداری را اشغال کرده بودند. ۱۱ نفر از این‌ها اعدام شدند. این ۱۱ نفر حتی نماز هم نمی‌خواندند، چه برسد به اینکه مطیع مجتهد باشند و از وی تقلید کنند. خلق مسلمان دراوج روز‌های فعالیتش در تبریز، پایگاه‌ها و کمیته‌های متعددی داشت که به اتکا آن‌ها فعالیت می‌کرد. دو پایگاه هرگز نتوانست به تسلط خلق مسلمان در‌آید. یکی اداره زندان‌ها و دیگری پادگان زندان بود که تحت مدیریت آقای عبدیزدانی و برادر بزرگوارشان بود. خلق مسلمان اگر زندان و پادگان را در دست می‌گرفت، به راحتی می‌توانست زندانیان را آزاد و با خود همراه کند. آن وقت بود که غائله خلق مسلمان، به این زودی شکست نمی‌خورد. هنوز شاهدان یادشان نرفته که خلق مسلمان عملاً شهر را تصرف کرده بود! استاندار مخفی شده بود، صدا و سیما را گرفته بودند. مدیریت و درایت آقای عبدیزدانی باعث شد که شهر سقوط نکند. 

به پرسش اول بازگردیم. شما خواهرزاده شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی هستید و طبعاً رابطه نزدیکی با ایشان داشته‌اید. در طی سال‌های مبارزه و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تعامل مرحوم عبدیزدانی و شهید قاضی را چگونه دیدید؟
آقای عبدیزدانی، از همه بیشتر به شهید قاضی نزدیک بود. این علاقه متقابل بود. شهید قاضی هم علاقه و اعتقاد خاصی به آقای عبدیزدانی داشت. ایشان را فردی صادق و علاقه‌مند به نظام اسلامی و اجرای آن در جامعه می‌دانست. شهید قاضی در اکثر کار‌ها با مرحوم عبدیزدانی مشورت می‌کرد. اعلامیه و سخنرانی‌هایی که چاپ می‌شد با مشورت آقای عبدیزدانی بود. ایشان مشاور و امین شهید قاضی بودند. آقای عبد یزدانی در سال‌هایی که امام‌خمینی در تبعید به سر می‌بردند به عنوان رابط و نماینده شهید قاضی با امام‌خمینی دیدار کردند. او دو بار، پیام‌های شهید قاضی را به امام‌خمینی رساند. ارتباط‌شان بسیار خوب و صمیمانه بود.

نظر شما