شناسهٔ خبر: 67034941 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

رسانه‌های آمریکا سیاست این کشور در قبال جنگ غزه را افتضاح و نامناسب عنوان کردند

فرتوت

استفان والت: غرق شدن بندر دریایی آمریکا در غزه نمونه‌ای از مدیریت بد بحران توسط بایدن است

صاحب‌خبر - سیاست خارجی آمریکا سال‌هاست با چالش بی‌کفایتی و ناکارآمدی دست و پنجه نرم می‌کند. در این راستا، رهبران مختلف در آمریکا بدون توجه به توانمندی‌های کشورشان، اهداف جاه‌طلبانه‌ای را تعریف کرده و در نهایت چیزی جز شکست و سرخوردگی را برای آمریکا به ارمغان نیاورده‌اند. به بیان ساده‌تر، آنها در جاه‌طلبی استادند اما در توجه به این مساله که برای تحقق اهداف‌شان باید کارآمدی و کفایت را هم مد نظر داشته باشند، ناکام بوده‌اند و این موضوع یک بحران بزرگ را برای واشنگتن و سیاست خارجی آن به وجود آورده است. پروفسور استفان والت، اندیشمند و پژوهشگر شناخته شده آمریکایی حوزه علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، در مقاله‌ای برای نشریه فارن‌پالیسی نوشت: «بتازگی شاهد بودیم اسکله موقتی که دولت آمریکا برای آنچه کمک به مردم نوار غزه ادعا کرده بود، در سواحل این منطقه احداث کرد، غرق شد. به نظر می‌رسد این رویداد خود یک نمونه کوچک از شیوه افتضاح و نامناسب مدیریت بحران غزه از سوی دولت آمریکاست؛ مساله‌ای که البته به سرعت از سوی بسیاری از منتقدان سیاست خارجی دولت بایدن نیز مورد اشاره قرار گرفت. ساخت اسکله در سواحل غزه شیرین‌کاری دولت بایدن بود، زیرا این دولت مایل نبود به اسرائیل اعمال فشار کند تا گذرگاه‌های ورودی به نوار غزه را باز کند و موجب شود سیلی از کمک‌ها به مردم رنجدیده این منطقه برسد؛ مردمی که در ۸ ماه گذشته با یک فاجعه تمام‌عیار انسانی رو به رو بوده‌اند. جالب است که قبل از اینکه اسکله آمریکا در سواحل نوار غزه غرق شود، این اسکله تنها توانست زمینه را برای ارسال 60 کامیون کمک‌های انسان‌دوستانه به مردم غزه فراهم کند. بر اساس گزارش‌ها، نیروهای آمریکایی در حال تعمیر اسکله هستند و این فرآیند حداقل یک هفته طول می‌کشد و البته هزینه این تعمیرات نیز صدها میلیون دلار تخمین ‌زده شده است. با این همه، برخی بر این باورند آنچه درباره عملکرد دولت آمریکا در رابطه با ماجرای استقرار یک اسکله در سواحل غزه مشاهده کردیم، صرفا نمودی از یک فاجعه بزرگ‌تر در سیاست خارجی آمریکاست. با این حال، من (استفان والت، نویسنده گزارش حاضر) فکر می‌کنم این مساله پرسش‌های بیشتری را درباره جاه‌طلبی‌ها و البته ادعاها و ظاهرسازی‌های دولت‌های آمریکا مطرح می‌کند. کارشناسان سیاست خارجی در آمریکا وسواس زیادی درباره گزاره حفظ اعتبار ادعایی آمریکا در عرصه بین‌الملل دارند و اساسا این وسواس را نیز بهانه‌ای برای هزینه‌کرد منابع گسترده آمریکا در منازعات و چالش‌هایی تعریف می‌کنند که از اهمیت راهبردی کمی برای آمریکا برخوردارند. در دهه‌های 1960 و 1970 میلادی، رهبران آمریکا متوجه شدند ویتنام جنوبی یک قدرت کوچک با ارزش راهبردی کم است با این حال آنها اصرار ورزیدند اگر آمریکا بدون کسب پیروزی کامل از ویتنام خارج شود، این مساله قدرت جهانی این کشور را زیر سوال خواهد برد و اعتبار آن را تضعیف می‌کند و متحدان آمریکا در اقصی نقاط جهان را تشویق می‌کند به سمت بلوک قدرت‌های کمونیستی حرکت کنند. با این همه، هیچ‌کدام از اینها محقق نشد. مشکل اصلی آمریکا این است که این کشور هر زمان خود را در یک جنگ که نمی‌تواند پیروز آن باشد می‌یابد، باز به همان استدلال‌های ساده‌لوحانه پیشین خود پناه می‌برد و آنها را تکرار می‌کند. افرادی که در سیاست خارجی آمریکا تفکر می‌کنند صرفا این موضوع را در ذهن دارند که تنها چیزی که در سیاست خارجی آمریکا لازم است، اراده و عزم کافی است. این افراد فکر می‌کنند آمریکا می‌تواند به هر چیزی که می‌خواهد در عرصه سیاست خارجی دست یابد. تنها لازمه این موضوع نیز سخت تلاش کردن از سوی واشنگتن است. از منظر آنها، پیروزی یعنی روی یک روند در سیاست خارجی باقی بمانیم. با این حال، اینکه اعتبار و نفوذ را صرفا موضوعاتی بدانیم که در اراده و عزم ریشه دارند، تا حد زیادی به این معناست که به یک مولفه مهم که همان کفایت و کارآمدی در عرصه سیاست خارجی است، بی‌اعتنایی کرده‌ایم. اگر نهادهای اصلی مهم و محوری در حوزه سیاست خارجی آمریکا نظیر شورای امنیت ملی، وزارت خارجه، وزارت دفاع، وزارت خزانه‌داری، وزارت بازرگانی، سرویس‌های اطلاعاتی و کمیته‌های مختلف کنگره آمریکا با کفایت عمل نکنند، تمام عزم و اراده جهان هم دور هم جمع شوند، نمی‌توانند دیگران را قانع کنند که به توصیه‌ها و قواعد مد نظر آمریکا گوش دهند. اینکه آمریکا در سواحل مدیترانه یک اسکله ایجاد می‌کند و این اسکله 9 روز بعد غرق می‌شود، پیام‌های معناداری را به آمریکا مخابره می‌کند. متاسفانه سوال‌های زیادی درباره این مساله که آیا نهادهای دخیل در حوزه سیاست خارجی آمریکا می‌توانند متناسب با هدفگذاری‌هایی که این کشور در عرصه خارجی برای خود تعریف کرده، عمل کنند، وجود دارد. در این رابطه کافی است توجه داشته باشیم فهرست ناکارآمدی‌های حوزه سیاست خارجی آمریکا روزبه‌روز بلندتر و گسترده‌تر می‌شود. زمانی ما در خاورمیانه از راهکار 2 دولتی درباره مساله فلسطین صحبت می‌کردیم با این حال اکنون آنچه می‌بینیم صرفا استقرار یک دولت یعنی اسرائیل است. ما سال 1999 وارد یک جنگ قابل اجتناب و غیرضروری در مساله کوزوو شدیم. خطاهای سیاسی و اطلاعاتی آمریکا موجب وقوع فاجعه 11 سپتامبر شد. سال 2003 تصمیم فاجعه‌بار حمله به عراق گرفته شد. سال 2008 میلادی شاهد بحران بزرگ مالی در آمریکا بودیم. ما در پیش‌بینی اینکه گسترش ناتو در نهایت به کجا ختم خواهد شد شکست خوردیم. تحریم‌های ما علیه روسیه برخلاف پیش‌بینی‌های‌مان نتوانست اقتصاد روسیه را به زانو درآورد. ما شکست ضدحمله‌های اوکراین در سال 2023 را پیش‌بینی نکرده بودیم. البته سیل ناکامی‌ها در حوزه سیاست خارجی آمریکا به مراتب بیشتر از این حرف‌هاست. آنچه آشکار است این مساله است که عملکرد کلی دستگاه سیاست خارجی آمریکا ناامید‌کننده است و من به عنوان یک محقق و پژوهشگر حوزه سیاست خارجی آمریکا سال‌هاست سعی داشته‌ام به واکاوی ریشه‌های این مساله بپردازم و برای رفع آنها راهکار ارائه کنم. من فکر می‌کنم بخشی از این مشکل ریشه در ترکیب نامتناسب قدرت و معافیت از مجازات (مصونیت) در آمریکا دارد. رهبران آمریکا از قدرت به نحوی عجیب و غریب استفاده می‌کنند و چون ترسی از عواقب کارهای نادرست خود ندارند، اقدامات نادرستی در عرصه بین‌المللی انجام می‌دهند و رنج‌های آن را به دیگر ملت‌ها تحمیل می‌کنند. این تصور غلط در میان رهبران آمریکا وجود دارد که اگر آمریکا کاری نکند، جهان از هم می‌پاشد. این مساله و طرز فکر سبب می‌شود واشنگتن بیش از توان خود در حوزه سیاست خارجی مسؤولیت قبول کند. در این شرایط آمریکا در تعیین اولویت‌ها مشکل دارد و مسائل را واقعی نمی‌بیند؛ موضوعی که در نهایت عملکرد ناموفق این کشور را در حوزه سیاست خارجی به دنبال خواهد داشت. بدتر از همه اینکه در آمریکا، روسای جمهور، وفاداری به خود را بهتر از کارآمدی و کفایت در نظر می‌گیرند و به همین دلیل دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز به ندرت افرادی که افعال و اقدامات نادرست را در پیش می‌گیرند، هدف بازخواست قرار می‌دهد. نتیجه این رویکرد می‌شود اینکه بسیاری از سیاستمداران و دیپلمات‌ها و افراد شکست‌خورده در حوزه سیاست خارجی آمریکا، رسانه یا اندیشکده‌ای را پیدا می‌کنند تا دیدگاه‌های منسوخ و عقب‌مانده آنها را بازیافت کنند و بار دیگر به سیاست خارجی آمریکا تزریق کنند. در این راستا، شاهدیم مقام‌های ارشد حوزه سیاست خارجی آمریکا به ندرت از سمت خود استعفا می‌کنند، زیرا این مساله را به‌مثابه یک مانع بزرگ برای به دست گرفتن قدرت در دولت‌های آتی آمریکا ارزیابی می‌کنند. در عین حال، بسیاری از کارگزاران سیاست خارجی آمریکا دغدغه اول خود را این می‌دانند که نهادهای قانونی آمریکا نظیر کمیته‌های تخصصی سنا آنها را برای به دست گرفتن سمت‌های‌شان تایید کنند و سپس این افراد فکر می‌کنند باید در حوزه سیاست خارجی آمریکا چه کارهایی انجام دهند. واشنگتن این نظر را دارد که جهان را با یک دستگاه سیاست خارجی که مدام در حال تغییر است، اداره کند. در این رابطه، تردیدی نیست که شماری از آماتورهای فاقد صلاحیت نیز وجود دارند که کار را برای آمریکا خراب‌تر می‌کنند. البته منافع و موانع بروکراتیک و سازمانی نیز در نوع خود نقشی منفی در منظومه کلی سیاست خارجی آمریکا بازی می‌کنند و مسائلی از این دست سبب شده‌ سیاست خارجی آمریکا در هدفگذاری‌های کلان (نه لزوما واقع‌بینانه) خوب کار کند اما در عرصه میدانی چندان موفق نباشد. با این همه، اگر شما فکر می‌کنید انتخاب مجدد ترامپ به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا تمام این مشکلات را حل خواهد کرد، باید بگویم بهتر است بیشتر فکر کنید! ترامپ در دوره ریاست‌جمهوری خود کلکسیونی از اشتباهات و اقدامات نادرست را به نمایش گذاشت. او نتوانست با اقدامات خود در عرصه سیاست خارجی آمریکا برای این کشور امنیت و رونق اقتصادی بیشتر را به ارمغان آورد. سیاست او در به راه انداختن جنگ‌های تجاری علیه دیگر کشورها موجب شد صدها هزار فرصت شغلی در آمریکا نابود شود و البته ترامپ نتوانست به هدف اصلی خود از این جنگ‌ها که همان کاهش کسری بودجه آمریکا بود نیز دست یابد. ترامپ در دوره حضور خود در قدرت توافقاتی را پاره کرد که هیچ درکی از آنها نداشت. او ۴ مشاور امنیت ملی، ۲ وزیر دفاع، ۲ وزیر خارجه و تعداد قابل توجهی از کارمندان کاخ سفید را تنها در دوره 4 ساله حضور خود در قدرت اخراج کرد. بسیاری از نزدیک‌ترین مشاوران و دستیاران ترامپ اکنون در زمره جدی‌ترین منتقدان و مخالفان وی قرار دارند. بگذریم که سابقه تجاری ترامپ نیز مملو از تقلب و فریبکاری بوده است. او با پرونده‌های قضایی مختلفی روبه‌رو بوده، هست و البته سیلی از ورشکستگی را نیز پشت سر گذاشته است. ترامپ همان کسی بود که می‌گفت نور خورشید و مایع سفیدکننده می‌توانند «کووید-19» را از بین ببرند. ترامپ اسناد طبقه‌بندی شده و محرمانه آمریکا را در جریان دیدارهای خارجی خود با افرادی نظیر سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه یا سفیر روسیه در آمریکا لو داد. ترامپ آمریکا را از توافق آب و هوایی پاریس، توافق برجام و اتحاد ترانس پاسیفیک بیرون کشید؛ اقداماتی که همه و همه خسارات سنگینی را به ایالات متحده وارد کرد. بدتر از همه اینکه او به دنبال یک کودتای انتخاباتی در سال 2020 بود و سعی داشت با نادیده انگاشتن قانون اساسی آمریکا در سال 2020 بار دیگر رئیس‌جمهور آمریکا شود. هر کسی که می‌گوید حضور مجدد ترامپ در قدرت می‌تواند سیاست خارجی آمریکا را سامان دهد، یا ترامپ را نمی‌شناسد یا هزینه‌های سنگینی را که حضور ترامپ در قدرت به سیاست خارجی آمریکا تحمیل کرد، فراموش کرده است. رفع نواقص و مشکلات سیاست خارجی آمریکا فرآیندی زمانبر است. البته باید بگویم من به عنوان یک محقق حوزه علوم سیاسی گاهی اوقات حتی شک می‌کنم که شاید اساسا تحقق این مساله ممکن نباشد. درست به همین دلیل است که من طرفدار یک سیاست خارجی محدودتر هستم. معتقدم آمریکا باید خود را از این حس که باید خود را درگیر سیلی از مشکلات و حل آنها کند، خارج کند. اگر آمریکا سیاست خارجی خود را محدودتر تعریف کند، می‌تواند کارآمدتر باشد. این رویکرد به نظر من ناکامی‌های سیاست خارجی آمریکا را کاهش می‌دهد و آمریکا فرصت می‌کند منابع خود را در داخل خاک خودش هزینه کند. من فکر می‌کنم اگر میزان جاه‌طلبی در سیاست خارجی آمریکا کمتر شود و در عوض کارآمدی در آن افزایش یابد، این مساله می‌تواند تا حدی اعتبار آمریکا را بهبود بخشد».

نظر شما