شناسهٔ خبر: 66814020 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

آذر خزایی سرچشمه؛

نکات جذاب و ناگفته بسیاری در «چرخ‌ها و جاده‌ها»ست

آذر خرایی سرچشمه، پژوهشگر دفاع مقدس معتقد است: این نکته مهم است که در زندگی جانباز سردار سراندیب چه گذشته و در اطرافش چه کسانی بودند؟ در این خاطرات رضا بندبهمن حضور دارد که من سعی کردم رد او را در سایر کتاب‌های دفاع مقدس پیدا کنم، اما از این فرد هیچ صحبتی نشده بود.

صاحب‌خبر -

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): سی‌سال و اندی از زمانی می‌گذرد که جنگ هشت سال تمام شد و از زمان تا کنون کتاب‌های زیادی به چاپ رسیده است. کتاب‌های زیادی که نکات بسیاری از جنگ ایران و عراق را بازگو کرد، به طوری که گاهی فکر می‌کنیم حالا همه آنچه باید از جنگ منتشر می‌شد، انتشار یافته است، اما هنوز اسناد و نکات زیادی از جنگ تحمیلی وجود دارد که ناگفته مانده است.

آذر خزایی سرچشمه، پژوهشگر و مولف دفاع مقدس کتاب «چرخ‌ها و جاده‌ها: خاطرات سردار جانباز مهرداد سراندیب» معتقد است که هنوز نکاتی از جنگ وجود دارد و اشخاصی که ایفای نقش کردند و ما نمی‌شناسیم. او از تجربیات پژوهش درباره خاطرات جانباز سردار مهرداد سراندیب می‌گوید که در شرایط کرونا گرفته شد و زمان زیادی سول کشید تا این خاطرات را ثبت و ضبط کند، اما به شیوه‌ای که جدید بود و تجربه جدیدی را رقم زد.

_ سوژه را چطور پیدا کردید؟

وقتی کتاب «تا پلاک ۱۴۰ مهرداد سراندیب: خاطرات اهالی قلم از دوران دفاع مقدس» را کار می‌کردم که در آن خاطرات اهالی قلم از دهه ۶۰ بود که در آن خاطره‌ای از یک جانباز ثبت شد که وقتی مجروح می‌شود تا زمانی که به بیمارستان می‌رسد. در این میان اتفاقاتی روی می‌دهد که این موضوع باعث شد سراغ خاطرات جانبازان در زمان بستری شدن در بیمارستان را بگیرم و ثبت کنم. لذا بعد از این کتاب، سراغ چند تن از جانبازان رفتم تقریباً پنج، شش نفر قبول کردند، خاطرات‌شان را بگیرم و ثبت کنم که اپیدمی کرونا روی داد و مصاحبه گرفتن دشوار شد.

_ در این شرایط چکار کردید؟

مهرداد سراندیب یکی از جانبازان به من در این پروژه کمک می‌کرد خبر داد که ۴۰ نفر از جانبازان را راضی کرده با من مصاحبه کنند. من خوشحال شدم و سعی داشتم بر خلاف کتاب «تا پلاک ۱۴۰» که سه چهار سال طول کشید، این سوژه را در زمان کمتری انجام دهم. اما این مصاحبه‌ها هم انجام نشد، هر چند تلاش زیادی کردم تا جانبازان را به مصاحبه راضی کنم. در زمان اپیدمی حاضر شدم مصاحبه‌ها را تلفنی بگیرم اما باز هم مقدور نشد. اما برخلاف سوژه قبلی که خاطرات اهالی قلم بود و آنها می‌توانستند دست به قلم شوند و خاطرات‌شان را بنویسند در این سوژه چنین نبود. وقتی سوژه پیش نرفت، جانباز مهرداد سراندیب که در این پروژه همراهی کرد، از من خواست که خاطراتش را بگیرم و ثبت کنم.

_ درباره مهرداد سراندیب چه اطلاعاتی داشتید؟

این جانباز را تا آن موقع حضوری ندیده بودم. او را یکی از دوستانم معرفی کرده بود. او جانباز هفتاد درصد بود و در دوران کرونا اغلب تلفنی با او در تماس بودم و قرار شد برای گرفتن خاطراتش تلفنی در تماس باشیم و من سوالات را بپرسم و او به مرور چواب داد. کار دشواری بود، اما با همکاری جناب سراندیب توانستم خاطراتش را ثبت و ضبط کنم.

_ مصاحبه تلفنی چه تفاوتی با مصاحبه حضوری داشت؟

وقتی با فردی حضور مصاحبه می‌کنید، تمام احوالات او را دارید. اما در مصاحبه تلفنی چنین نیست. چالش دیگری که در خاطرات مهرداد سراندیب با آن مواجه شدم، زمان و مکان در خاطرات جابه‌جا شده بود. لذا باید اسناد را چک می‌کردم برای همین مطالعات کتابخانه‌ای داشتم. چند بار مراجعه کردم تا جزئیات دقیق عملیات‌ها را دربیاورم. گاهی از طریق شبکه‌های مجازی برای جانباز سراندیب سوال فرستادم و او پاسخ داد و گاهی سوال‌های بیشتری پیش آمد که او همه را جواب می‌داد. زمانی مصاحبه حضوری باشد، وقتی یک سوال می‌پرسید، سوالات دیگری هم پیش می‌آید، اما در مصاحبه غیرحضوری باید پاسخ‌ها را می‌خواندم و بعد سوالات دیگری طرح می‌کردم.

_ چه قدر طول کشید تا خاطرات سراندیب را بگیرید؟

تقریباً یک سال و نیم زمان برد تا خاطرات را گرفتم و بسیاری از جزئیات را با اسناد تطبیق بدهم. مهرداد سراندیب در این کتاب از خانواده‌اش، دوران کودکی و نوجوانی در شهر آبادان روایت می‌کند و وارد جریان انقلاب، پیوستن به بسیج و سپاه تهران و حوادث و رویدادهای آن زمان می‌شود. در فصول پایانی کتاب هم به رفتن به شهر قم و پیوستن به لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (ع) و شرکت در عملیات‌های آن لشکر و شیوه جانباز شدنش روایت می‌شود.

_ چه قدر برایتان اهمیت داشت که در مصاحبه‌ها به جزئیاتی بپردازید که زندگی سراندیب، محیط و فرهنگی که در آن رشد کرده بود. به عبارتی فقط یک زندگی‌نامه نباشد؟

این نکته مهم است که در زندگی او چه گذشته و در اطرافش چه کسانی بودند؟ در این خاطرات رضا بندبهمن حضور دارد که من سعی کردم رد او را در سایر کتاب‌های دفاع مقدس پیدا کنم، اما از این فرد هیچ صحبتی نشده بود. اتفاقاتی که قبل از انقلاب برای این شخص اتفاق افتاده بود و خاطراتی که از خانواده داشت، همه از جذابیت‌های خاطرات سراندیب است.

_ درباره خانواده سراندیب چه نکاتی جذابی روایت شد؟

خاطرات مهرداد سراندیب با پدرش که راننده کامیون بود، بخشی از جذابیت‌های این خاطرات است و تنها به روایت اتفاقات جنگ اختصاص ندارد، بلکه روایت اتفاقاتی است که در یک خانواده روی داده تا مهرداد تصمیم می‌گیرد که به جنگ برود و از کشورش دفاع کند.

_ به نظرتان این‌که یک پژوهشگر زن سراغ روایت جنگ برود و خاطرات یک جانباز را بگیرد چه تفاوتی با یک پژوهشگر مرد دارد؟

نمی‌دانم زنان پژوهشگر دیگر چه کار می‌کنند، اما من چون در زندگی جنگیدم و تلاش کردم تا آنچه می‌خواهم به دست بیاورم، به همین دلیل در هر کتاب تجربیاتی به دست می‌آورم که سعی می‌کنم از آنها برای بهتر پژوهش کردن و نوشتن استفاده کنم.

_ وقتی درباره یک موضوع پژوهش می‌کنید همان‌طور که در گردآوری خاطرات جانباز سراندیب انجام دادید. چه کتاب‌هایی غیرایرانی را خواندید که به شما در پژوهش و بهتر نوشتن کمک کرد؟

مطالعه کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» برای من نکات جالبی داشت که در پژوهش‌هایم استفاده کنم. همچنین کتاب «روزی که در اتاق عمل گریستم» خاطرات ایرج محجوب، زندگی پزشکی است که در جنگ حضور پیدا کرد. روایت‌گر حضور مصمم و متعهدانه یک پزشک در عرصه زندگی، خدمات اجتماعی و بالاخره دفاع مقدس است که با بیانی واقع‌گرا، صادقانه و کاملاً مستند به بازگویی خاطرات دوران کودکی، نوجوانی، تحصیل و حضور در مراکز درمانی مختلف شرکت ملی نفت ایران در خوزستان و بالاخص بیمارستان‌های منطقه آبادان و سایر مناطق جنگی برای حفاظت از جان رزمندگان مجروح و ساکنین مناطق درگیر با جنگ تحمیلی پرداخته است. در این کتاب نکات جالبی برای من پژوهشگر جنگ وجود داشت که در کارهایم از آن نکات بهره گرفتم. با مطالعه این خاطرات بر آن شدم که سراغ سوژه‌هایی بروم که کمتر دیده شدند و افرادی که کمتر پژوهشگری سراغ آنها رفته است.

_ به نظرتان کتاب «چرخ‌ها و جاده‌ها: خاطرات سردار جانباز مهرداد سراندیب» چه نکاتی برای نسل امروز وجود دارد که آنها را تشویق به مطالعه آن کند؟

عرق به وطن، تلاش برای زندگی و کار کردن از کودکی نکاتی است که برای نسل امروز آموزنده است. در یک قسمت وقتی او نوجوان است کنار یک شیرینی‌فروشی می‌ایستد و از نگاه کردن به شیرینی‌ها لذت می‌برد، اما پولی برای خرید شیرینی ندارد و برای همین نگاه کردن به شیرینی‌ها سیلی می‌خورد! پس برای اینکه بتواند دستش در جیب خودش باشد، کنار پدرش کار می‌کند و در عین حال هوای مادرش را دارد. همچنین اتفاقاتی که در جنگ به همراه رضا بندبهمن تجربه می‌کند.

نظر شما