شناسهٔ خبر: 67205671 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

دانشگر شهادت را از خانم حضرت زینب (س) گرفت

صاحب‌خبر -

شهید عباس دانشگر، جوانی دهه هفتادی بود که به سال 1372متولد شد. عباس با خیلی از همسن‌وسالانش فرق داشت و شاید همین تفاوت بود که شخصیتش را خاص می‌کرد. با آغاز جنگ در سوریه او تصمیم گرفت به‌رغم اینکه به تازگی ازدواج کرده و طعم شیرینی زندگی مشترک را چشیده است، اما برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) هجرت کند. سرانجام هم 20خرﺩﺍﺩ سال 95در  23سالگی ﺩﺭ سوﺭیه به شهاﺩﺕ ﺭسید ﻭ پیکرﺵ 25خرﺩﺍﺩ ﺩﺭ ﺯﺍﺩگاهش سمناﻥ تشییع ﻭ به خاﮎ سپرده شد. مادر عباس روایت می‌کند: «عباس هر دو سه روز یک بار، با ما تماس می‌گرفت. گویا در سوریه اول به زیارت حرم حضرت زینب(س) رفته بود. همراهانش پس از شهادت عباس به ما گفتند که عباس، شهادت را از خانم -حضرت زینب -گرفت. آنها آخرین نجواهای عباس، هنگام زیارت را خوب به یاد دارند.» یادم می‌آید پدر عباس به من گفت: «شب قبل از رفتن عباس به سوریه به تهران رفته است، خیلی خوشحال بود. خنده‌هایش، آرامشش، برق چشمانش، همه و همه، مرا یاد همرزمانم در زمان جنگ می‌انداخت؛ یاد شب‌های عملیات. این سال‌های آخر دفاع‌مقدس دیگر با دیدن برق چشمان بچه‌ها می‌فهمیدیم که زمینی نیستند و من شب آخری که عباس را دیدم، یقین کردم که دیدار آخر است و عباسم آسمانی شده است. این روزهای آخر هم من و هم پدرش خیلی دلتنگ بودیم. اما دو روز قبل از شهادت به یکباره آرامش عجیبی بر وجودم حاکم شد. همسرم هم همین حال را داشت. در آخرین تماس به من گفت: «یادتان است، هنگام آمدن به من گفتید اگر شهید شدی شفاعتم کن؟» جواب دادم: «من گفتم اما همه دعا می‌کنند که شما سالم برگردی. ما منتظریم.» خندید و گفت: «مادر! شاید دعای شما برعکس مستجاب شود!» خبر شهادت عباس همان روز حادثه در فضای مجازی منتشر شده بود، اما ما چیزی نمی‌دانستیم. جمعه 4رمضان بود و ما افطار منزل دخترم دعوت بودیم. شب که برگشتیم، فامیل‌های دور به خانه ما آمدند. تعجب کردم این وقت شب علت حضورشان چه بوده است؟ چهره غمگین آنها تعجب مرا بیشتر برانگیخت، اما با توجه به آرامشی که پیدا کرده بودم، اصلا فکر نمی‌کردم اتفاقی افتاده باشد تااینکه یکی از اقوام پرسید: «می‌دانید عباس مجروح شده؟» چشمان اشک‌آلودشان چیز دیگری می‌گفت. پرسیدم عباس شهید شده؟ همه زدند زیر گریه و آن موقع بود که فهمیدم پسرم به آرزویش رسیده است و همان لحظه خدا را شکر کردم.»

نظر شما