شناسهٔ خبر: 66830154 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اعتماد | لینک خبر

روياهاي پردردسر يك خوابزده!

مهرداد حجتي

صاحب‌خبر -

فرداي آن روز حتي خارجي‌ها هم شگفت‌زده بودند.اتفاقي بي‌سابقه بود.شگفت‌انگيز و ناباورانه بود.به همين خاطر همه را غافلگير كرده بود.بيست ميليون راي، ركوردي بي‌سابقه بود.فاصله‌اي معنادار ميان دو رقيب به وجودآمده بود.ناطق‌نوري نزديك به يك‌سوم آراي خاتمي راي آورده بود و همان ساعات اوليه به او تبريك گفته بود.تبليغاتش بسيارگسترده بود.تدارك وسيعي براي او صورت گرفته بود.چند نهاد دولتي به مددش آمده بود.در مقابل اما، خاتمي از جايي حمايت نشده بود.به جاي آن اما، هواداراني پرشور پيدا كرده بود.شوخي‌هايي هم در فضاي عمومي با نامزدها شكل گرفته بود و فرصتي براي شادي فراهم شده بود.دو دوره هاشمي‌رفسنجاني به روزهاي آخر رسيده بود و براي نخستين‌بار، انتخابات رياست‌جمهوري در فضايي رقابتي پيش رفته بود. هاشمي سال ۶۸، همان سال تغيير قانون اساسي، به رياست‌جمهوري رسيده بود.جنگ يك‌سالي بود كه به پايان رسيده بود و بنيانگذار جمهوري اسلامي، پس از 10 سال رهبري پر قدرت، از جهان رخت بربسته بود.دوران پرتلاطم دهه شصت، حالا با روي كار آمدن مقتدرترين چهره آن دهه، به سال‌هاي پاياني رسيده بود.كسي كه دو دهه پيشتر، در دوران شاه، كتابي درباره اميركبير، سردار سازندگي منتشر كرده بود، حالا قصد داشت خود در نقش همان سردار، سكان سازندگي كشور را پس از جنگ‌ بر عهده گيرد.او‌ با سوداي سازندگي، شولاي رياست بر تن كرده بود. تحولات از يك‌سال قبل، از ۶۷ تا انتخابات رياست‌جمهوري در ۶۸، به‌ شدت شتاب گرفته بود و كشور با رهبري تازه، به مسيري تازه وارد شده بود.دو دوست و دو همراه قديمي، حالا در جايگاه جديد، سكان هدايت كشور را در دست داشتند و اين براي دولتي كه تازه بر سر كار آمده بود، نشانه خوبي بود.آيت‌الله خامنه‌اي در جايگاه رهبر و ‌آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني در جايگاه رييس‌جمهور مي‌توانستند به دليل نزديكي روابط‌شان، به سير تحولات شتاب دهند و بي‌هيچ اختلافي، امور كشور را پيش ببرند.‌آغاز دوران رياست‌جمهوري هاشمي‌رفسنجاني، پايان دوران نخست‌وزيري در كشور هم بود. به اين ترتيب مهندس ميرحسين موسوي، آخرين نخست وزير تاريخ ايران لقب گرفته بود.متمم قانون اساسي، پست نخست وزيري را حذف و رييس‌جمهور را شخص اول قوه مجريه كرده بود.هر چند تغييراتي در يكي، دو جاي قانون اساسي هم رخ داده بود و به راي عمومي هم گذاشته شده بود.حالا كشور با قانون جديد، رييس‌جمهور جديد، پيدا كرده بود. هاشمي‌رفسنجاني كه تا پيش از آن مقام رييس قوه مقننه، رهبري مجلس و فرماندهي كل قوا  رابرعهده داشت، در دوران تازه به رياست قوه مجريه رسيده بود و رداي فرماندهي نظامي را از تن به در آورده بود. حالا اوضاع به كلي تغيير كرده بود.كشور به انتهاي دالان پر هياهوي دهه شصت رسيده بود و وعده سازندگي، قوت گرفته بود.اما آنچه در طول دو دوره چهار ساله رخ داده بود، چندان كشور را پيش نبرده بود.تجمل‌گرايي به اركان دولت بازگشته بود و فاصله «دولت-ملت» زياد شده بود. وزارتخانه‌ها اجازه درآمدزايي پيدا كرده بودند.شهردار تهران كه سردمدار چنين تغييراتي بود، باتوجه به اختياري كه كسب كرده بود، فراتر از قانون، بساط خود را در سراسر تهران، گسترده كرده بود و شروع به درآمدزايي از هر وجب آن كرده بود.او از همه ظرفيت‌ها، براي بسط دامنه نفوذ خود بهره برده بود و در طول هشت سال، به قدرتمندترين شهردار پايتخت بدل شده بود.غلامحسين كرباسچي كه در كسوت يك روحاني، در همان آغاز انقلاب، گام به امور اجرايي گذاشته بود، حالا كت و شلوار بر تن، بر گران‌ترين مسند كشور تكيه زده بود.البته كه او تنها نبود.همه وزارتخانه‌ها، با چراغ سبز رييس‌جمهور، رويه‌اي مشابه شهردار پايتخت در پيش گرفته بودند. وزارت اطلاعات هم وارد اين چرخه شده بود.درآمدزايي، رفته رفته به يك اولويت بدل شده بود.از يك در «تجمل‌گرايي» به اتاق وزيران وارد شده بود و از در ديگر «ساده‌زيستي» براي هميشه خارج شده بود.رييس‌جمهور هم براي خود، در كاخ رياست‌جمهوري، فرش قرمز پهن كرده بود و تلويزيون هم، در يك گزارش زنده، همه ‌چيز را نشان داده بود. اتومبيل گرانقيمت خارجي كه مقابل كاخ توقف كرده بود و مستخدمي شيك‌پوش كه در اتومبيل را براي رييس‌جمهور باز كرده بود و لحظه‌اي بعد، رييس‌جمهور، پا بر فرش قرمز گذاشته بود. تشريفاتي كم سابقه كه تا پيش از آن، هيچ مقامي آن را تجربه نكرده بود.اوضاع به كلي تغيير كرده بود.شايد با اين استدلال كه اگر مسوولان، همه امكانات رفاهي را در اختيار داشته باشند، در برابر مال دنيا دچار وسوسه و لغزش نمي‌شوند! اما آن روي سكه همين استدلال را، آقاي رييس‌جمهور نديده بود، كه اگر، مسوولي به رفاه و تجمل و اشرافيت خو كرد و طعم آن لذات به كام او شيرين آمد، آنگاه تكليف چه مي‌شود؟ فاصله گرفتن از مردم و بيگانه شدن با درد مردم تكليفش چه مي‌شود؟ هاشمي اما شيفته پيشرفت بود.سرعت دادن به كار و نتيجه گرفتن در كوتاه‌مدت، او را به رييس‌جمهوري پركار تبديل كرده بود.به همين خاطر هم ده‌ها و بلكه صدها پروژه را همزمان كلنگ زده بود و ده‌ها پروژه نيمه كاره را افتتاح كرده بود.در بازه هشت ساله، تعداد پروژه‌هاي عمراني، از شماره بيرون شده بود.خصوصا سد‌سازي كه به شكل غيرقابل باوري افزايش يافته بود.همان پروژه‌اي كه چند سال بعد به «بحران آبي» كشور منجر شده بود و شرايط اقليمي كشور را دچار آسيب كرده بود.در همين دوران، مجوز چند بانك خصوصي هم صادر شده بود و بعدها، در دولت‌هاي بعد، همان بانك‌ها به بزرگ‌ترين معضل بانكي كشور بدل شده بود. اما آن روند ديگر از حركت نه ايستاده بود.نظام بانكي يكسر دچار مشكل شده بود.هاشمي‌رفسنجاني، سياست را در پرانتز گذاشته بود و برنامه‌هاي اقتصادي خود را پيش برده بود.او به «توسعه سياسي» چندان باوري نداشت. سال‌ها بعد، اما مدعي توسعه سياسي هم شده بود. آنچه در آن زمامداري هشت ساله رخ داده بود بسته شدن همه منفذها و روزانه‌هاي سياسي، براي باز شدن مسير پروژه‌هاي اقتصادي بود. به همين خاطر سخت‌گيري سياسي هم زياد شده بود.سيد محمدخاتمي، با فشار لابي‌هاي قدرت، از وزارت ارشاد كنار رفته بود و علي لاريجاني به جاي او نشسته بود . يك‌سال بعد، اما علي لاريجاني، جانشين محمد هاشمي‌رفسنجاني در صدا و سيما شده بود و محمد هاشمي به كاخ رياست‌جمهوري، نزد برادرش به عنوان معاون او كوچ كرده بود.با خالي شدن جاي لاريجاني در ارشاد، مصطفي ميرسليم به جاي او نشسته بود.در همان دوران او است كه بيشترين حجم مميزي كتاب صورت گرفته بود و بسياري از عناوين از انتشار باز مانده بود. وضعيت نشريات هم چيزي شبيه كتاب شده بود.با اينكه دهه شصت مدت‌هاست به پايان رسيده است، اما به برخي نشريات مجوز نشر دايم داده نشده بود و همچنان به روال گذشته مجوز براي انتشار هر تك شماره داده شده بود! با بازبيني و مميزي تك تك صفحات پيش از انتشار! دو نشريه، «آدينه» و «دنياي سخن» چنين سرنوشتي پيدا كرده بود.سردبير همان آدينه هم در همان سال‌ها در مسير فرودگاه، ناپديد شده بود و همان خبر داغ رسانه‌هاي خارجي شده بود.دولت اما با تمسخر با آن روبه‌رو شده بود و به شكلي آن را جمع كرده بود.در همان روزها، بيانيه ۱۳۴ نويسنده منتشر شده بود و در آن از آزادي بيان دفاع شده بود.در آن بيانيه نوشته آمده بود: «ما نويسنده‌ايم، يعني احساس، تخيل، انديشه و تحقيق خود را به اشكال مختلف مي‌نويسيم و منتشر مي‌كنيم. حق طبيعي و اجتماعي و مدني ماست كه نوشته‌مان - اعم از شعر يا داستان، نمايشنامه يا فيلمنامه، تحقيق يا نقد و نيز ترجمه آثار ديگر نويسندگان جهان - آزادانه و بي‌هيچ مانعي به دست مخاطبان برسد. ايجاد مانع در راه نشر اين آثار، به هر بهانه‌اي، در صلاحيت هيچ ‌كس يا نهادي نيست. اگرچه پس از نشر راه قضاوت و نقد آزادانه درباره آنها بر همگان گشوده است.»
بيانيه به «نامه ما نويسنده‌ايم» معروف شده بود و به احضار، بازجويي برخي نويسندگان منجر شده بود.ارشاد دايره قرمزش را به دور روشنفكران تنگ‌تر كرده بود.
به‌رغم اقتدار رييس‌جمهور، پروژه‌ها اما چندان مطلوب پيش نرفته بود و در نهايت دوران رياست هاشمي در خرداد۷۶، به پايان رسيده بود.شعار سيدمحمد خاتمي، جامعه مدني و ايران براي همه ايرانيان بود.شعارهايي كه تا آن زمان در فضاي سياسي شنيده نشده بود و حالا توسط او، در آن فضا شنيده شده بود.كسي كه بي‌هيچ برنامه‌اي از قبل، به ناگاه به يك رقابت سياسي كشيده شده بود، حالا پس از اعلام نتيجه، رييس‌جمهور منتخب مردم شده بود! او با دعوت جمع، ناچار به پذيرش اين رقابت شده بود. 
رييس‌جمهور جديد، اما تصميم به باز كردن فضاي سياسي گرفته بود.مهم‌ترين تغيير، پس از دو دهه، حالا به دست يك روشنفكر روحاني رخ داده بود.مطبوعات آزاد شده بود.موسيقي كه بيش از يك دهه به پستو خزيده بود، با دوم خرداد، از پستو بيرون آمده بود و برگزاري كنسرت آزاد شده بود.شمارگان نشريات افرايش يافته بود و عناوين پرشماري به مطبوعات اضافه شده بود.گرايش به كتاب و نشريه زياد شده بود و سرانه مطالعه بالا رفته بود.رنگ خاكستري دهه شصت، جاي خود را به رنگ‌هاي شاد داده بود و شادابي به هر كوي و برزن وارد شده بود.اميد جوانه زده بود. احزاب امكان حيات پيدا كرده بود و تابلوي هر حزب، بر سر در عمارت آن نصب شده بود. اقتصاد، كه داعيه خاتمي نبود، در روندي كم سابقه در مسير رشد قرار گرفته بود و آرامش به جامعه بازگشته بود.بخشي از طبقه فرودست به طبقه متوسط پيوسته بود و طبقه متوسط، امكان زيست بهتر پيدا كرده بود.تشكل‌هاي مدني، به موازات تشكل‌هاي سياسي شكل گرفته بود و مشاركت اجتماعي به‌ شدت بالا رفته بود.اصلاحات، شعار تازه دولت شده بود. سخنراني‌هاي پر شور، همچون ۵۷، به صحن دانشگاه بازگشته بود و جنبش دانشجويي جان تازه گرفته بود.سياست مفهومي تازه پيدا كرده بود.زن در تحولي تازه، نقش مستقل پيدا كرده بود.سطح مطالبات ازسطحي پيش پا افتاده به سطحي بالاتر رسيده بود.جامعه در چشم جهان، به احترامي درخور رسيده بود و ديپلماسي جايگاهي متفاوت از گذشته در روابط خارجي پيدا كرده بود.ضرباهنگِ تغييرات، با اشتياق مردم، شتاب گرفته بود و رييس‌جمهور تازه، به محبوب‌ترين فرد جامعه تبديل شده بود.او كشور را از يك دالان تاريك به مسيري هموار و روشن رسانده بود. نمايندگان جهان، در سازمان ملل، به احترام او از جا برخاسته و دقايقي ايستاده او را تشويق كرده بودند.  هشت سال بعد اما همه ‌چيز تغيير كرده بود. اشتباه در انتخاب نامزد و اشتباه در تعيين خط‌مشي، موجب شكست در انتخابات ۱۳۸۴ شده بود و اينچنين با روي كار آمدن يك تندرو، همه دستاوردها، از دست رفته بود.محمود احمدي‌نژاد، تكمه بازگشت به تنظيمات قبل از اصلاحات را در همان نخستين ثانيه زده بود و همه زحمت‌ها و‌ تلاش‌ها، به يك‌باره تبخير شده بود.او كشور را با ذهني آكنده از توهّم به مسيري پرسنگلاخ و پردردسر كشانده بود كه اينك پس از نوزده سال، همچنان، در همان مسير گرفتار مانده است. مسيري كه به نظر در نقطه‌اي قفل شده است. 

نظر شما