شناسهٔ خبر: 67255911 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

گفت‌وگوی «شهروند» با امدادگران زلزله رودبار و منجیل، در آستانه سی‌وچهارمین سالگرد این حادثه تلخ

همدلی نجاتگران در میان مصیبت جمعی

صاحب‌خبر -

  [ سیما فراهانی]  34سال از آن شب وحشتناک می‌گذرد. همان شبی که سکانس‌های دلخراش در روستاهای سرزمین زیتون ثبت شد. آن شبِ ترسناک که زمین لرزه 7.3ریشتری تمام زندگی‌ها را آوار کرد و جان مردم را در میان ویرانه‌ها گرفت. به قیامت شبیه بود. روستاییان عزادار شدند، زندگی‌ها نابود شد و همه در میان تلی از خاک بر سر و صورت‌شان می‌کوبیدند و سوگواری می‌کردند. برای زندگی از دست رفته‌شان، برای عزیزان در خاک خفته‌شان؛ تلخی بی‌پایانی که هنوز هم بعد از گذشت این همه سال باز هم فراموش نشده و از بین نرفته است. در این میان امدادگران هلال‌احمر باز هم در میدان حاضر شدند و یکی از دلخراش‌ترین و سخت‌ترین ماموریت‌های خود را اجرا کردند. مصیبت فقط برای خانواده‌ها و روستاییان عزادار نبود. امدادگران سر صحنه نیز مصیبت‌زده بودند. سوگوار مردم و عزیزان‌شان بودند. دردشان مشترک بود. از باز کردن راه‌ها در جاده‌های آوارشده گرفته تا رسیدن سر اجساد قربانی شده در میان تلی از خاک‌ها؛ امدادگران حاضر در صحنه زلزله رودبار و منجیل، حالا بعد از گذشت 34سال از این ماجرا، بازهم هنگام روایت این ماجرای تلخ بغض می‌کنند و صحنه‌ها را به خوبی به تصویر می‌کشند. آن لحظه‌های وحشتناک هنوز هم در ذهن‌شان مانده است. راویان این ماموریت وحشتناک در زلزله رودبار و منجیل در گفت‌وگو با خبرنگار «َشهروند» از آن لحظات تلخ و دردناک می‌گویند.

زمین‌لرزه رودبار و منجیل، در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد پنجشنبه ۳۱ خردادماه ۱۳۶۹ در نزدیکی شهر رودبار و روستاهای تابعه در استان گیلان و شمال شرق استان زنجان در شهرستان طارم رخ داد و تا شعاع ۱۰۰ کیلومتری از مرکز زمین‌لرزه موجب خسارات جانی و مالی فراوان و ارتعاشات حاصل از امواج لرزه‌ای در استان‌های گیلان و زنجان شد. این زمین لرزه در بخش‌هایی از استان‌های آذربایجان شرقی، تهران، مرکزی، مازندران، سمنان، همدان، قزوین و کردستان هم به‌مدت حدود ۶۰ ثانیه احساس شد. در این زمین‌لرزه که در زمان خود، جزو 10حادثه مرگبار جهان شناخته شد، علاوه بر اینکه حدود ۳۷ هزار نفر جان خود را از دست دادند، بیش از ۲۰۰ هزار واحد مسکونی به‌طور کامل تخریب شد.

یک شب وحشتناک
محمدرضا معجونی که آن زمان معاون امدادونجات هلال‌احمر زنجان بود و حالا بازنشسته شده است، به روایت آن شب می‌پردازد و می‌گوید: «آن شب را خوب به‌خاطر دارم. فوتبال جام جهانی بود و داشتیم نگاه می‌کردیم. ناگهان احساس لرزش کردم. دویدم بیرون. فهمیدم زمین لرزه آمده است. استان ما خرابی نداشت. بلافاصله با بچه‌های هلال‌احمر تماس گرفتم. آن زمان پنج سالی می‌شد که در هلال‌احمر کار می‌کردم. به من گفتند که در رودبار و منجیل زلزله آمده است. بلافاصله آماده شدم با تیم‌های عملیاتی هلال‌احمر زنجان راهی محل شدیم. وقتی می‌رفتیم تصور هم نمی‌کردیم که این زلزله در این اندازه هولناک باشد. حتی با این دید رفتیم که شاید خسارت جانی و مالی کم باشد. با گروه حرکت کردیم و به جاده نزدیک آنجا که رسیدیم، دیدیم، وضعیت خیلی خراب‌تر از تصورمان است. حتی جاده هم ریزش کرده بود و سنگ‌ها مانع راه‌مان می‌شد. خلاصه به هر سختی خودمان را رساندیم به مرکز طارم. اوضاع خیلی بد بود. اکثر روستاها تخریب شده بود. تعداد کشته‌شدگان خیلی زیاد بود. ما شبانه نیروهای خودمان را فراخوان دادیم و گفتیم وضعیت، فاجعه است. در همان ابتدا یک جایی در سرخه دزک پیدا کردیم. سوله خیلی بزرگی بود. بهترین مکان برای دپوی اجناس و اسکان آدم‌ها بود. یک تعدادی را آنجا اسکان دادیم. خودمان هم مستقر شدیم و رفتیم کمک مردم. ساعت‌های اول شب بود و هوا تاریک. وقتی صبح شد، دیدیم فاجعه خیلی بزرگ‌تر از تصورمان است. همه جا ویران شده بود. مردم بیرون آمده بودند. هرکس به‌دنبال عزیزان خودش در میان خاک‌ها و آوارها می‌گشت. هرکس با هر وسیله‌ای که پیدا می‌کرد مصدوم خودش را به بیمارستان در شهر می‌رساند. بلافاصله چادرها را آوردیم. وسایل اهدایی هم رسید، اما در همان روز اول متأسفانه مردم زلزله‌زده هجوم آوردند و تجهیزات و اقلام خوراکی غارت شد. البته این رفتار‌ها در لحظات پس از حادثه طبیعی است. مردم حال‌شان خیلی بد بود. پس از آن برای مدیریت اوضاع تصمیم گرفتم کار را با خود مردم شریک شوم. به روستا‌ها رفتم و سعی کردم به هر زحمتی بازماندگان را جمع کنم و از آنها بخواهم یک گروه امین و مورد اعتماد را به‌عنوان نماینده خودشان معرفی ‌کنند. همین شد که همه‌چیز روبه‌راه شد. از روز‌های بعد اقلام را تحویل گروه‌های نماینده قرار می‌دادیم. تمام روستاها را امدادرسانی کردیم.»

9ماه خدمت در میان مردم زلزله‌زده
او جزئیات دیگری از روند امدادرسانی در این زلزله هولناک روایت می‌کند و ادامه می‌دهد: «در کمترین زمان ظرف دو هفته کل روستاها سازماندهی شد، البته با کمک مردم. وسایل را می‌گرفتند و به تعداد خانوارها تقسیم می‌کردند. حتی اگر اضافه بود پس می‌آوردند. مثلا یک کیلو برنج می‌آوردند، می‌گفتند اضافه است. ما هم می‌گفتیم پیش خودتان نگه دارید. اگر مراسم سوگواری می‌گیرید استفاده کنید یا اگر یکی است که نیاز بیشتری دارد به او کمک کنید. خلاصه رضایت مردم حادثه‌دیده جلب شد. روند امدادونجات به بهترین شکل ممکن انجام گرفت. آن زمان رئیس امدادونجات کشور که الان فوت شده‌اند وقتی به محل آمد و نظارت کرد، باور نمی‌کرد که در چنین آشفته‌‌بازاری انقدر سریع امدادرسانی‌ها تکمیل شده باشد. حتی نیروهای خارجی هم آمدند و گفتند جمعیت هلال‌احمر ایران چقدر قوی است که توانسته در این زمان کم، عملیات را به این خوبی انجام دهند. من 9ماه آنجا بودم و امدادرسانی کردم. هرازگاهی برای جلسه به زنجان می‌آمدم ولی در کل کنار مردم زلزله زده بودم. با تمام توان دردشان را درک کردم. خیلی برایم سخت بود. با مردم ارتباط خوبی داشتم. رابطه ما طوری بود که آنها ما را امین خودشان می‌دانستند. چون بچه‌ها با مهربانی و همدلی در کنار آنها بودند. دیدند که ما مثل خودشان زندگی می‌کنیم. ما هم آنها را خیلی دوست داشتیم.»

چیزهایی که ما دیدیم وحشتناک بود
این عضو هلال‌احمر درباره خاطرات تلخ و شیرین آن شب‌ها می‌گوید: «یادم می‌آید یک روستا بود که هنوز حالت نرمال را به‌دست نیاورده بود و اهالی اعتراض داشتند. شب در خلوت نشسته بودم و گفتم خدایا آمده‌ایم برای کمک؛ تو هم کمک کن که بتوانیم به نحو احسن خدمت کنیم. ناگهان نگهبان به من گفت یک نفر می‌خواهد مرا ببیند. آن فرد آمد داخل و گفت که می‌خواهد به هلال‌احمر کمک کند. او اطلاعات مردم روستایش را به من داد و من هم با تک‌تک آنها آشنایی پیدا کردم. صبح زود رفتم روستا و با آنها صحبت کردم. با هرکسی یک جور صحبت کردم و آرام‌شان کردم. جو عوض شد و همه‌‌چیز آرام شد. شبیه به معجزه بود. حتی غارتگران آن روستا خودشان پنج کامیون جنس آوردند و به انبار هلال‌احمر تحویل دادند تا عادلانه تقسیم شود. صحنه‌های دردناک هم زیاد می‌دیدم. می‌رفتم می‌دیدم یک پدر، یک مادر، یک بچه نشسته در سکوت گریه می‌کند و تمام خانواده‌اش را صدا می‌زند. حتی بعضی‌ها لاستیک روشن کرده بودند برای روشنایی که سوزاندن این لاستیک‌ها باعث شده بود که اجساد یا حتی زنده‌ها زیر آوار بسوزند. هنگامی که اجساد از زیر آوار خارج می‌شدند، لحظات خیلی سختی بود. چیزهایی که ما دیدیم وحشتناک بود. همه‌مان را سوزاند. بعضی از صحنه‌ها خیلی دلخراش بودند.»
معجونی در پایان در خصوص فعالیتش در هلال‌احمر می‌گوید: «سال 94از هلال‌احمر بازنشسته شدم، اما همچنان ارتباطم با جمعیت ادامه دارد. در بحث آموزش و تربیت مربی کمک و فعالیت می‌کنم. در دانشگاه هم فوریت پزشکی و کمک‌های اولیه را تدریس می‌کنم. آخرین عملیات من هم سیل پاکستان بود.»

خواب تلخ و شیرین یک زوج پیر
جواد خرمی نیز امدادگر هلال‌احمر زنجان بود. او هم در صحنه زلزله رودبار حضور داشت و تقریبا چهار ماه در کنار مردم ماند. این امدادگر بازنشسته نیز در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» می‌گوید: «آن شب داشتیم فوتبال نگاه می‌کردیم که زلزله شد. همان لحظه تماس گرفتند و گفتند بیا که ویران شده است. ساعت یک‌ونیم شب اعزام شدیم. وسط جاده سنگ بود. راه را باز کردیم و رسیدیم. هوا تاریک بود. وقتی هوا روشن شد دیدیم همه جا نابود شده است. به کمک اهالی، جسد می‌بردیم پایین، غسل می‌کردند و می‌آوردند کنار جاده. انقدر جسد زیاد بود که نمی‌توانستند قبر بِکَنند. وسط روستاها یک کانال می‌زدند و اجساد را کنار هم دفن می‌کردند. به فاصله دومتر دومتر سنگ می‌چیدیم جسدها را داخل کانال‌ها می‌گذاشتیم. چهار ماه آنجا بودم. در میان آن همه تلخی یک خاطره شیرین هم دارم. روستای پیرهمدان خیلی خسارت جانی و مالی دیده بود. در این میان ما پیرمرد و پیرزنی را پیدا کردیم که هنگام زلزله خواب بودند. خانه‌شان آوار شده بود، ولی جایی که آنها خوابیده بودند، خیلی تخریب نشده بود. یعنی آنها زیر آوار سالم مانده بودند. جالبی ماجرا این بود که آنها حتی متوجه زلزله هم نشده بودند. نه‌تنها سالم بودند، بلکه حتی از خواب بیدار هم نشده بودند. یک دیوار سالم بود مثلثی شده بود روی آنها. وقتی بیدارشان کردیم شوکه شدند، اما تلخی ماجرای این بود که روستای کمال‌آباد با 75سکنه به‌طور کامل ماند زیر آوار. من سال 65وارد هلال‌احمر شدم. تا الان هم ارتباطم را با هلال‌احمر حفظ کرده‌ام. هم‌اکنون در  مرکز پزشکی هلال‌احمر داوطلبانه کار می‌کنم. پزشک هستم و هماهنگی امور را انجام می‌دهم.»

مجذوب فعالیت‌های امدادی شدم
محسن یحیایی نیز از اهالی روستای زلزله زده رودبار بود. وقتی آن شب توانست خواهر، مادر و برادر خودش را نجات دهد، تصمیم گرفت به یاری مردم دیگر روستا برود و از همان زمان عضو هلال‌احمر شد. چون لحظات نجات برایش لذتبخش بود. او نیز می‌گوید: «آن زمان داشتم فوتبال نگاه می‌کردم که زلزله آمد. من در ایوان بودم که دیدم خانه‌مان آوار شد. مادرم، خواهرم و برادرم را از میان آوار نجات دادم. صدای مادربزرگم را می‌شنیدم. زیر آوار مانده بود. ولی نتوانستم کاری کنم. بعد از آن به سراغ همسایه‌ها رفتم. آنها را نیز نجات دادم. وقتی نیروهای امدادی آمدند و کمک کردند دیدم امیدی در دل مصدومان ایجاد شد. برای همین مجذوب فعالیت‌های امدادی شدم و تا الان در هلال‌احمر ماندم. آن زمان 19سال داشتم. یک سال است بازنشسته شده‌ام و در بحث آموزش کمک می‌کنم. بعد از رودبار در سیل نکا و زلزله همدان و زلزله کرمانشاه به‌عنوان امدادگر فعالیت کردم. در زلزله رودبار بود که کنار امدادگران ماندم و در بحث خانه‌سازی‌ فعالیت کردم. خانواده‌ام را برای اسکان به تهران بردم و خودم ماه‌ها در منطقه زلزله زده ماندم تا آنجا کمی آباد شود.»

نظر شما