به زبان مادری گریه میکنیم
«به زبان مادری گریه میکنیم» نام کتابی است که به اندازه اسمش، دراماتیک نیست؛ بلکه کتابی است با ۸۲ ناداستان برای کسانی که حتی یک بار به مفهوم زبان مادری فکر کردهاند.منظور از ناداستان یا ادبیات غیرداستانی، نوشتههای واقعیتمحور است. جستارهایی روایی که حاصل تجربه زیسته نویسندگان آنهاست و برعکس داستانها، عناصر تشکیلدهنده آن در جهان واقع وجود دارد.ناداستان خواندن این فرصت را به ما میدهد که مستقیم و بدون استعاره، پای حرفهای بیسانسور کسی بنشینیم که فکر میکند حرفی برای گفتن دارد.قطعا فابیو مورابیتو یکی از آنهاست. او شاعر، مترجم، داستاننویس و جستارنویسی مکزیکی است و در خانوادهای ایتالیایی به دنیا آمده و کودکیاش را در میلان ایتالیا گذرانده. در نوجوانی هم به مکزیک مهاجرت کرده و زبان اسپانیایی را هم همان موقع، یعنی در ۱۵سالگی فرا گرفته است.او پژوهشهای مفصلی در مورد ادبیات فولکلوریک مکزیک انجام داده و در ژانر ادبیات شفاهی هم کاری را تالیف کرده است. آثاری را نیز از زبان مادریاش به اسپانیایی ترجمه کرده و سرانجام در سال ۲۰۲۱ برنده جایزه خابیر بیائوروتیا، عالیترین جایزه ادبی مکزیک شده است. در این کتاب، او از مفهوم آشنایی به نام زبان مادری حرف زده و همینطور از تجربههای نوشتهاش، جستارهایی را نوشته که خواندن آنها از نظر من، بهتر از آموزشهای آکادمیک است چراکه حاصل عمری آزمون و خطاست و شرحش در این قالب، به مخاطب اجازه داده که با خود فکر کند و رفتهرفته ذهنش را نسبت به موضوع پروار نماید. نویسنده این کتاب، کار مترجمی هم انجام داده و از سختیهای این کار مینویسد و میگوید که ترجمه از زبانی دیگر به زبان مادری چه چالشهایی برایش داشته و از نگارش ادبی به زبانی غیر از زبان مادری هم سخن به میان آورده است.این کتاب ترکیبی است از تجربهها، آموختهها، خاطرات کودکی، درسهای کاری و... که آنچه همهشان را به هم پیوند میدهد، مفهومی است به نام زبان مادری.
فیلم باشو، غریبه کوچک
مسأله زبان همیشه برای فیلمنامهنویسان و داستاننویسان، نقطه خلق ایده بوده است. از عاشقانی که هرکدام اهل یک کشورند و زبان هم را نمیفهمند تا ارتباط بین دو گونه جانوری انسان و میمون که بازهم زبان هم را نمیفهمند. سینمای طنز ایران هم با این مسأله زیاد شوخی کرده اما این بار میخواهم فیلمی را معرفی کنم که نه با این قضیه شوخی دارد و نه لبخند بر لبمان میآورد؛ بلکه روایتی است دردناک و غمآلود از زمانی که زبان، مسأله مرگ و زندگی برای ادامه بقا برای یک نوجوان میشود. فیلمی که آدمهایش از یک کشورند و هموطن ولی زبان هم را بلد نیستند و حرف همدیگر را نمیفهمند.«باشو، غریبه کوچک»، نام فیلمی است که برای معرفیشدن در این شماره نوجوانه، بهترین است. فیلمی که در رأیگیریهای گوناگونی از سینماگران و ناقدان سینمایی بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته شده است. فیلمی ضدجنگ و قدیمی که محصول سال ۶۸ است ولی هنوز در سینمای نوجوان ایران، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. داستان این فیلم درباره پسری جنوبی به نام باشوست در زمانه دفاعمقدس اتفاق میافتد. در یکی از بمبارانهای این جنگ، خانه و خانوادهاش را از دست میدهد. او که ویرانی مرگآور شهرشان را به چشم دیده، خود را عقب یک بار میاندازد و از فرط خستگی و اندوه، به خواب میرود و وقتی چشم میگشاید، خود را در شمال کشور میبیند. طی اتفاقاتی با زنی شمالی آشنا میشود که نامش نایی است و دو فرزند خردسال دارد و در غیاب شوهرش زندگی و کار میکند.اما این آشنایی، بدون نقص نیست چراکه نه باشو گویش شمالی را میفهمد و نه نایی متوجه حرفزدن باشوست. این رابطه اما اینطور نمیماند چون همانطور که پائولو کوئلیو در کتاب کیمیاگرش میگوید «زبانی وجود دارد که ورای کلمات است»، آنها یاد میگیرند چطور با هم ارتباط برقرار کنند و دلبسته هم میشوند.کارگردان و فیلمنامهنویس این اثر، بهرام بیضایی است و توزیعکننده آن هم، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.بیضایی در گفتوگویی با ماهنامه فیلم درباره چگونگی شکلگیری ایده اولیه فیلم میگوید که در سالهای جنگ ایران و عراق، هرگاه به شمال کشور سفر میکرده است، توجهش به پناهندگان و مهاجران جنگی که از جنوب کشور به آنجا مهاجرت کرده بودند، جلب میشده است. او از خود میپرسد: «اولین جنوبیای که به شمال آمده، چه احساسی داشته است و چه افکاری در ذهن او گذشته؟ چگونه حرفهایش را به دیگران منتقل کرده وچطور با آن محیط سازش پیدا کردهاست؟»که نتیجه این افکار،خلق اثری اینچنین است.درباشو،غریبه کوچک، اززبانهای گیلکی وعربی خوزستانی و فارسی استفاده شده و دلیل معرفی این فیلم در این صفحه نیز،همین است.چنان که افراد زیادی چون ابراهیم گلستان، رضا براهنی، ابراهیم حاتمیکیا، داریوش مهرجویی و...این فیلم را تحسین کردهاند.
لالاییهای کودکان ایران
لالاییها شاید اولین راه برای انتقال زبان مادری هستند. این شعرهای ساده،حامل حجم انبوهی از فرهنگ عامه هستند و از سادهترین راهها برای انتقال ارزشها به نسل بعدی.با گذشت زمان، لالاییخواندن و بیشتر از آن لالاییهای محلی، کمرنگ شدهاند و جای خود را به قرصهای خواب و موسیقیهای ضبطشده در استودیو و اسباببازیهای موزیکال دادهاند. اتفاقی که باعث شده بعضی از این لالاییها و شعرهای فولکلور نسل به نسل کمرنگتر شده و از خاطر آدمها بروند.کتابی که برای معرفی در این شماره به نظرم آمده، متفاوت ولی جذاب است و حاصل تلاشهای حمید سفیدگر شهانقی برای گردآوری، پژوهش و نگارشش است.مخاطب کتاب لالاییهای کودکان ایران، فقط کودکان نیستند بلکه این کتاب برای همه کسانی است که به فرهنگ عامیانه و شعرهای محلی علاقهمندند و دلنگران رختبربستن آنها از میان جامعه و رفتنشان از روی زبانها.این لالاییها گرچه به زبان محلی هستند اما قابل فهم و شیرینند و خواندنشان قرار است کودک درونتان را خوشحال کند و قند گویشهای ایرانی را به کام او بچشاند. واژههای محلی غیرقابلفهم، به فارسی امروز ترجمه شدهاند و این ترجمه کمک کرده تا تجربه خوبی از خوانش این اشعار در حال نابودی داشته باشید.درمقدمه این کتاب، مؤلف نقدی برفرهنگ حاکم برجامعه نوشته است چراکه این کتاب،حاصل احساس نیازو دغدغهمندی است. تحصیلات نویسندهاش نیز دکترای فولکلورشناسی است وقصد داشته با انتشار این مجموعه، گامی مثبت درجهت آشتیدادن دختران و زنان این سرزمین با پیشینه پربار فرهنگیشان بردارد.او از مخاطبان خواسته، لالاییهایی که در این مجموعه نیامدهاند را به پست الکترونیکی نگارنده ارسال کنند تا در چاپهای بعدی از آنها استفاده شود.این کتاب را انتشارات سوره مهر در ۱۸۴ صفحه با طراحی گرافیکی و صفحهآرایی زیبای محمود حسینی تولید کرده است.
«به زبان مادری گریه میکنیم» نام کتابی است که به اندازه اسمش، دراماتیک نیست؛ بلکه کتابی است با ۸۲ ناداستان برای کسانی که حتی یک بار به مفهوم زبان مادری فکر کردهاند.منظور از ناداستان یا ادبیات غیرداستانی، نوشتههای واقعیتمحور است. جستارهایی روایی که حاصل تجربه زیسته نویسندگان آنهاست و برعکس داستانها، عناصر تشکیلدهنده آن در جهان واقع وجود دارد.ناداستان خواندن این فرصت را به ما میدهد که مستقیم و بدون استعاره، پای حرفهای بیسانسور کسی بنشینیم که فکر میکند حرفی برای گفتن دارد.قطعا فابیو مورابیتو یکی از آنهاست. او شاعر، مترجم، داستاننویس و جستارنویسی مکزیکی است و در خانوادهای ایتالیایی به دنیا آمده و کودکیاش را در میلان ایتالیا گذرانده. در نوجوانی هم به مکزیک مهاجرت کرده و زبان اسپانیایی را هم همان موقع، یعنی در ۱۵سالگی فرا گرفته است.او پژوهشهای مفصلی در مورد ادبیات فولکلوریک مکزیک انجام داده و در ژانر ادبیات شفاهی هم کاری را تالیف کرده است. آثاری را نیز از زبان مادریاش به اسپانیایی ترجمه کرده و سرانجام در سال ۲۰۲۱ برنده جایزه خابیر بیائوروتیا، عالیترین جایزه ادبی مکزیک شده است. در این کتاب، او از مفهوم آشنایی به نام زبان مادری حرف زده و همینطور از تجربههای نوشتهاش، جستارهایی را نوشته که خواندن آنها از نظر من، بهتر از آموزشهای آکادمیک است چراکه حاصل عمری آزمون و خطاست و شرحش در این قالب، به مخاطب اجازه داده که با خود فکر کند و رفتهرفته ذهنش را نسبت به موضوع پروار نماید. نویسنده این کتاب، کار مترجمی هم انجام داده و از سختیهای این کار مینویسد و میگوید که ترجمه از زبانی دیگر به زبان مادری چه چالشهایی برایش داشته و از نگارش ادبی به زبانی غیر از زبان مادری هم سخن به میان آورده است.این کتاب ترکیبی است از تجربهها، آموختهها، خاطرات کودکی، درسهای کاری و... که آنچه همهشان را به هم پیوند میدهد، مفهومی است به نام زبان مادری.
فیلم باشو، غریبه کوچک
مسأله زبان همیشه برای فیلمنامهنویسان و داستاننویسان، نقطه خلق ایده بوده است. از عاشقانی که هرکدام اهل یک کشورند و زبان هم را نمیفهمند تا ارتباط بین دو گونه جانوری انسان و میمون که بازهم زبان هم را نمیفهمند. سینمای طنز ایران هم با این مسأله زیاد شوخی کرده اما این بار میخواهم فیلمی را معرفی کنم که نه با این قضیه شوخی دارد و نه لبخند بر لبمان میآورد؛ بلکه روایتی است دردناک و غمآلود از زمانی که زبان، مسأله مرگ و زندگی برای ادامه بقا برای یک نوجوان میشود. فیلمی که آدمهایش از یک کشورند و هموطن ولی زبان هم را بلد نیستند و حرف همدیگر را نمیفهمند.«باشو، غریبه کوچک»، نام فیلمی است که برای معرفیشدن در این شماره نوجوانه، بهترین است. فیلمی که در رأیگیریهای گوناگونی از سینماگران و ناقدان سینمایی بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران شناخته شده است. فیلمی ضدجنگ و قدیمی که محصول سال ۶۸ است ولی هنوز در سینمای نوجوان ایران، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. داستان این فیلم درباره پسری جنوبی به نام باشوست در زمانه دفاعمقدس اتفاق میافتد. در یکی از بمبارانهای این جنگ، خانه و خانوادهاش را از دست میدهد. او که ویرانی مرگآور شهرشان را به چشم دیده، خود را عقب یک بار میاندازد و از فرط خستگی و اندوه، به خواب میرود و وقتی چشم میگشاید، خود را در شمال کشور میبیند. طی اتفاقاتی با زنی شمالی آشنا میشود که نامش نایی است و دو فرزند خردسال دارد و در غیاب شوهرش زندگی و کار میکند.اما این آشنایی، بدون نقص نیست چراکه نه باشو گویش شمالی را میفهمد و نه نایی متوجه حرفزدن باشوست. این رابطه اما اینطور نمیماند چون همانطور که پائولو کوئلیو در کتاب کیمیاگرش میگوید «زبانی وجود دارد که ورای کلمات است»، آنها یاد میگیرند چطور با هم ارتباط برقرار کنند و دلبسته هم میشوند.کارگردان و فیلمنامهنویس این اثر، بهرام بیضایی است و توزیعکننده آن هم، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.بیضایی در گفتوگویی با ماهنامه فیلم درباره چگونگی شکلگیری ایده اولیه فیلم میگوید که در سالهای جنگ ایران و عراق، هرگاه به شمال کشور سفر میکرده است، توجهش به پناهندگان و مهاجران جنگی که از جنوب کشور به آنجا مهاجرت کرده بودند، جلب میشده است. او از خود میپرسد: «اولین جنوبیای که به شمال آمده، چه احساسی داشته است و چه افکاری در ذهن او گذشته؟ چگونه حرفهایش را به دیگران منتقل کرده وچطور با آن محیط سازش پیدا کردهاست؟»که نتیجه این افکار،خلق اثری اینچنین است.درباشو،غریبه کوچک، اززبانهای گیلکی وعربی خوزستانی و فارسی استفاده شده و دلیل معرفی این فیلم در این صفحه نیز،همین است.چنان که افراد زیادی چون ابراهیم گلستان، رضا براهنی، ابراهیم حاتمیکیا، داریوش مهرجویی و...این فیلم را تحسین کردهاند.
لالاییهای کودکان ایران
لالاییها شاید اولین راه برای انتقال زبان مادری هستند. این شعرهای ساده،حامل حجم انبوهی از فرهنگ عامه هستند و از سادهترین راهها برای انتقال ارزشها به نسل بعدی.با گذشت زمان، لالاییخواندن و بیشتر از آن لالاییهای محلی، کمرنگ شدهاند و جای خود را به قرصهای خواب و موسیقیهای ضبطشده در استودیو و اسباببازیهای موزیکال دادهاند. اتفاقی که باعث شده بعضی از این لالاییها و شعرهای فولکلور نسل به نسل کمرنگتر شده و از خاطر آدمها بروند.کتابی که برای معرفی در این شماره به نظرم آمده، متفاوت ولی جذاب است و حاصل تلاشهای حمید سفیدگر شهانقی برای گردآوری، پژوهش و نگارشش است.مخاطب کتاب لالاییهای کودکان ایران، فقط کودکان نیستند بلکه این کتاب برای همه کسانی است که به فرهنگ عامیانه و شعرهای محلی علاقهمندند و دلنگران رختبربستن آنها از میان جامعه و رفتنشان از روی زبانها.این لالاییها گرچه به زبان محلی هستند اما قابل فهم و شیرینند و خواندنشان قرار است کودک درونتان را خوشحال کند و قند گویشهای ایرانی را به کام او بچشاند. واژههای محلی غیرقابلفهم، به فارسی امروز ترجمه شدهاند و این ترجمه کمک کرده تا تجربه خوبی از خوانش این اشعار در حال نابودی داشته باشید.درمقدمه این کتاب، مؤلف نقدی برفرهنگ حاکم برجامعه نوشته است چراکه این کتاب،حاصل احساس نیازو دغدغهمندی است. تحصیلات نویسندهاش نیز دکترای فولکلورشناسی است وقصد داشته با انتشار این مجموعه، گامی مثبت درجهت آشتیدادن دختران و زنان این سرزمین با پیشینه پربار فرهنگیشان بردارد.او از مخاطبان خواسته، لالاییهایی که در این مجموعه نیامدهاند را به پست الکترونیکی نگارنده ارسال کنند تا در چاپهای بعدی از آنها استفاده شود.این کتاب را انتشارات سوره مهر در ۱۸۴ صفحه با طراحی گرافیکی و صفحهآرایی زیبای محمود حسینی تولید کرده است.
نظر شما