شناسهٔ خبر: 67303052 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

شنبه‌ها با شرح مثنوی - ۲۶

مثنویِ معنوی و حکایتِ نقّاشانِ چینی و صیقل‌ْکارانِ رومی

چهارمحال و بختیاری - از نگاهِ مولانا، اگر دل، از آفاتِ گوناگونی چون حرص، بُخل، کینه و ده‌ها و صدها، صفتِ ناپسند، زُدوده شود، آن‌گاه چون آینه‌ای، برایِ انعکاس و تجلّیِ زیبایی‌ها و صفاتِ پسندیدۀ معنوی، آماده می‌شود.

صاحب‌خبر -

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در یادداشتِ این‌هفته، از حکایتی نَغز بهره می‌بَرد تا بگوید، چرا مولوی معتقد است، انسان‌ها تا زمانی که از درون، پاک و زُدوده نشوند، نمی‌توانند مَجلایِ تجلیّاتِ جمالی و جلالیِ حضرت حق شوند.

۳۵ سال پیش، در یکی از کلاس‌های درسِ دورۀ کارشناسیِ ادبیّات، استادِ ارجمندی، این نکتۀ ظریف را پیش کشیدند که بهتر است در گفتارها و نوشتارهامان، بگوییم و بنویسیم، مردان به «پیرایشگاه» می‌روند و زنان به «آرایشگاه». نکتۀ نغزِ این ترجیح نیز گویا آن است که در پیرایشگاه، چراییِ شُکوهِ مردان، در «پیراستن» و در آرایشگاه، دلیلِ زیباییِ زنان، در «آراستن» نهفته‌است. اکنون نَقلِ این خاطره، چه ربطی به یادداشتِ امروز دارد؟ در بازروایی حکایتی از دفترِ نخست، [نک: پاورقی ۱] خدمتتان عرض خواهم‌کرد.

ماجرا از این قرار است که پادشاهی، میانِ رومیان و چینیان، مسابقه‌ای برگزار می‌کُند تا بفهمد، از هنرمندانِ این دو سرزمین، کدام‌یک در کارِ صورتگری، مهارتِ بیش‌تری دارند، در آغازِ کار، چینیان قیل‌وقال‌کنان از پادشاه [نک: پاورقی ۲] می‌خواهند، اتاقی در اختیارشان قرار دهد تا بتوانند بر دیواره‌هایش، قدرتِ نگارگری و رنگ‌آمیزیِ خود را بنُمایند و پیش‌نهاد می‌کُنند، اتاقی نیز در کنارِ آنان به رومیان بسپارند:

چینیان گفتند: ما نقّاش‌تر
رومیان گفتند: ما را کَرّ و فَر
گفت سلطان: امتحان خواهم در این
کز شماها کیست در دَعوی گُزین
چینیان و رومیان بحث آمدند
رومیان از بحث در مَکث آمدند
چینیان گفتند: یک خانه به ما
خاصه بسپارید و یک، آنِ شما
بود دو خانه مقابل در به در
زآن یکی چینی سِتَد، رومی دگر
چینیان صد رنگ از شَهْ خواستند
شَهْ خزینه باز کرد آن تا سِتَند
هر صَباحی از خزینه رنگ‌ها
چینیان را راتِبه بود از عَطا
رومیان گفتند: نی لَون و نه رنگ
درخور آید کار را، جُز دَفعِ زنگ
(مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۲۱۳ و ۲۱۴)

همان‌طور که در ابیات بالا می‌بینیم، رومیان بی‌آن‌که سخنی بگویند، پذیرفتند و افزودند: هیچ رنگ و مادۀ اولیّه‌ای هم نمی‌خواهیم. چینیان هم هر روز از خزانه، جیره و مُقرّریِ [راتبۀ] رنگ و مواد اولیّه‌شان را می‌گرفتند و پُشتِ پرده‌، نقش‌هایِ بَدیع و نگاره‌هایِ بی‌نظیر می‌کشیدند که به خیالِ خودشان می‌توانست، هوش از سرِ هر بیننده‌ای ببَرَد. در مقابل، رومیان آرام و در خلوت، فقط سُنباده یا مِصقَله‌ای در دست داشتند و دور از چشمِ دیگران، دیوارهایِ اتاق را می‌ساییدند، به گونه‌ای که مثل آینه برّاق شدند. در پایانِ مُهلتِ مُقرّر، پادشاه برایِ دیدنِ هُنرنماییِ آنان، ابتدا وارد اتاقِ چینیان می‌شود که نقش‌هایش، عقل‌ها را می‌ربود و به‌اصطلاح، هوش از سرها می‌بُرد. پادشاه سپس پردۀ حائلِ میانِ آنان را برانداخت. به اتاقِ رومیان رفت و با کمالِ تعجّب، تمامِ نقش‌هایی را که چینیان بر در و دیوار اتاقشان کشیده‌بودند، به گونه‌ای روشن‌تر و صیقلی‌تر، در آینۀ پاک و صافِ اتاقِ رومیان مشاهده کرد:

در فروبستند و صیقل می‌زدند
هم‌چو گردون ساده و صافی شدند
از دوصدْرنگی به بی‌رنگی رَهی‌ست
رنگ چون ابر است و بی‌رنگی مَهی‌ست
هرچه اندر ابر ضَو بینی و تاب
آن زِ اختر دان و ماه و آفتاب
چینیان چون از عمل فارغ شدند
از پیِ شادی دُهُل‌ها می‌زدند
شَهْ در آمد دید آن‌جا نقش‌ها
می‌رُبود آن عقل را وقتِ لِقا
بعد از آن آمد به سوی رومیان
پرده را برداشت رومی از میان
عکسِ آن تصویر و آن کردارها
زد بر این صافی‌ْشده‌ْدیوارها
هَرچ آن‌جا دید، این‌جا بِهْ نُمود
دیده را از دیده‌خانه می‌رُبود
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۲۱۴)

نقّاشان چینی در این داستان، رمزی از اهلِ ظاهر و تأویلی از پی‌روانِ علومِ اکتسابی و یا شریعت‌مَدارانِ قشرگرایی هستند که بیش و پیش از درکِ حقایقِ دینی و فهمِ بَواطنِ معارف، دل به بَزکِ مَناسک مذهبی و فرقه‌ای، خوش کرده‌اند و می‌پندارند، با تَمسّک به اَلَنگ‌ْدولَنگ‌های خیره‌کُننده، به رَست‌گاری و نجات راه خواهندیافت.

رومیان نیز در این حکایت، رمزی از اهلِ باطن و تأویلی از پی‌روانِ علوم لَدُنی و یا طریقت‌مَدارانِ باطن‌ْگرایی هستند که بیش و پیش از ظاهرِ مَناسکِ مذهبی و اَعماِل تقلیدی، سودایِ درک عمیقِ دینی و فهمِ اَنیقِ بَواطنِ معرفتی در دل دارند و امیدوارند، با تَمسّک به معارفِ درونی‌شده، به رَست‌گاری و نجات راه خواهندیافت.

با این نگاه، تکلیفِ رَنگ‌ها و زَنگ‌ها هم معلوم می‌شود. رنگ‌ها رَمزی از هر آن چیزی است که به ماسِوی‌الله تعلّق دارند و رنگْ‌نگارِ همۀ آن‌ها، معشوقی است که جُز بی‌رنگی ندارد.

آن کس که هزار عالَم از رنگ نگاشت
رنگِ من و تو کجا خَرَند، ای ناداشت!؟
این رنگ، همه هَوس بُوَد یا پنداشت
او بی رنگ است، رنگِ او باید داشت
(عین‌القُضاتِ همدانی، ۱۳۴۱: ۲۲)
[نک: پاورقی ۳]

زنگ‌ها و زنگارها نیز، صفاتِ ناپسند و غیریّت‌هایی هستند که آرام‌آرام بر آینۀ دل می‌نشینند و از جَلایِ آن می‌کاهند. از آن‌جا که دل، آیینه‌سان است، حتماً باید این زنگارها را با مِصقلۀ مُجاهدت و مبارزۀ با نَفْس زُدود. «چون آیینه زَنگ گیرد، به مِصْقَله [: سُنباده] صافی شود؛ از آن‌چه، تاریکی اندر سنگ، اصلی [: ذاتی] است و روشنایی اندر آیینه، اصلی. چون اصل، پایدار بُوَد، آن صفتِ عاریتی را بقا نباشد»، (هُجویری غزنوی، ۱۳۸۶: ۸).

اکنون برگردیم به نکتۀ آغازِ این یادداشت و توضیح دو اصطلاحِ «پیرایشگری» و «آرایشگری». حقیقتِ ماجرا آن است که کارِ اهلِ عرفان و سلوک، در درجۀ نخست، «پیراستنِ درون» از زنگارهایی است که تا پاک نشوند، آراستگیِ بیرونیِ ادیان و مکاتب، امکان‌پذیر نیست. بنابراین، کارِ عارفان، زدودنِ زنگ‌هایی است که زیباییِ طبیعی و پاکیِ ذاتیِ انسان را مَخدوش کرده‌اند. در مقابل، کارِ اهلِ ظاهر و آرایشگرانِ مَناسک که از نگاهِ مولوی، به ژرفایِ مفاهیمِ معرفتی پی نبُرده‌اند، «آراستنِ بیرون»، به زیب و زینت‌هایی است که اگر زاید فرض نشوند، فرعِ بر زیباییِ ذاتیِ آدمی هستند.

با این وصف و به زبانِ ساده، دُکّانِ سالکان و عارفان، پیرایشگاهِ زدودنِ آینۀ دل از زنگ‌ها و دُکّانِ پوست‌ْبینان و مَناسک‌ْگرایان، آرایشگاهِ نقش‌بندی‌هایِ فرعی و بی‌توجّهی به زیبایی‌های ِدرون و کشفِ آن‌هاست.

رومیان آن صوفیانند، ای پدر!
بی زِ تکرار و کتاب و بی هنر
لیک صیقل کرده‌اند آن سینه‌ها
پاک از آز و حرص و بُخل و کینه‌ها
آن صفای آینه وصفِ دل است
کو نقوشِ بی‌عدد را قابل است
صورتِ بی‌صورتِ بی حَدّ غَیب
ز آینۀْ دل دارد آن موسی به جَیب
گرچه آن صورت نگنجد در فَلَک
نه به عرش و کُرسی و نی بر سَمَک
زآنک محدود است و معدود است آن
آینۀ دل را نباشد حَد، بدان
(هم‌او، ۱٫۱۳۷۳: ۲۱۴)

آن‌گونه که اشاره کرده‌اند، پیش از مولوی، حکایتِ چینیان و رومیان را، امام محمّد غزّالی در «احیاءِ علومِ الدّین»، انوری اَبیوردی به شکلی مُجمَل در ابیاتی از یک قطعۀ کوتاه و نظامی گنجه‌ای در مُناظره‌ای مختصر از «شرف‌نامه» به نظم کشیده‌اند، (رک: فروزان‌فر، ۱۳۸۸: ۱۳۶ - ۱۳۹). ناگفته نگذاریم که در روایتِ غزّالی و نظامی، برعکسِ مولانا، این چینیان هستند که دیوار را صیقلی می‌نمایند و رومیان با رنگ و مصالح، نقش‌هایِ بدیع را می‌کشند.

به نظر می‌رسد، نظامی مناظرۀ خود را از منبعی جُز روایتِ غزّالی اقتباس کرده‌باشد و با توجّه به تفاوتِ انتهایِ روایتِ نظامی و غزّالی، احتمالاً مولوی، حکایتِ خود را از غزّالی برگرفته‌است.

پیرِ گنجه فقط مطابقِ ظاهرِ روایت، داستان را نقل می‌کُند و معتقد است، اگر نقش‌هایِ پُررنگ و لُعابِ رومیان نباشد، صیقل‌کاریِ چینیان، از رونق و درخشش می‌افتد، با این حال، هنرمندیِ هر دو گروه ستودنی است:

چو آمد حجابی میانِ دو کاخ
یکی تنگ‌دل شد، یکی رو فَراخ
رَقم‌هایِ رومی نشد زآب و رنگ
بر آیینۀ چینی اُفتاد زنگ
چو شد صُفّۀ چینیان بی‌نگار
شگفتی فروماند از آن شهریار […]
به صورتگری بود رومی به پای
مُصقَّل همی‌کرد چینی سَرای
بر آن رفت فَتویٰ در آن داوری
که هست از بَصَر هر دو را یاوری
نداند چو رومی کسی نقش بَست
گَهِ صِقْل، چینی بُوَد چیره‌دست
(نظامی گنجوی، ۱۳۶۳: ۴۰۳ و ۴۰۴)

غزّالی در انتهایِ روایت، گویی کارِ چینیانِ صیقلْ‌کار را بر رومیانِ نقشْ‌زن، اَرجح می‌داند. «هنرمندانِ چینی گفتند: ما آمادۀ ارائۀ کارِ خود هستیم. پرده را کنار زنید. پرده را که برداشتند، نقش‌هایِ زیبایِ روبه‌رو که به هنرمندانِ رومی مربوط بود، با تلألؤ و درخشندگیِ بیش‌تری نُمایان گردید. هنرمندانِ چینی موفّق شده‌بودند، قسمتِ مربوط به خود را با صیقل‌دادنِ زیاد، شبیه آینه کُنند تا نقش‌هایِ مقابل را
-هرچند زیبا باشد- با زیباییِ مُضاعف مُنعکس نمایند»، (فروزان‌فر، ۱۳۸۸: ۱۳۸ و ۱۳۹).

از نگاهِ مولانا، اگر دل، از آفاتِ گوناگونی چون حرص، بُخل، کینه و ده‌ها و صدها صفتِ ناپسند زُدوده‌شود، آن‌گاه برایِ انعکاس و تجلّیِ زیبایی‌ها و صفاتِ پسندیدۀ معنوی، آماده می‌شود. درحقیقت، کاری که رومیانِ این حکایت کرده‌اند، تغییر و تحوّل از درون به بیرون است، حال آن‌که نسخۀ چینیان، بسنده کردن به زَرق و برقِ مَناسک و بَزک کردنِ صفاتی است که با این شیوه، هرگز درون‌جوش و نهادینه هم نخواهندشد.


[پاورقی]:

۱. عنوان حکایت این است: «قصّۀ مِریٰ کردنِ رومیان و چینیان در عِلمِ نقّاشی»، (مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۲۱۳).

۲. شما این پادشاه را، سُلطانِ کشور «دل»، یعنی معشوقِ اَزلی در نظر بگیرید.

۳. این رباعیِ تَمهیداتِ عین‌القُضات همدانی (قرن پنجم و ششم قمری) در مجموعۀ رباعیاتِ اوحدالدّین کرمانی (قرن ششم و هفتم قمری) با یک تغییر کوچک، - «بَرَد» به جای «خَرند» - مضبوط است: «آن کس که هزار عالَم از رنگ نگاشت / رنگِ من و تو کجا بَرَد، ای ناداشت!؟ / این رنگ، همه هَوس بُوَد یا پنداشت / او بی رنگ است، رنگِ او باید داشت»، (اوحدالدّین کرمانی، ۱۳۶۶: ۳۰۸). به نظر می‌رسد با توجّه به عبارت: «مگر نشنیده‌ای این دو بیت»، که پیش از نقلِ رباعی در تمهیدات آمده (عین‌القُضاتِ همدانی، ۱۳۴۱: ۲۲)، باید آن را از اوحدالدّین کرمانی دانست که بعداً کاتبان به متنِ تَمهیدات افزوده‌اند.

[مراجعه کنید]:

۱. اوحدالدّین کرمانی، حامد. (۱۳۶۶). دیوان رباعیّات اوحدالدّین کرمانی، به کوشش احمد ابومحبوب، با مقدّمه‌ای از محمّدابراهیم باستانی پاریزی، تهران: انتشارات سروش.

۲. عین‌القُضاتِ همدانی، عبدالله. (۱۳۴۱). تمهیدات، با مقدّمه و تصحیح و تحشیۀ عَفیف عُسَیران، تهران: کتاب‌خانۀ منوچهری.

۳. فروزان‌فر، بدیع‌الزّمان. (۱۳۸۱). احادیث و قصص مثنوی: تلفیقی از دو کتاب احادیث مثنوی و مآخذِ قصص و تمثیلات مثنوی»، ترجمۀ کامل و تنظیم مجدّد حسین داودی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

۴. مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم.

۵. نظامی گنجوی، الیاس بن یوسف. (۱۳۶۳). سبعۀ حکیم نظامی: شرف‌نامه، با حواشی و تصحیح و شرح لغات حسن وحید دستگردی، تهران: انتشارات علمی، چاپ دوم.

۶. هُجویری غزنوی، علی بن عثمان. (۱۳۸۶). کشف‌المحجوب، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم.

نظر شما