شناسهٔ خبر: 67035956 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه قدس | لینک خبر

نوای نوحه مشهد به کاظمین رسیده

محمدعلی دست می‌گذارد روی چشم‌های باز پیرمرد و پلک‌ها را می‌بندد. چی را نگاه می‌کنی حاج آقا؟ یکم به این چشم‌ها استراحت بده! معین پشت سرش نشسته و توی خودش خفه گریه می‌کند.

صاحب‌خبر -

​​​​​​​بدون اینکه سرش را برگرداند، آهسته انگار که نخواهد حاجی بیدار شود می‌گوید: پاشو در پشتی را هم باز بگذار، قدیمی‌ها همه عادت دارند از در پشتی می‌آیند. معین بینی بالا می‌کشد و سعی می‌کند روی پا بلند شود که زانوهایش خم می‌خورد. دست می‌گذارد سر زانوی خودش و بلند می‌شود. «نمی‌خواد خودم میرم» پا که توی حیاط پشتی می‌گذارد، به عادت حاجی را توی چارچوب در می‌بیند که منتظر محمدجواد نشسته است. 
«حاج آقا صندلی و کوچه و در و دیوار خسته شدن، شما خسته نشدین؟!» حاجی رو ترش می‌کند اما لب به اعتراض باز نمی‌کند. اشاره‌ای به ساعت می‌کند و می‌گوید: «این وقت شب کی میخواد بیاد پدر من؟» حاجی قامت بلندش را که نیم‌تا شده در چارچوب در راست می‌کند و به سمت خانه می‌رود، هنوز چند قدم نرفته برمی‌گردد: «پشت در را نبند بابا، یک وقت محمدجواد میاد پشت در میمونه!» آن وقت‌ها دلش می‌خواست فریاد بزند پسرت پس از 30سال حتماً صد تا کفن هم پوسانده، گلوله و تانک و مینش هم از بین رفته‌اند چه برسد به گوشت و پوست آدمیزاد! برو پدر من! برو یک شب با خیال راحت بخواب، اما امشب که بالاخره حاجی با خیال راحت برای همیشه خوابیده، حاضر است همه عمرش را بدهد باز پیرمرد را برگرداند توی چارچوب در به انتظار محمدجواد! 
«محمدعلی» صدای حاج‌خانم از فکر و خیال بیرونش می‌آورد. «مادر برگرد بالای سر بابات چرا تنهاش گذاشتی؟» در کوچک حیاط را باز می‌کند و نگاهش می‌افتد به پرچم هیئت جوادالائمه(ع)! فکری کرده و به اتاق برمی‌گردد. دست می‌گذارد روی شانه معین که همچنان هق‌هق می‌زند. «پاشو بابا را ببریم توی حیاط» معین جاخورده نگاهش می‌کند. «پاشو چی را نگاه می‌کنی؟ نمی‌بینی هر چی چشمانش را می‌بندم، دوباره پلک باز می‌کند، پاشو!»  معین هق‌هقی می‌زند و بلند می‌شود. با هم تن حاجی را که هنوز انگار جان دارد، بلند می‌کنند و به حیاط می‌برند. حاج‌خانم بدون اینکه سؤالی بپرسد، رویه ترمه را می‌آورد و روی تخت حیاط زیر درخت چنار  می‌اندازد. حاجی را می‌خوابانند روی ترمه و به سمت در می‌چرخانند. حاج خانم ظرف حنا را می‌آورد و می‌گذارد کنار دستش. دست می‌برد توی حنا و می‌کشد کف پای حاجی! انگار صدای آه حاجی  را می‌شنوند. حاج خانم زیر لب روضه  امام جواد(ع) می‌خواند: «نوای نوحه مشهد به کاظمین رسیده...» و شانه‌هایش می‌لرزند. محمدعلی رو می‌کند به معین که پاشو چراغ کوچه را روشن کن، امشب حتماً محمدجواد برمی‌گردد.

خبرنگار: فاحا آفاق

نظر شما