آدمیان در هر دورهای همواره چارهای برای حل مشکلاتشان اندیشیدهاند، اما گاه مشکلات چنان بزرگ و غیرقابل تحمل بوده که افراد برای روبهرو شدن با آنها دست به اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیری زدهاند. حمیدرضا شاهآبادی، در رمان «لالایی برای دختر مرده»، به یکی از این اشتباهات بزرگ تاریخی اشاره میکند. اشتباهی که آتشش دامن دختران بیگاه زیادی را گرفت. نویسنده در این رمان، بخشی تاریک از تاریخ دوران قاجار را روایت میکند. ظلم، فساد و استبداد حکمرانان مناطق مختلف و خالی کردن جیب رعیت در دوران قحطی و گرسنگی تا حدی میرسد که رعیت فقیر و گرسنۀ قوچان برای سیر کردن شکم خانواده ناچار دست به فروش دخترانشان میزنند. «به ناچار دختر سه سالهام را به نزد گروهی از ترکمنان برده به پانزده تومن فروختم تا هم مالیات را بپردازم و هم همسر و سه فرزند دیگرم را از گرسنگی نجات دهم» (ص ۳۰). خریداران در آن سوی سرحدات روسیه این دختران را برای خدمتکاری در منازل و مزارع و یا رقص و آوازخوانی در کافهها به فروش میگذارند. «این حوادث زمانی اتفاق افتاد که رعایا زیر بار فشار مالیات حکام محلی مجبور به دست شستن از دخترانشان و انتقال آنها به ترکمانها و ارامنۀ عشقآباد به ازای مالیات گندم شدند و حتی فشار به حدی بود که از ظلم حاکم و مامورین عدۀ کثیری از مردم بالغ بر ده هزار رعیت به روسیه مهاجرت کردند» (توکلی، ۱۳۸۶: ۴۱).
داستان دربارۀ زهره، دختری دبیرستانی است که در یک مجتمع مسکونی خارج از تهران به همراه خانوادهاش زندگی میکند. مجتمع نیم ساخته و خلوت است و کلی ساختمان نیمه تمام دارد. در این فضای رعبآور و موهوم زهره ناگاه با روح دختری مرده آشنا میشود که گویا صد سال پیش از دنیا رفته است. حکیمه، یکی از حدود هزار دختر قوچانی است که صد سال پیش فروخته شده و در همان کودکی از دنیا رفته است. روح حکیمه از همان زمان تا به الان برای بازگشت به ایران و یافتن خانوادهاش در تلاش است. زهره بعد از شنیدن داستان غمانگیز حکیمه، تلاش میکند به او کمک کند. اما کسی حرفهایش را باور نمیکند. زهره خود به نوعی قربانی فقر فرهنگی و اجتماعی در خانواده است. خانوادهای که هرگز دختر را نمیبینند. خانوادهای که در آن زن نقشی جز خانهداری، شستن، پختن و تر و خشک کردن مردان ندارد. «و پدر... انگار مرا نمیشناخت. نمیدانم از کی، اما انگار با هم غریبه بودیم. نمیدانم وقتی کوچک بودم پدرم بغلم میکرده یا نه. سالها بود که جز حرفهای خیلی معمولی چیزی به هم نگفته بودیم» (ص ۲۰). زهره در نهایت وقتی میبیند کسی نه او را میبیند و نه میشنود، تصمیم میگیرد همراه حکیمه مخفیانه از خانه بگریزد تا شاید بتواند حکیمه را به خانوادهی گمشدهاش برساند. هر چند در این راه ناکام میماند و مجبور به بازگشت میشود.
. سرنوشت روح حکیمه در این رمان ناتمام میماند، مانند سرنوشت خیلی از دختران دیگری که در این اثر به آنها اشاره میشود. دخترانی که هر کدام به نوعی قربانی فقر فرهنگی و اجتماعی شدند. از دختری که به خاطر ترس از ازدواج با مردی مسن از خانه فرار میکند تا دختری که قربانی خشونت پدر است و... «چند روزی تو تهرون با پسره چرخیده بود و دست آخر پسره داده بودش دست یه مشت اوباش و رفته بود. وقتی پسره رفته بود هاجر فهمیده بود که پسره اونو فروخته... خودش میگفت پسره خیلی قربون صدقهام میرفت، منم که کسی رو نداشتم که دوستم داشته باشه، پشت سرش راه افتادم اومدم تهرون» (ص ۱۰۶). «این نوجوانان پس از فرار از خانه درگیر رفتارهایی میشوند که احتمال تجربۀ قربانی شدن و مشکلات جدید را افزایش میدهد» (محمدخانی، ۱۳۸۶: ۱۶۰). نویسنده در این اثر ضمن اشاره به ماجرایی تاریخی، تلاش داشته به مشکلاتی اشاره کند که دختران از گذشته تا به امروز با آنها دست به گریبان بوده و هستند. مشکلاتی که ناشی از تفکر سنتی، فقر فرهنگی و اجتماعی است. این اثر داستانی آموزنده برای دختران نوجوان است. داستانی که ضمن همراهی و همدردی با دختران، اثرات تصمیم اشتباه را به آنها یادآور میشود. این که برای حل مشکل هر قدر بزرگ باشد، باید چارهای درست اندیشید و از تصمیمات اشتباه اجتناب کرد، چرا که ممکن است فرصتی برای جبران این اشتباهات نباشد.
منابع:
-تولکی، فائزه (۱۳۸۶). عوامل موثر بر پدیدۀ قاچاق زنان در دهۀ اول مشروطه. فصلنامه علمی پژوهشی علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س)، سال ۱۷، شماره ۶۶، پاییز ۸۶، ۳۹-۵۹.
-شاهآبادی، حمیدرضا (۱۴۰۲). لالایی برای دختر مرده. چاپ ششم. تهران: افق.
-محمدخانی، شهرام (۱۳۸۶). عوامل روانی-اجتماعی موثر در فرار دختران از خانه. فصلنامه علمی پژوهشی رفاه اجتماعی، سال ۶، شمارۀ ۲۵، ۱۴۷-۱۶۸.
نظر شما