شناسهٔ خبر: 66995228 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

امام خمینی (ره) به روایت شاعران

ندا ولی‌پور

سرودن شعر درباره‌ حضرت امام خمینی (ره) و در سوگ ایشان، در شعر معاصر کشورمان نمود گسترده‌ای دارد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایسنا، همزمان با سالروز درگذشت امام خمینی (۱۴ خرداد، ۱۳۶۸) با شعرهایی از یوسفعلی میرشکاک، احمد عزیزی، محمدرضا رحمانی (مهرداد اوستا)، محمدعلی بهمنی،  سلمان هراتی و ساعد باقری یادی می‌کنیم از بنیان‌گذار کبیر جمهوری اسلامی ایران.

یوسفعلی میرشکاک

سر بر آر ای خصم کافر کیش ، حیدر مرده است

معنی انا فتحنا سرا اکبر مرده است

صاحب معراج یعنی مصطفی منبر سپرد

آنکه بر منبر سلونی گفت و منبر مرده است

ای یهود خیبری بردار دست از آستین

مرتضی صاحب لوای فتح خیبر مرده است

گر حسن را زهر خواهی داد ای فرزند هند

گاه شد چون صاحب تیغ دو پیکر مرده است

زینبی کو تا بگرید زار بر نعش حسین

یا حسین آیا کسی جز تو مکرر مرده است

آفتاب دین احمد جانشین بو تراب

بر سر حق سدر سبز سایه گستر مرده است

کهف کامل آخرین فرزند صدق مصطفی

شهپر جبریل اسماعیل هاجر مرده است

لا فتی الا علی لاسیف الا ذولفقار

روز خندق پیش چشم خیل کافر مرده است

خاک بر سر کن الاشرق حقیقت همعنان

باختر پیوند شادی کن که خاور مرده است

 ****

احمد عزیزی

آه پاییز جدایی جان گرفت

خون چکانی های گل پایان گرفت

باز ما ماندیم و یادی از بهار

زخمی پاییزهای انتظار

عارفان پالوده  دل می‌خورند

زهر را پیران کامل می‌خورند

مردم از زهر خوش جام تو پیر

مردم از مظلومی نام تو پیر

ای ز گلزار شهیدان ناز تو

داغم از گمنامی آواز تو

داغ دست لاله لرزان توام

داغ چشم شبنم افشان توام

ای غرور گریه ها آغاز شو

ای جراحت های دیرین باز شو

ما همه فرمانبر عشق توایم

در طریقت کافر عشق توییم

ما ز ابروی تو فتوا می بریم

ما به خال تو تولا می بریم

یا خمینی تیغ تیز لا تویی

یا خمینی خرقه ی الا تویی

یا خمینی منکر تو منکر است

یا خمینی نفس تو اولی تر است

پس شهید غمزه ی تو محرم است

کافر عشق تو مهدور الدم است

ما ز شرح سوز آهت عاجزیم

ما ز تفسیر نگاهت عاجزیم

سایه بان دجله و زمزم تویی

وارث خون وارث آدم تویی

ای حسینی مرد صحرای قیام

زینبی رفتار کن با این پیام

باز کن ای درد نوش مست پیر

از سر نو باده ی سرخ غدیر

زهر می‌نوشیم ما همچون تو زار

ما مریدان توایم ای سربدار

ای همه مجنون ما لیلا ز تو

یا خمینی آه و واویلا ز تو

ای شقایق عالمی دلتنگ توست

پرچم خون حسین از رنگ توست

کاروان‌های حسینی کوچ کرد

ای شقایق‌ها خمینی کوچ کرد

***

محمدرضا رحمانی (مهرداد اوستا)

فری ای جهان زیر شهپر گرفته

همای ز گردون فراتر گرفته

ز دامان آخر زمان بر دمیده

جهان را چو خورشید انور گرفته

بتان را سریر خدایی ز سر بر

به منشور الله اکبر گرفته

خمینی، امام ! ای که داد ولایت

به توفیق دادار داور گرفته

لوای ولایت به توقیع حیدر

به فرّ ولای پیمبر گرفته

به دریای خون بادبان ها گشوده

به توفان درون هر دو لنگر گرفته

ز توحید رایت به گردون کشیده

ز سر، شرک را تاج و افسر گرفته

به حکمت خدایی، به گوهر الهی

درفش رسالت به سر برگرفته

زهی رقّ منشور نصر من الله

بر ایوان نُه توی اخضر گرفته

برآورده بر چرخ دامان خرگه

به ناورد طاغوت جهل و اسارت

درخشنده شمشیر حیدر گرفته

بت آزری را خلیل خدایی

بر آتش کشیده بر آذر گرفته

تو خون شهیدی تو اشک یتیمی

تو چشم خدایی شرر در گرفته

تو فریاد انصاف صد قرن رنجی

به داد دل خلق منبر گرفته

ابر قدرتان جهان را سراسر

ز سنگر گذشته به سنگر گرفته

فری آذرخشی که جهل و ستم را

به خرمن گه کفر اندر گرفته

شرار جهانسوز شمشیر حمرا

فلک را به دامان احمر گرفته

ز افریقیه تا بدخشان و برمه

به لشکر شکسته به کشور گرفته

ز شعب ابیطالب و دیر یاسین

ز فیضیه تا تلّ زعتر گرفته

زخون شهیدان چو دامان گردون

سراپای گیتی به گوهر گرفته

همه نغمه ی نایی و نینوایی

به من تا نوای نواگر گرفته

تو اشک فقیری، تو آه اسیری

به دامان آخر زمان در گرفته

همه داد مستضعفان زمانه

ز عفریت زور و بت زر گرفته

هم انصاف آوارگان فلسطین

از این شوم بیدادگستر گرفته

به ویرانی کشور جهل بسته

میان را و سالار کشور گرفته

خدایی کمالت، الهی خصالت

به گوهر کشیده به زیور گرفته

به حکمت لوای ز گردون گذشته

به همت ولای براختر گرفته

ز فقه و زحکمت زاشراق و عرفان

فراتر پریده فراتر گرفته

ز بهرام تیغ و ز ناهید مزمر

حمایل ز دوش دو پیکر گرفته

ز بس آسمانی، ز بس کبریایی

به پاکی روان مصور گرفته

به ناورد دجال روح الهی بین

پرند آور از مهر انور گرفته

به فرّ نگین رسالت جهان را

درخشان لوای پیمبر گرفته

شب مردمی را تو شبگیر عدلی

به ایمان و آن ایزدی فر گرفته

به یک حمله از ملک خاقان گذشته

به یک لمحه تا مرز قیصر گرفته

به خلق خدایی چه کافر چه مومن

برابر نهاده برادر گرفته

به همت ز اورنگ دارا گذشته

به دولت سریر سکندر گرفته

از این دین به مزدان صهیون و قبطی

ز رخ پرده های مزور گرفته

به یک جلوه طومار شوم سیا را

همه در نوشته همه در گرفته

روان را به ایمان جهان را به بینش

سراپا بریده سراسر گرفته

ز توفان برافراشته بادبان ها

بدین ورطه سکان و محور گرفته

ز بالایتان را سپه در شکسته

ز سر برشهان را کله بر گرفته

ز فر تو خورشید ها بر دمیده

به ظلمات عدل مظفر گرفته

به ناورد سفیانیان زمانه

ره حمزه و رای جعفر گرفته

چو زینب زنانی به رغم اسارت

ره دخت زهرای اطهر گرفته

فری دخترانی به پاکی و عصمت

که گوهر از آن پاک مادر گرفته

به اشراف رای تو آفاق حکمت

بهاری ست سر سبزی از سر گرفته

به اثبات حق ذولفقار قلم را

هماره به آیین حیدر گرفته

مدیح تو مدح شرف بود و تقوا

که از تو هنر شوکت و فر گرفته

***

محمدعلی بهمنی

زنده تر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم

مرگمان باد و مباد آنکه تو را گریه کنیم

هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید

ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم

رفتنت آینه یآمدنت بود ببخش

شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم

ما به جسم شهداء گریه نکردیم مگر

می توانیم به جانِ شهداء گریه کنیم؟

گوش جان باز به فتوای تو داریم بگو

با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم

ای تو با لهجه  خورشید سراینده  ما

ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم

آسمانا همه ابریم گره خورده به هم

سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم

باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته‌ایم

که به جان تشنگی باغچه‌ها گریه کنیم

****

سلمان هراتی

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت

شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود

اما دریغ زهره دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار

حتی علف اجازه زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانه بهار

بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت

دل ها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ

آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده ‌ای به بغض فرو بود حرف عشق

این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

*** 

ساعد باقری

ای دل این آشفته حالی را که تقدیم تو کرد

وحشت آن جای خالی را که تقدیم تو کرد

خواب دیدی تیغ عریان را، خیال انگاشتی

زخم آن تیغ خیالی را که تقدیم تو کرد

فرصت گل چیدن از باغ جمالش با تو بود

اینک این بهت جلالی را که تقدیم تو کرد

در طلوع گریه ها، ای آسمان چشم من بود

کهکشان لایزالی را که تقدیم تو کرد

آه ای باران پیاپی نام پیر ما ببر

هرکه پرسید این زلالی را که تقدیم تو کرد

باغ من! درغیبت کبرای ابر چشم او

و هم خوف از خشکسالی را که تقدیم تو کرد

رفت اما دست ما را همچنان خواهد گرفت

ای دل این فرخنده حالی را که تقدیم تو کرد

انتهای پیام

نظر شما