شناسهٔ خبر: 67245379 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

سوژه یک مستند کتابی؛

معلم کوهبنانی از کتاب بازنشسته نمی‌شود

سوژه این فیلم مستند؛ یک قهرمان و یا انسان خارق العاده نیست. او فقط یک دل بزرگ دارد. شاید برپا کردن کتابخانه خصوصی در دل یک شهرستان کوچک کار بزرگی به حساب نیاید اما وقتی با این کار، بچه‌های آن شهرستان از دل ظلمت بیرون می‌آیند و سر از دانشگاه درمی‌آورند؛ برپایی این کتابخانه جلوه دیگری دارد.

صاحب‌خبر -

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - مریم محمدی: پای ثابت همه فیلم‌های مستند مقوله پژوهش است. آنچه در ادامه خواهید خواند در واقع مرحله گفت‌وگو و پژوهش با یک سوژه مستند اما این بار سوژه کتابی و اهل کتاب است. مستندی که به‌زودی ساخته خواهد شد. سوژه این فیلم مستند یک قهرمان یا سلبریتی یا یک انسان خارق العاده نیست. او فقط یک دل بزرگ دارد و کارهای بزرگ لزوماً انسان‌های بزرگ نمی‌خواهند. انجام کارهای بزرگ داشتن دل بزرگ می‌خواهد. شاید برپا کردن کتابخانه خصوصی در دل یک شهرستان کوچک کار بزرگی به حساب نیاید اما وقتی با این کار بچه‌های آن شهرستان از دل ظلمت جهل بیرون می‌آیند و سر از دانشگاه درمی‌آورند درست کردن این کتابخانه جلوه دیگری پیدا می‌کند. جلوه‌ای که دوست داری آن را به تصویر بکشی و یک فیلم مستند از آن بسازی تا شاید بقیه هم آن را ببینند و از آن الهام بگیرند و کارهای به ظاهر کوچک اما در باطن بزرگ انجام دهند.

شماره تماسش را حمیدرضا بشیری فراز مدیر انتشارات بنیاد سینمایی فارابی به من داد. از مدت‌ها قبل که کتاب برایش می‌فرستاد، او را می‌شناخت. وقتی با او تماس گرفتم و گفتم قصد دارم اطلاعاتی برای ساخت یک مستند درباره او کسب کنم خاکی و خودمانی خودش را معرفی کرد. گفت اهل شهرستان کوهبنان است و آنجا همه همدیگر را می‌شناسند.

شهرستان کوهبنان یکی از شمالی‌ترین شهرستان‌های استان کرمان است. شهرستان کوهبنان با قدمت تاریخی بسیار زیاد و معروف به بام فرهنگی استان کرمان و دیار هفتاد و دو عارف شهرت دارد. این شهرستان در ۱۷۸ کیلومتری شهر کرمان قرار دارد و با ماشین حدود ۳ ساعت تا این مرکز استان فاصله دارد. البته این مستند در مورد جغرافیا نیست، ربطی هم به تاریخ ندارد. مختصر مشخصاتی از شهرستانی که خانم زهرا ابراهیمی در آن سکونت دارد دادم تا شاید بیشتر با محل زندگی زنی که از نظر من کار بزرگی انجام داده؛ آشنا شویم.

زنی که سوژه فیلم مستند است. زهرا ابراهیمی دبیر بازنشسته‌ای است که ۱۲ سال پیش وقتی اینترنت به وسعت امروز نبود و تحقیق بیشتر از دل کتاب‌ها بیرون می‌آمد نه کپی از روی گوگل به فکر تاسیس کتابخانه‌ای خصوصی در خانه‌اش افتاد. او وقتی دید دانش‌آموزان و دانشجویان کوهبنان احتیاج به منابع تحقیقی و درسی دارند کمر همت بست و آستین‌ها را بالا زد تا کتابخانه خصوصی‌اش را با هزینه شخصی راه بیندازد. همین؛ همین کاری که به نظر خیلی از ما ساده و پیش پا افتاده است در اصل کار بزرگی است؛ چون دل بزرگی می‌خواهد. باید بتوانی از بخشی از مال و وقتت بدون هیچ چشم داشتی برای مردم هزینه کنی تا شاهد شکل‌گیری یک فرهنگ باشی. حالا اگر این فرهنگ فرهنگ کتابخوانی باشد که تلاش ستودنی است.

آن موقع‌ها که کتاب خیلی گران نبود خانم ابراهیمی با چند جلد کتاب کتابخانه‌اش را راه انداخت. اول از همه دختران خودش را به کتابخوانی تشویق کرد. او برای خواندن هرکتاب هزار تومان به آن‌ها پول می‌داد. کار دیگری که انجام داده بود این بود که یک دفتر کتابخوانی برای هر یک از بچه‌ها درست کرده بود. در این دفتر کتابخوانی، بچه‌ها کتابی را که می‌خواندند با نام آن و تاریخ خواندنش می‌نوشتند. خانم ابراهیمی از بچه‌های فامیل و همسایه نیز غافل نماند. او با خرید انواع هدیه بچه‌ها را به خواندن کتاب تشویق می‌کرد. بچه‌ها هم که مزه شیرین پول و هدیه‌ها زیر زبانشان رفته بود روز به‌روز کتاب‌های بیشتری می‌خواندند. بالاخره عادت کتابخوانی با این ترفند تیزهوشانه در بین بچه‌های خانه و فامیل و همسایه‌ها نهادینه شد. حالا بچه‌های کوهبنانی با همت خانم ابراهیمی کتابخوان شده بودند. هر روز احتیاج به کتاب‌های جدید در کتابخانه خانم ابراهیمی بیشتر دیده می‌شد.

خانم ابراهیمی بخش اعظمی از حقوقش را برای خرید کتاب اختصاص می‌داد هرچند اوایل شوهرش مخالف این کار بود. او می‌گفت بهتر است به جای خرید این همه کتاب پول‌هایت را خرج خرید گوشت و مایحتاج زندگی بکنی. اما گوش خانم ابراهیمی به این حرف‌ها بدهکار نبود. او هدف بزرگ‌تری داشت می‌خواست کوهبنانی‌ها را کتابخوان کند.

در همین کشمکش‌ها بود که نامش برای حج درآمد. باید کتاب می‌خواند از خانه خدا و این سفر مشکل هیچ چیز نمی‌دانست. بنابراین تعداد زیادی کتاب در مورد حج و اعمال آن خرید و خواند. اینگونه شد که امروز هر کس از کوه بنان بخواهد به حج خانه خدا مشرف شود، در خانه خانم ابراهیمی را می‌زند و کتاب‌های حجش را امانت می‌گیرد تا بداند در این سفر معنوی و بزرگ چه باید کرد.
زمان با سرعت در گذر بود حالا بچه‌های کوهبنانی بزرگتر شده بودند و فقط کتاب داستان‌های کودکان جواب نیازهایشان را نمی‌داد. خانم ابراهیمی به فکر خرید کتاب در مورد زندگینامه شهدا، شعر، منابع علمی، زندگینامه دانشمندان، رمان و غیره بود. آموزش و پرورش هم تفسیر نور را هدیه داده بود. او خودش هم به منابع دینی علاقه‌مند بود و کتاب‌های بیشتری در این زمینه خرید که امروز منبع تحقیقی دانشجویان علوم و حدیث و الهیات این شهرستان است.

سه سال پیش خانم ابراهیمی برای به روز کردن کتاب‌هایش به همراه دخترش سری هم به نمایشگاه کتاب تهران در مصلی زد. آنجا سوژه بعضی از خبرنگاران شد. دفتر کتابخوانی دخترش که در آن کتاب‌های خوانده شده توسط او لیست شده بود برای خبرنگاران تلویزیون جذاب بود. امروز که از این دفتر کتابخوانی صحبت می‌کنیم بیشتر از هزار عنوان کتاب در آن به چشم می‌خورد. بالاخره بعد از مصاحبه تلویزیونی و گپ‌زدن‌های مختلف قرار شد انتشارات سروش تعداد زیادی کتاب به او اهدا کند. امروز که باخانم ابراهیمی حرف می‌زدم گفت هنوز هم منتظر ارسال آن کتاب‌ها توسط انتشارات سروش است.

به او توضیح دادم که شاید انتشارات سروش در چند سال اخیر به دلیل تعویض مدیریت‌ها به وعده‌های خود به خانم ابراهیمی عمل نکرده‌است.خانم ابراهیمی اما دلسرد نشد با بعضی از انتشارات خصوصی صحبت کرد و تعداد محدودی کتاب برای کتابخانه‌اش از آن‌ها گرفت.

وقتی از او درباره مشکلات کارش پرسیدم تا شاید چالشی زیبا را برای فیلم مستند به تصویر بکشم توضیح داد: داشتن کتابخانه خصوصی آن هم در یک شهرستان کوچک کویری خیلی هم کار بی‌دردسر و آسانی نبوده و نیست. مشتری‌های کتابخوان بیشتر آشنا و همشهری هستند. خانم ابراهیمی هم دفتر و دستکی ندارد تا حق عضویتی بگیرد و جریمه‌ای برای صدمه زدن به کتاب‌ها تعیین کند. گاهی وقت‌ها بچه‌ها کتاب‌ها را می‌برند و گم می‌کنند. گاهی هم کتاب‌ها به چنگ بچه‌های کوچکتر می‌افتند و پاره می‌شوند. گاهی هم کتاب از کوهبنان به شهری دیگر و به فامیلی دیگر داده می‌شود و هرگز به شهر خودش برنمی‌گردد.

به گفته خانم ابراهیمی شاید نتوانی در برابر دخترخاله و دخترعمه‌ای که به خواندن کتابی که در دست تو است علاقه‌مندند؛ نه بگویی، اینطور است که کتاب را به دخترخاله‌ات می‌دهی و او هم که ساکن شهر دیگر است کتاب را با خودش می‌برد تو دیگر نمی‌توانی آن را به کتابخانه خانم ابراهیمی بازگردانی. این همه دردسر خانم ابراهیمی نیست. گاهی بچه‌ها وقت و بی‌وقت زنگ خانه خانم ابراهیمی رو می‌زنند و کتاب می‌خواهند. حالا بعد از ظهر است و خانم ابراهیمی یا اهالی خانه‌اش خوابیده‌اند یا مهمانی ناخوانده دارند یا خدای نکرده کسالتی پیش آمده و توان پاسخگویی نداری اما آنکه پشت در است کتاب می‌خواهد و هیچ کاری به اتفاقات داخل خانه ندارد. گاهی هم تحقیقش عجله‌ایست و باید همین امروز کتاب را بگیرد با همه این‌ها خانم ابراهیمی صبوری پیشه کرده و همچنان کتابخانه خصوصی‌اش را بدون هیچ چشم داشتی سرپا نگه داشته است.

این روزهاکه دخترهایش بزرگ شده‌اند و فوق لیسانس گرفته‌اند و او هم بازنشسته شده هم خودش وقت بیشتری برای کتاب خواندن دارد و هم بیشتر می‌تواند به کتابخانه‌اش برسد.


وقتی از او می‌پرسم کتابخانه‌اش چند جلد کتاب دارد؟ در اوج صداقت و با لهجه شیرین کرمانی‌اش، بهتر است بگویم لهجه کوهبنانی‌اش می‌گوید: نمی‌دانم تا حالا نشمرده‌ام! شاید ۸۰۰ تاشایدهم هزار تا. چیزی که می‌داند این است که ۶۰ نفری هستند که مشتری‌های پروپا قرص کتاب‌های کتابخانه‌اش هستند.

درپایان حرف‌هایم وقتی به او گفتم به‌زودی مزاحمش می‌شویم که از او یک فیلم مستند بسازیم با آغوش گرم از این ایده استقبال کرد و گفت: قدمتان روی چشم هروقت خواستید بیایید.

من بی‌صبرانه منتظرم تا بتوانم مستندی درباره خانم ابراهیمی و کتابخانه کوچکش بسازم. شاید یک مستند ساده با موضوعی ساده، شاید ۶۰ نفری که از او کتاب می‌گیرند عدد کمی به نظر برسد اما این ۰.۶ جمعیت کل شهرستان کوهبنان است و من غبطه می‌خورم به حال او که حتی به اندازه ۶۰ نفر توانسته مردم شهرستانش را کتابخوان کند.

نظر شما