او که نگذاشت فرهنگ قومی و ملی به مرز نابودی برسد و برای احیایش راه عظیمی را باز کرد. بدون اغراق شاعری به تراز فردوسی را هیچ جوامعی ندارد که اینگونه بخواهند او را بستایند.
بدون اغراق از فردوسی شناخت کیهان و روزگار، اخلاق و زیبایی را میتوان دریافت کرد، ما روایتهایی از فردوسی میخوانیم که گویی ما را به سر منزل اصلی میرساند چه بگویم از عاشقانههای «زال و رودابه» یا «بیژن و منیژه».
شاهنامهای که تنها پایانش خوش نیست بلکه از جهانداری و جهانگشایی، صلح و جنگ، نیک و خرد، دانشی که به جهانیان میرساند هم خوشتر است. از فردوسی تاریخ جنگاوران که با هماهنگی و پیوندی متناسب آراسته شده، میخوانیم از کودکی فریدون تا مرگ رستم، کاوه با ضحاک، رستم با افراسیاب تا فریدون با ضحاک، پیران و گودرز، رستم و اسفندیار.
ما در تاریخی که فردوسی به وسیله شاهنامه برایمان بازگو میکند با جنگ و جنگاوران روبهرو نیستم با پهلوانی و پهلوانان روبهروایم تا از صلح، نیکی، خرد و دانش و پهلوانی بینصیب نباشیم.
در شاهنامهای که فردوسی به نام خداوند جان و خرد آغاز کرده میآموزیم که انسان از آن «جان» و «خرد» بینهایت با ارزش و وسیع بیبهره نیست و حیات (زندگانی) را از این خرد جادوانه سرشار کرده است.
نظر شما