شناسهٔ خبر: 67158920 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اعتماد | لینک خبر

روايت «اعتماد» از جان‌باختن كارگر معدن زغال‌سنگ « آبنیل » كرمان و اعتراضاتي كه از عمق 300 متري زمين شنيده نشد

وقتي ردِ اشك بر سياهي زغال مي‌ماند

بنفشه سام گيس

صاحب‌خبر -

«.... پيش از ظهر پنجشنبه 10 خرداد 1403، بخشي از ديواره زغال كارگاه استخراج معدن زغال سنگ آبنیل كرمان فرو ريخت . معدن آبنیل، نزديك روستاي بي‌بي حيات است و 65 كيلومتر با شهر كرمان فاصله دارد . ساعاتي بعد از حادثه، مديرعامل جمعيت هلال‌احمر استان كرمان خبر داد كه يك تيم امداد ونجات از شهرستان زرند به معدن اعزام شده است . در اين حادثه، يك كارگر كشته شد و دو كارگرمصدوم به بيمارستان كرمان منتقل شدند»....

 

عبدالله

هنوز روي مزار علي، سنگ نگذاشته‌اند . فقط يك پارچه سياه روي خاك مزارش انداخته‌اند. عبدالله، برادر بزرگ‌تر علي، مي‌گويد براي « چهلم » سنگ مي‌گذارند. مي‌خواهند روي سنگ بنويسند: « علي فروغي؛ پدري مهربان و همسري فداكار، ‌زاده 1362 .»

پنجشنبه، مراسم «هفتم » براي علي گرفته بودند در روستاي زادگاهش؛ «دشتخاك»؛ روستايي با 3 هزار نفر جمعيت، در 35 كيلومتري زرند. عبدالله مي‌گويد همه مردان دشتخاك، كارگر معدن زغالند. عبدالله هم در معدن زغال « هَشوني» كار مي‌كند. عبدالله مي‌گويد علي، هشتمين نفر از مردان دشتخاك است كه معدن زغال جانش را گرفته. قبل از علي، يك نفر داخل معدن با برق خشك شد و بقيه زير زغال و آوار كوه له شدند. عبدالله كه پاي غسل و كفن پيچي برادرش ايستاده بود، آسيب‌هاي بدن علي را يكي يكي برايم شمرد: «سرش شكسته بود. گردنش شكسته بود، دست و كتف و قفسه سينه و پاش شكسته بود. فكش خرد شده بود. »

عبدالله مي‌گويد معدن زغال همين است، زنده وارد معدن مي‌شوي ولي شايد جنازه ات را از معدن بيرون بياورند . عبدالله مي‌گويد هيچ كدام از مردان دشتخاك به اين فكر نمي‌كنند كه احتمال مرگ در معدن زغال، خيلي خيلي بيشتر از احتمال زنده بيرون آمدن است، چون براي اين مردان، سير كردن شكم زن و بچه‌هاي‌شان خيلي خيلي مهم‌تر از فكر كردن به احتمال‌ها و شايدهاست . عبدالله، خيلي بهتر از كارگران معدن زغال «آبنیل » مي‌توانست بفهمد دفن شدن زير آوار زغال يعني چه، چون همين زجر را تجربه كرده بود.

« سال 89 رفتم زير زغال . زير پاي زغال خالي شده بود . كوه ريزش كرد . زير 2 تن زغال دفن شدم. همه جا سياه بود. زغال اگه سفت نباشه آدم نمي‌ميره. نمي‌تونستم حركت كنم. ولي مي‌تونستم نفس بكشم . نيم ساعت طول كشيد تا نجاتم دادن.»

 

ملك

حجم زغالي كه قبل از ظهر 10 خرداد از سينه كوه كنده شد و بر سر علي و موسي ريخت، 20 تن بود. ملك، روز بعد از حادثه به كارگاه استخراج برگشت و خرده‌هاي آوار زغال را در 26 واگن 700 كيلويي جمع كرد.

« صبح پنجشنبه، من و علي و موسي و احمد، دو ساعت توي كارگاه استخراج كار كرديم و با هم حرف مي‌زديم. من از كارگاه بيرون اومدم . رسيده بودم به 10 متر بالاتر از علي و موسي و احمد. صداي عجيبي اومد. توده زغال پايين ريخت. توده زغال با 15 سانت فاصله از صورت من پايين ريخت. همه جا تاريك شد . به پايين پام نگاه كردم. نور چراغاي علي و موسي رو نديدم. اين چراغا تا 500 متر دورتر رو روشن مي‌كنه. فهميدم دوستام زير زغال گير افتادن . دويدم به سمت كارگاه . زغال، احمد رو چند متر دورتر پرت كرده بود . يك متر زغال روي علي ريخته بود. فقط سرش بيرون مونده بود . از دهن و دماغش خون مي‌اومد. موسي زير زغال مونده بود ولي اثري ازش پيدا نبود . صداي ناله موسي رو شنيدم . تكه‌هاي زغال رو كنار انداختم و موسي رو بيرون كشيدم . پا و كتف موسي آسيب ديده بود . زغالي كه روي علي ريخته بود سنگين بود . زور دستام به زغال نمي‌رسيد. فرياد زدم و كمك خواستم. با پتك چند ضربه به زغال زدم ولي زغال سفت بود . پيكور زدم كه زغال رو بشكنم. احمد و موسي هم با اينكه زخمي شده بودن، براي كمك اومدن . مجتبي هم اومد . من پيكور مي‌زدم و زغال رو خرد مي‌كردم و اونا خرده‌هاي زغال رو كنار مي‌ريختن . 20 دقيقه طول كشيد تا علي رو از زير زغال بيرون آورديم . ضربه به سرش خورده بود . از ظاهرش چيزي معلوم نبود . وقتي زغال رو از روي تنش كنار ريختيم، معلوم شد دنده هاش شكسته . يكي از پاهاش بدجور شكسته بود . نبضش رو گرفتم، نبض نداشت . دستش سرد بود . دست گرفتم جلوي دهنش، تنفس نداشت . بدنش سنگين‌تر شده بود . ديگه تموم شده بود . همه گريه مي‌كرديم . احمد توي سرش مي‌زد. مجتبي شوكه شده بود . ما مثل 5 تا برادر بوديم . صبحانه و ناهار و شامي كه از خونه مي‌آورديم، با هم مي‌خورديم . ما برادرمون رو از دست داديم .»

ملك تا يك هفته بعد، رفت معدن و رفت به همان كارگاه و زغال بار زد و با هيچ كس حرف نزد . توان باور كردن را از دست داده بود . از آخرين لحظه‌اي كه علي را زنده ديده بود تا مرگ علي فقط 20 ثانيه طول كشيده بود . ملك در طول 17 سال معدنكاري، 8 نفر از دوستان معدنكارش را از دست داد، اما هيچ‌وقت اين‌طور عزادار نشد . حتي آن دفعه‌اي كه رفيقش 10 دقيقه بعد از آخرين جدل شان بر سر برد و باخت تيم فوتبال، رفت براي باز كردن گرفتگي لوله مخزن زغال و زير زغال سرريز شده زنده به گور شد و فقط يكي از پاهايش از آوار زغال بيرون ماند، ملك تا اين حد قواي درك زمان و مكان را از دست نداد .

« همه مرداي خانواده من معدنكارن و همگي آسيب و زخم معدن داريم . پدر خانومم، ريه شو از دست داده . برادر خانومم چشمش رو از دست داده و الان بيرون تونل كار مي‌كنه . باجناقم به دليل نشت گاز انفجار ديناميت توي معدن، سه بار سكته قلبي كرده و حالا توي كارگزيني معدن كار مي‌كنه . چند سال قبل، وقتي توي معدن، زغال از سطح شيب‌دار بالا مي‌بردم، سنگ به كمرم خورد و چند روز بيهوش بودم . مشكل تنفسي دارم و از شدت درد پا، موقع راه رفتن لنگ مي‌زنم . ما چاره‌اي جز معدنكاري نداريم، چون توي اين منطقه هيچ شغلي نيست . »

احمد

معدن آبنیل ، برانكارد نداشت . معدنكاران، جنازه علي را روي ورق آهني ضخيمي خواباندند و ورق ضخيم آهني، روي شانه‌هاي كارگران معدن به بيرون تونل رسيد . صورت همه كارگران، از دوده و گرد زغال، سياه بود، اما اشك‌ها روي اين سياهي راه خودش را باز كرده بود . احمد كه تا بيرون تونل هم گريه مي‌كرد، دويد به سمت مخزن بارگيري زغال و از ديوار 10 متري بالا رفت و مي‌خواست خودش را از بلندي پرت كند كه معدنكارها، از لبه ديوار كنارش كشيدند و احمد را با آمبولانس 115 به بيمارستان فرستادند . در همين فاصله، جنازه علي هم به پاسگاه روستاي كاظم آباد رسيده بود تا به پزشكي قانوني كرمان منتقل شود . علي، صميمي‌ترين رفيق احمد بود . احمد تا يك هفته بعد از كشته شدن علي نتوانست به معدن برود . روز تشييع جنازه علي، همراه بقيه كارگران معدن به « دشتخاك» رفت ولي نتوانست از ماشين پياده شود . پنجشنبه، چند ساعت قبل از مراسم هفتم علي، رفت معدن و به استادكار گفت ديگر نمي‌تواند در كارگاهي كه تا هفته قبل با علي در آن كار مي‌كردند بماند و بايد كارگاهش را عوض كنند .

« ما 300 متر زير زمين بوديم . 5 نفر بوديم . روزاي قبل آتشباري مي‌كرديم تا ديواره زغال، ترك بخوره و پيكور بزنيم . اون روز اصلا آتشباري نكرديم . فقط پيكور زديم. نزديك ظهر بود. واگن خالي نداشتيم. بونكر پر بود . بچه‌ها، بالا پيكور مي‌زدن . علي و موسي كنار ستون بودن . من چند متر پايين‌تر بودم . يك لحظه ديدم از بالا زغال مياد. انقدر سريع اتفاق افتاد كه مهلت نداد به بچه‌ها بگم مواظب باشين . زغال خورد توي سينه من و چند متر دورتر پرت شدم. علي و موسي زير زغال گير افتادن . موسي رو از زير زغال بيرون آورديم . زغال روي كل بدن علي ريخته بود و فقط سرش بيرون مونده بود. ملك با پيكور زغال رو خرد كرد . علي رو از زير زغال بيرون كشيديم . سرش شكسته بود و زخم شده بود و پر از خون بود ولي جاي زخم معلوم نبود، چون سر و صورتش سياه بود . زغال بدنش رو له كرده بود . پشت سرش خورده بود به سنگ . قفسه سينه‌اش خرد شده بود . سرش رو بالا گرفتم . از دهنش خون مي‌اومد. دو تا نفس زد، فكر كردم به هوش مياد . بدنش سرد شده بود . دست كشيدم روي چشماش . »

احمد از تماشاي صحنه جان دادن صميمي‌ترين دوستش دوبار بيهوش شد. احمد با حادثه غريبه نبود . 19 سال در معدن زغال كار كرده بود و مثل همه كارگران معدن زغال، بارها تجربه حادثه داشت . دو بار از معدن زغال «هُجدك» جنازه بيرون آورد؛ يك بار سال 89 و يك بار سال 99 . سال 89، جنازه كارگران خفه شده از گاز متان را از معدن بيرون كشيد، اما سال 99 جنازه‌اي بيرون نيامد. سال 99 احمد فقط سه تا چكمه پيدا كرد از زير آوار كوه. هنوز هوا كمي كه سرد مي‌شود، اطراف ميله پلاتين داخل ساق پاي شكسته‌اش، درد مي‌گيرد؛ اين ميله پلاتين و آن شكستگي جوش خورده، يادگاري است از حادثه معدن هشوني.

«اين اولين بار بود كه رفيقم جلوي چشمم جون مي‌داد . يك جا با هم كار مي‌كرديم، يك جا با هم ناهار مي‌خورديم . براي من از مشكلاتش مي‌گفت، قرض داشت. ماشينش رو فروخته بود براي بدهي هاش . هر روز با هم برمي‌گشتيم زرند. هميشه كنار هم بوديم . من برادر دارم، ولي علي از برادرم عزيزتر بود.»

آن چند دقيقه لعنتي پيش از ظهر 10 خرداد، تا ابد از جلوي چشم احمد پاك نمي‌شود . مي‌گويد در تمام اين 19 سال معدنكاري و در تمام عمر 42 ساله‌اش، بدتر از آن چند دقيقه به ياد ندارد. عبدالله، برادر علي، مي‌گفت روزها كه پشت روزها بروند، حال آدم بهتر مي‌شود. مي‌گفت خاصيت خاك همين است كه به آدم مجال تحمل مي‌دهد و حالا كه علي را به خاك سپرده‌اند، فرصت تنفس پيدا كرده‌اند . احمد فرصت تنفس نمي‌خواست. احمد فقط رفيقش را مي‌خواست.

 

مجتبي

پيش از ظهر 10 خرداد، مجتبي 3 متر بالاتر از علي و موسي، به لايه زغال پيكور مي‌زد. مجتبي، استاد كار علي بود . توده حجيم زغالي كه از سينه كوه كنده شد، در مسير سقوط كمتر از يك متر با صورت مجتبي فاصله داشت.

« 4 متر زغالِ يك تكه سقوط كرد و 4 تا ستون توي سينه زغال رو شكست و همكارمون رو كشت.»

مجتبي مي‌گفت صبح 10 خرداد، مسوول ايمني معدن به روال هر روزه از كارگاه بازديد كرده بود و تاييديه ايمني داده بود . بازرس اداره كار هم بعد از حادثه به كارگاه آمده بود و در استحكامات و چوب بندي‌هاي ديواره كارگاه ايرادي نديده بود . مجتبي 20 سال سابقه معدنكاري در «پابدانا» و «هشوني» و«آبنیل» داشت و مي‌گفت معدن زغال، يعني همين كه با همه مراعات‌هايي كه داري و حواست هست كه هيچ كارگري، كبريت و ساعت كامپيوتري و راديو و گوشي موبايل به داخل تونل نبرد و هيچ جرقه و شعله‌اي در كار نباشد و داخل تونل‌ها دايم گاز سنج مي‌زني، اما هيچ نمي‌داني كوه برايت چه نقشه‌اي كشيده و هيچ نمي‌داني وقتي به لايه زغال پيكور مي‌زني، آيا در حال ترك انداختن به گسل هستي يا يك حفره گازي را سوراخ مي‌كني. علي، پنجمين همكار مجتبي بود كه معدن زغال، جانش را گرفت.

« يك كارگر معدن زغال پيدا نمي‌كني كه حادثه نديده باشه . پارسال، ستون استحكامات افتاد روي پاي من و مينيسك پام پاره شد. قبلا هم دستم شكسته بود. سه ماه قبل 2 تن زغال سقوط كرد و به كمرم خورد و مهره كمر و لگنم شكست. كارگر معدن زغال، اگه شانس بياره و به سن بازنشستگي برسه، ديگه چيزي ازش باقي نمونده بس كه هر روز، از 8 صبح تا 8 شب گرد زغال و گرد سنگ خورده و با بيل، 3 تن زغال توي واگن ريخته و با پيكور 9 كيلويي و 10 كيلويي و 13 كيلويي، ديواره زغال رو سوراخ كرده. من وقتي سه روز كار نمي‌كنم، توي اين سه روز، خلط سياه رنگ از گلوم بيرون مياد چون ماسكي كه موقع كار توي كارگاه به صورتمون مي‌زنيم، جلوي ذرات كمتر از يك ميكرون رو نمي‌گيره و اين ذرات وارد بدنمون ميشه. وقتي آتشباري و انفجار مي‌كنيم كه لايه سفت زغال جدا بشه، صداي انفجار انقدر وحشتناكه كه انگار كنار گوشِت بمب منفجر شده. گاز ديناميتي كه براي آتشباري مي‌زنيم، سرطان خون مياره. مهره‌هاي كمر كارگر معدن زغال، داغونه چون از 8 صبح تا 8 شب بايد با بيل، زغال كنده شده از ديواره كوه رو توي واگن بريزه. از سنگيني اين بيل پر از زغال، اعصاب دستمون ضعيف شده و همه ما لرزش دست داريم. تا حالا 13 نفر اومدن كه توي معدن كار كنن . ورزشكار بودن ولي هيچ كدومشون بيشتر از دو ساعت نتونستن كار كنن بس كه كار سنگينه . فضاي معدن وحشتناكه. تو ميري زير كوه به اميد 20 تا تكه چوب . 20 تكه چوب، قراره يك كوه رو نگه داره كه روي سرت نريزه. »

ظهر 10 خرداد و بعد از اينكه جنازه علي را از تونل بيرون آوردند، كل معدن تعطيل شد. روز بعد، كارگران از گوشه و كنار كارگاه‌ها و لابه‌لاي خاموشي غرش پيكورها، صداي شكستن بغضي را مي‌شنيدند. بغض خيلي‌هاي‌شان از اين مي‌شكست كه يادشان مي‌افتاد در سرتاسر معدني كه ماهانه حدود 7 هزار تن زغال تحويل مي‌دهد و هر تن زغالش حداقل 6 ميليون تومان فروش مي‌رود، حتي يك كپسول اكسيژن نبود و معدني كه زغال مرغوبش به كانادا و تركيه و چين صادر مي‌شود، حتي يك برانكارد نداشت و كارگران مجبور شدند جسد رفيق‌شان را روي ورق آهني مخصوص حمل زغال بخوابانند و هفت، هشت، ده نفري، صفحه سنگين را به كول خسته‌شان بگيرند و 300 متر سربالايي و شيب تيز را بروند تا دروازه معدن و جنازه را به ماموران «115» تحويل بدهند، چون اين معدن حتي گروه امداد و نجات نداشت . كارگر معدن آبنیل برايم تعريف كرد:« مامور اورژانس با تعجب ازمون پرسيد چطور اين معدن گروه امداد و نجات نداره ولي 80 نفر كارگر داره؟ هر معدني كه بالاي 10 نفر كارگر داشته باشه بايد گروه امداد و نجات هم داشته باشه. راست مي‌گفت . من معدن هشوني و پابدانا كار كردم. براي گروه امداد و نجات اين معادن، ساختمون جداگانه‌اي بيرون از معدن ساخته بودن و گروه امداد و نجات، شيفت شبانه روزي داشت.»

 

رضا

كارگرهاي «اجاره‌اي» معدن آبنیل از كشته شدن علي با خبر شده‌اند و مي‌گويند اغلب قربانيان حوادث معدن زغال سنگ، كارگران استخراجند. كارگران اجاره‌اي معدن آبنیل حدود 70 نفرند كه پارسال تا آخرين ساعات آخرين روز اسفند در تونل‌هاي تاريك معدن پيكور زدند و زغال كندند و زغال بار زدند به اميد عيدي و حقوق عقب افتاده دي و بهمن و اسفند ولي روز آخر و موقع خداحافظي، پيمانكار معدن گفت پول نيست و 70 كارگر كه دو سال و 4 سال و 3 سال بدون قرارداد در كارگاه‌هاي استخراج معدن كار مي‌كردند، شب عيد با جيب خالي به خانه برگشتند. رضا، يكي از همين كارگران اجاره‌اي است كه سوم فروردين از بيكار شدنش با خبر شد.

« من دو سال توي اين معدن كار كردم . قراردادي بودم ولي توي اين دو سال يك برگ قرارداد به من ندادن. از 7 و نيم صبح، دو شيفت و تا 8 و 9 و 10 و 11 شب كار مي‌كردم تا وزن زغالم به 3 تن برسه، چون به ما قول داده بودن اگه هر نفر هر روز 5 واگن 700 كيلويي تحويل بده، 12 يا 13 ميليون تومن حقوق ميدن ولي من پارسال فقط دو ماه حقوق 14 ميليوني گرفتم و مزد 25 نفر از كارگراي اجاره‌اي، 7 ميليون تومن و 5 ميليون تومن بود. ما با كارگراي استخدامي، يك جا كار مي‌كرديم. اونا حقوق مشخص مي‌گرفتن، بُن شير داشتن، پول غذا مي‌گرفتن، سرويس رفت و برگشت داشتن، اضافه كاري و پاداش داشتن. ما هيچي نداشتيم. چند روز قبل، حقوق دي رو براي من واريز كردن؛ 10 ميليون تومن. بيمه مون سه ماهه كه قطع شده . پيمانكار، هميشه يك ماه از حقوق ما رو گرو نگه مي‌داشت . پيمانكار هر ماه هر رقمي دوست داشت واريز مي‌كرد و مي‌گفت شركت به من كم پول داده. به شركت مي‌گفتيم چرا حقوقمون اين رقمه و شركت مي‌گفت ورشكست شديم در حالي كه حجم استخراج زغال اين معدن توي كرمان تك بود و تريلي‌ها سه شب جلوي معدن مي‌خوابيدن تا زغال بار بزنن. چند بار كه اعتراض كرديم، شركت گفت اخراجتون مي‌كنم. ما هم ساكت شديم و ديگه اعتراض نكرديم . كارگراي استخدامي، اعتراض مي‌كردن و اعتصاب مي‌كردن ولي اخراج نمي‌شدن و حقوقشون رو مي‌گرفتن. وقتي حيرون شديم از بي‌پولي، رفتيم اداره كار و گفتيم پول توي خونه مون نيست و رقم حقوقمون ثابت نيست در حالي كه هر روز 5 تا واگن 700 كيلويي زغال تحويل مي‌ديم. بازرس اداره كار گفت مياييم معدن و مي‌پرسيم كه چقدر حقوق مي‌گيرين ولي اصلا نيومد. شركت هم از ما شاكي شد و گفت چرا رفتين اداره كار و اخراجمون كرد، چون رييس بود و از ما بزرگ‌تر بود ولي ما كارگر بوديم و پشتيبان نداشتيم.»

رضا، روز يكشنبه رفت كرمان براي عيادت موسي. رضا ساكن روستايي بود كه تا معدن آبنیل فقط 20 دقيقه فاصله داشت. رضا در معدن پابدانا و هشوني هم كار كرده بود و مي‌گفت معدن آبنیل، گاز متان نداشت و خطر انفجار نداشت و زغالش هم سفت بود و ريزشي نبود برخلاف معدن هجدك كه با سرسوزن پيكور، متان پس مي‌داد و لايه‌هاي زغالش فرو مي‌ريخت.

«من 20 سال سابقه استخراج معدن زغال دارم ولي مي‌دونم كه هيچ‌وقت به بازنشستگي نمي‌رسم، چون در اين 20 سال، پيمانكار بارها به ما كلك زد و بيمه كامل براي ما رد نكرد و براي اينكه حق بيمه كمتري بده، عنوان شغلي من رو به جاي كارگر تونل استخراج، آبدارچي يا كارمند اداري مي‌نوشت. من بچه معدنم ولي سه ماهه كه بيكارم . از اول سال، قسط وامم عقب افتاده، بچه‌ام مريضه، خرج غذاي خانواده مو ندارم و توي اين سه ماه فقط 20 روز كار كردم . من روي اين حقوق حساب كرده بودم.»

 

محمد

بي پولي، روزگار 70 خانواده دور و نزديك به معدن آبنیل را سياه كرده است. 70 كارگر اجاره‌اي، در رنجي مشترك روزشماري مي‌كنند براي دريافت طلب‌شان از معدن در حالي كه هيچ كدام هم شغل جديدي پيدا نكرده‌اند . محمد، يكي از همين كارگران اجاره‌اي است كه تا آخرين روز اسفند 5 واگن 700 كيلويي زغال بار زد ولي تا سوم فروردين نمي‌دانست بيكار شده. محمد 3 سال در معدن آبنیل كار كرد و پارسال، هيچ‌وقت حقوق بيشتر از 10 ميليون تومان نگرفت و حتي ماه‌هايي 8 ميليون تومان مزد گرفت با اينكه به اندازه يك كارگر استخدامي كار مي‌كرد، روزي دو شيفت؛ يك نوبت از 8 و نيم صبح تا 2 بعد از ظهر، يك نوبت از 3 بعد از ظهر تا 7 يا 8 غروب يا تا هر ساعتي كه 5 واگن موظفش پر مي‌شد.

«روز سوم فروردين از كارگراي استخدامي شنيديم كه اخراج شديم. زنگ زديم به پيمانكار، گفت شركت از برج 8 پارسال به من پول نداده و من ديگه قرارداد جديد نمي‌بندم. به پيمانكار گفتيم ما كه توي اين 3 سال قرارداد نداشتيم. اين 3 سال، پيمانكار بيمه كامل برامون رد نمي‌كرد، يك ماه 21 روز بيمه و يك ماه 22 روز بيمه رد مي‌كرد در حالي كه ما 29 روز كار كرده بوديم. هر روز 180 هزار تومن پول رفت و برگشت از معدن تا خونه مي‌دادم چون كارگر اجاره‌اي بودم و اجازه استفاده از سرويس شركت نداشتم . به ما بن كارگري و حق اولاد و سنوات و اضافه كاري و عيدي نمي‌دادن و مزدمون رو هم واگني حساب مي‌كردن؛ هر واگن، 170 هزار تومن. شرايط كار ما خيلي سخت‌تر از كارگر استخدامي بود . استخداميا، زغالشون رو با ريل و صفحه آهني مي‌بردن ولي ما كه اجاره‌اي بوديم، اجازه استفاده از ريل و صفحه آهني نداشتيم . ما زغال رو توي كيسه مي‌ريختيم. هر كيسه 200 كيلو زغال مي‌گرفت. هر 3 تا كيسه، يك واگن رو پر مي‌كرد . وقتي كيسه‌ها پر مي‌شد، كيسه 200 كيلويي رو 30 متر به كول مي‌گرفتيم تا برسيم به نفر بعدي و همين طور دست به دست مي‌شد تا به واگن برسه. روزي كه دستگاه‌ها خراب مي‌شد، مزد اون روز رو به ما نمي‌دادن با اينكه از صبح تا شب كار كرده بوديم. ما اجاره‌اي‌ها، ناچار بوديم با اين شرايط كار كنيم. دنيايي از بدهي و قسط وام داشتيم و از بانك وام مي‌گرفتيم براي كمك خرج زندگيمون. الان كارگري مي‌كنم. ميرم سر ساختمون نيمه كاره، آجر و ملات ميدم. بابت هر روز كار، به من 250 هزار تومن مزد ميدن. در يك ماه فقط 10 روز كار كردم.»

كارگران«استخدامي» كه شده‌اند مايه حسرت رضا و محمد و همه آن 60 يا 70 كارگر اجاره‌اي، از حال و روز همكاران اخراج شده شان بي خبر نيستند و خودشان هم وضع درستي ندارند . كشته شدن علي، مثل پتك خورده توي صورت‌شان، چون مرام معدن زغال اين است كه به وقت حادثه، همه از هر كارگاهي كه باشند مي‌دوند و خودشان را مي‌رسانند كه جان رفيق‌شان را نجات بدهند اما«استخدامي‌ها» وقتي يادشان مي‌افتد رفيق‌شان چه عبث جان داد، لحن حرف زدن‌شان تيزتر مي‌شود و تعداد رگ‌هاي متورم روي مشت‌هاي گره كرده شان هم، بيشتر .

يكي از «استخدامي‌ها» مي‌گفت: «اين بيچاره‌ها هر ماه 30 روز زير كوه كار مي‌كردن ولي 8 ميليون و 9 ميليون تومن حقوق مي‌گرفتن و از برج 12 پارسال بيكار شدن چون بخش پيمانكاري تعطيل شد. ما هم تا اعتراض مي‌كنيم ميگن شركت ورشكست شده. هر كارگاه استخراج حدود 6 تا كارگر داره و هر كارگاه بايد روزانه 30 تا واگن زغال تحويل بده، چون حقوقمون به تعداد واگن زغالي كه تحويل ميديم حساب ميشه ولي از واگن 31 به بعد، اضافه كاريه و بايد بابت هر واگن اضافه 200 هزار تومن به ما پول بدن. ما تا 11 شب كار مي‌كنيم به اميد همون اضافه كاري . كارگاه ما تا روزي 140 واگن هم تحويل داده و بايد حداقل 20 ميليون تومن بابت اضافه كاري مي‌دادن ولي هر بار گفتن تناژ زغال كم بوده و زغال، سنگ و ناخالصي داشته و بهانه آوردن و ما هيچ‌وقت رنگ رقم واقعي اضافه كاري رو نديديم. بارها رفتيم بيمارستان تامين اجتماعي و به ما گفتن بيمه تون قطع شده و بايد هزينه درمان رو از جيبتون بدين. من پارسال تمام روزاي تعطيل و جمعه‌ها رو كار كردم و 12 شيفت اضافه كاري گرفتم تا حقوقم رسيد به بالاي 20 ميليون تومن. پارسال، حقوق من بالاترين رقم حقوق بين همه همكارام بود.»

كارگران«اجاره‌اي» فاصله خودشان تا «استخدامي‌ها» را به اندازه يك«افق» مي‌بينند. معني «افق» در معدن زغال، هيچ پيوندي با معادلش در زبان فارسي ندارد . «افق» معدن زغال، هيچ كرانه آبي و روشني ندارد، چون اصلا معدن زغال يعني كه حداقل 300 متر، 500 متر، 800 متر و حتي تا 2000 متر بروي به عمق زمين و در اين عمق، راهي و راسته‌اي باز كني. افق در معدن زغال، همين راه و راسته است كه مثل قير سياه است و دماي زمستان و تابستانش ثابت مي‌ماند و از دلش راه و بيراه راهروهايي سربالا و اريب حفر مي‌شود تا لايه‌هاي زغال. بسته به وسعت ذخيره زغال، عمق افق‌ها هم متفاوت است، معدن پر و پيمان، گاهي تا 3 يا 4 افق هم دارد كه فاصله هر افق تا افق بعدي، گاهي 300 متر، گاهي 400 متر و گاهي 1000 متر است و كارگري كه در افق «يك» كار مي‌كند، خوشبخت‌تر از كارگر افق «دو» است، چون به سطح زمين نزديك‌تر است. معدن زغال همين است.

 

مريم

حكايت خانواده‌اي كه بعد از حادثه، اسمش مي‌شود «بازماندگان»، از تشريح جراحات معدنكار زنده به گور در آوار كوه و زغال خيلي دردناك‌تر است. زني و بچه‌اي، حيران از آينده‌اي نامعلوم جا مي‌مانند زير سقفي كه حتي معلوم نيست فردا صاحبش باشند بس كه بار قرض و بدهي‌هاي «مرحوم درگذشته» سنگين است . علي فروغي، 4 فرزند داشت؛ فاطمه و زهرا و آروين و دلوين. اين دو تاي آخري، دوقلو بودند و روزي كه پدرشان به خاك سپرده شد، دو سال‌شان هم نشده بود. يكي از «استخدامي‌ها» برايم مي‌گفت: «علي توي حسابداري شركت كار مي‌كرد. دو سال قبل، به محض تولد دوقلوهاش از حسابداري اومد بخش استخراج تا حقوق بيشتر بگيره و چند شب در ماه، تا 11 شب توي معدن مي‌موند براي اضافه كاري . به كارگرايي كه بچه كوچيك داشتن مي‌گفت شما اگه هفته‌اي يك بسته پوشك براي بچه تون مي‌خرين، من بايد دو تا بخرم و شما اگه ماهي يك قوطي شير خشك براي بچه تون مي‌خرين، من بايد دو تا بخرم. علي اگه توي حسابداري مي‌موند بيشتر از 30 ساعت اجازه اضافه كاري نداشت ولي توي استخراج مي‌تونست تا 80 ساعت اضافه كاري كنه.»

مريم، همسر علي فروغي، وقتي تلفنم را جواب مي‌دهد، يكي از دو قلوها را به بغل گرفته و همزمان با ساكت كردن بچه، حواسش را به سوالم مي‌سپرد.

«علي 9 و نيم شب اومد خونه . شام خورد و خوابيد . صبح زود مي‌رفت معدن. ديگه نديدمش. 10 صبح با گوشيش تماس گرفتم، در دسترس نبود. هميشه وقتي سر ظهر مي‌اومد غذا بخوره، تلفن مي‌زد ولي اون روز تلفن نزد . عصر با خبر شدم كه معدن ريزش كرده.»

معدنكارها مي‌گفتند احتمالا براي خانواده علي، يك مستمري 8 ميليوني يا 10 ميليوني تعيين مي‌شود و تمام . مريم نه در فكر مستمري بود و نه در فكر فردا، چون هنوز باور نكرده بود كه ديگر قرار نيست صبحانه «فردا» و وسايل«فردا» براي شوهري آماده كند كه در تاريك روشن صبح، طوري آهسته از خانه بيرون مي‌رفت كه همسر و 4 فرزندش را از خواب بيدار نكند. تب و غصه زهرا، دختر 11 ساله علي به خاطر همين بود؛ معدن زغال، فرصت آخرين خداحافظي با پدر را از او گرفت.... 

نظر شما