شناسهٔ خبر: 66661490 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: رسا | لینک خبر

خاطرات افسر بازنشسته CIA در خاورمیانه / قسمت دوم

ماجرای تلاش سازمان سیا برای ترور صدام حسین

تله‌ی چلبی، مثل خیلی از تله‌ها، خرگوش اشتباهی را گرفت؛ نه ایرانی‌هایی که می‌خواست آن‌ها را فریب دهد، بلکه شخص مشاور امنیت ملی رئیس جمهور ایالات متحده را به دام انداخت.

صاحب‌خبر -

آن چه خواهید خواند، دومین قسمت از خاطرات «رابرت بائر» جاسوس کهنه کار سازمانِ «سی. آی. ای - سیا» است. ذکر این نکته ضروری است که نویسنده، علی رغم تظاهر به انصاف و بی طرفی(که گاهی بسیار مضحک به چشم می آید) یک سرباز سرسپرده ایالات متحده است و در این مسیر، ازهنرِ قلب و تحریف و تقطیع اتفاقات با ظریف ترین شکل ممکن بهره گرفته است که در صورت لزوم، با ذکر مستنداتِ لازم، پیوستِ مورد نیاز مخاطبان برای نزدیک شدنِ هر چه بیشتر به روایاتِ معتبر از وقایع، توسط مترجمین ارایه خواهد شد. امید مورد استفاده مخاطبان آگاه و هوشمند مشرق قرار گیرد.

فصل اول:

پرورش یک عامل

مارس ۱۹۹۵. لانگلی، ویرجینیا.

طبق دستور، رأس ساعت ۹ به دفتر «فرد تورکو» رفتم. اواسط دهه ۱۹۸۰ در مرکز مقابله با تروریسم سی. ‌آی. ‌ای برای فِرد کار می‌کردم. حالا او مسئول دفتر جدیدی بود که برای سفت و سخت کردن امنیت در سازمان سی. آی. ای تأسیس شده بود. هیچ ایده‌ای نداشتم چرا احضارم کرده است.

فِرد نگاهی دقیق به من که در چارچوب در ایستاده بودم انداخت و لزوماً از آنچه دید خوشش نیامد. شب قبل از شمال عراق برگشته بودم و فرصت آرایش نداشتم. آفتاب‌سوخته و با یک گرمکن ورزشی که سه ماه گذشته ته یک ساک ورزشی افتاده بود، حتماً به نظر می‌رسیدم که سال‌هاست در میدان بوده‌ام.

«بشین»، این را گفت و به صندلی‌ای که جلوی میزش گذاشته شده بود اشاره کرد. وقتی انگشتانش را به طور بی‌صدا لای موهایش (که زودتر از موعد خاکستری شده بود) کشید، فهمیدم صبح خوشایندی برای تک و تعارف نیست.

بالاخره گفت: «دو مأمور اف. ‌بی. آی، بالا، در دفتر مشاور حقوقی منتظر مصاحبه با شما هستند.» لازم نبود به من بگویند این چه معنایی دارد: اف. ‌بی. ‌آی با افسران سی. ‌آی. ای که از مأموریت خارج از کشور بازمی‌گردند مصاحبه نمی‌کند، مگر اینکه یک تحقیقات جنایی در جریان باشد.

«چرا اف‌بی‌آی، فِرد؟»

فِرد کازیوی روی میزش را جابه‌جا کرد تا بتواند مرا بهتر ببیند. ‌طوری که با ناراحتی روی صندلی‌اش جابه‌جا شد، فهمیدم که هنوز به ته خط نرسیده‌ایم. با همان نگاه خیره و ثابتی که در کل سی. ‌آی. ای به آن شهرت داشت مرا زیر نظر گرفت و گفت: «تونی لِیک به اف. بی. ‌آی دستور داد تا شما را به اتهام تلاش برای ترور صدام حسین تحت بازجویی قرار دهند.»

ماجرای تلاش سازمان سیا برای ترور صدام حسین/ پاسخ ایران به درخواست کمک آمریکا چه بود؟تونی لیک(نفر وسط) مشاور امنیت ملی در کابینه بیل کلینتون

ترور؟ می‌دانستم که اتفاقات عراق مطمئناً پنجره‌های کاخ سفید را به لرزه درخواهد آورد. می‌دانستم لیک، مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهور، از سی. ‌آی. ای عصبانی است. اما این دیوانگی بود؛ انداختن اف. ‌بی. آی به جان سی. ‌آی. ای. تازه اصلِ اتهام هم درست نبود.

با زحمت صدایم را از حنجره بیرون کشیدم: «نمی‌تواند جدی باشد.»

فرد شانه‌ای بالا انداخت. «تو هیچ تصوری نداری که این شهر چطور کار می کند*. خونسردی‌ات را حفظ کن، ما تو را از این ماجرا عبور می‌دهیم.»

راب دیویس، وکیلی از دفتر مشاور حقوقی کل، آنقدر ساکت پشت میز کنفرانس انتهای اتاق نشسته بود که کاملاً او را از یاد بردم. حالا او هم به گفتگوی ما پیوست.

دیویس گفت: «ببین! باب، این مدل تحقیقات الان همشیه‌ی خدا اتفاق می افتد. فرد راست می گوید – تو از پسش برمی آیی. ضمنا، باعث می شود افسر بهتری بشوی. **.»

او در مورد تغییر واشنگتن درست می‌گفت، اما آن‌چه در مورد مفید بودن تحقیقات برای حرفه‌ام می‌گفت، مزخرف بود. به اندازه‌ی کافی برای سی. ‌آی. ای کار کرده بودم تا بدانم که مدت‌هاست از حمایت کردن افسرانش در میدان دست کشیده است. یک تحقیقات اف. ‌بی. ‌آی، (مهم نیست چقدر بی‌اساس باشد)، به معنای پایان کار من بود. در سی‌آی‌ای، مثل جاهای دیگر دولت فدرال***، شما بی‌گناه هستید تا زمانی که تحت بازجویی قرار بگیرید.

دیویس را نادیده گرفتم و به سمت فرد برگشتم، افسر اطلاعاتی(جاسوس) سابقی که از رویارویی خودش با اصلاحات سیاسی جدید واشنگتن(منزه نمایی افراطی) جان سالم به در برده بود.

شایعه بود که او وقتی در بخش مبارزه با تروریسم کار می‌کرد، با وزارت دادگستری دچار مشکل شده بود. داستان از این قرار بود که فرد یک منبع را اداره می‌کرد - یک تروریست سابق که به ردیابی کارلوس شغال* کمک می‌کرد. منبع به ما اطلاع داد که کارلوس از دمشق به امان و سپس به خارطوم (پایتخت سودان) نقل مکان کرد، جایی که فرانسوی‌ها با استناد به اطلاعات ما، او را دستگیر کردند.

مشکل این بود که منبع، سال‌ها قبل، به طور جانبی در حمله‌ای که یک آمریکایی در آن جان باخته بود، دخالت داشت. دو وکیل سرسخت و کله شق وزارت دادگستری از گذشته‌ی منبع باخبر شدند و سعی کردند یقه فرد را بچسبند که یک آدم بد در لیست حقوق‌ بگیران، استخدام کرده است. آنها اهمیتی نمی‌دادند که «آدم بده‌ی» ما به دستگیری یک آدم خیلی بدتر از خودش، یک قاتل حرفه‌ای تحت تعقیب بین‌المللی، کمک کرده بود. با این حال، فرد دوام آورده بود. او بلد بود بازی سیاسی واشنگتن را چطور انجام دهد و من روی همین چیره دستی اش حساب می‌کردم که چندتا نکته‌ی کلیدی به من یاد بدهد.

«اول من می‌روم بالا»، فرد این را گفت و بلند شد تا آنجا را ترک کند. «تو در مصاحبه خواهی نشست. دیویس هم همینطور. اما فراموش نکن، او آن جا خواهد بود تا نماینده سی. ‌آی. ای باشد - نه تو. مأموران اف. ‌بی. آی به شما خواهند گفت که حق داشتن وکیل را دارید. این تصمیم شماست. اما اگر درخواست وکیل کنید، صادقانه بگویم، درون این ساختمان ظاهر خوبی نخواهد داشت. پنج دقیقه دیگر می‌بینمت».

شاید باید کمی بیشتر به طنز ماجرا توجه می‌کردم: من کسی بودم که مورد بازجویی قرار می‌گرفتم، اما این سی. آی. ای بود که وکیل داشت.

دو مأمور اف. بی. ‌آی پشت میز کنفرانس بیضی شکل دفتر مشاور حقوقی نشسته بودند. آن‌ها بلند شدند، دست مرا فشردند و اعتبارنامه‌هایشان را به من نشان دادند.

یکی از آن‌ها را شناختم. مایک ... در سال 1986 در ویسبادن، آلمان با هم کار می‌کردیم و در حال بازجویی از پدر لارنس جنکو* بودیم. لارنس کشیشی کاتولیک که در لبنان خدمت می‌کرد و یکی از گروگان هایی که به تازگی توسط حزب‌الله آزاد شده بود. اگرچه مایک در آن زمان مرا با نام دیگری می‌شناخت، اما حالا مرا به یاد می‌آورد. حالت چهره او به نظر می‌گفت، بله، من هم به یاد روزهای بهتری می‌افتم که همه ما در یک طرف بودیم و می‌دانستیم دشمن کیست؛ اما به هر حال آنجا حرف‌هایش کاملاً رسمی بود.

او به محض اینکه نشستیم گفت: «آقای بائر، ما در حال انجام یک تحقیق جنایی هستیم. شما حق داشتن وکیل را دارید. آیا می‌خواهید در حال حاضر با یک وکیل مشورت کنید؟»

تصمیم گرفته بودم بدون وکیل کار را پیش ببرم. اولا، وکیلی نداشتم. حتی اگر هم داشتم، با حقوق دولتی‌ام نمی‌توانستم از پس هزینه‌های یک تحقیق طولانی بربیایم. آیا گزینه‌ی دیگری هم بود؟ البته! زنگ بزنم به اتحادیه‌ی آزادی‌های مدنی آمریکا و توضیح بدهم که یک متهم به عملیات تروریستی برای سیا هستم و به وکیل خیرخواه احتیاج دارم؟ به هر حال، نیازی به وکیل نداشتم تا بفهمم در چنین تحقیقی نباید هیچ چیزی را به میل خودم لو بدهم، خودم به اندازه‌ی کافی از این تحقیقات انجام داده بودم. فقط به سوالات با بله یا خیر جواب بده ...

مایک با این جمله شروع کرد: «ما در حال تحقیق درباره یک توطئه برای ارتکاب قتل عمدی - قتل صدام حسین هستیم»،

پاسخی ندادم.

«آیا می‌دانید که دستور اجرایی *۱۲۳۳۳، سازمان سی. ‌آی. ‌ای را از انجام ترور منع می‌کند؟»

رئیس جمهور ریگان در سال ۱۹۸۱ دستور ۱۲۳۳۳ را صادر کرده بود. از آن زمان به بعد، هر افسر تازه‌وارد سی. آی. ای موظف بود آن را بخواند و روی آن تیک بزند.

«آن را خوانده‌ام.»

«آیا شما سعی کردید صدام حسین را ترور کنید؟»

«نه.»

«آیا تا به حال به کسی دستور داده‌اید که صدام حسین را ترور کند؟»

«نه.»

«تا جایی که می‌دانید، آیا کسی در تیم شما سعی در ترور صدام کرد؟»

«نه.»

«آیا تا به حال از اسم رابرت پاپ استفاده کرده‌اید؟»

پاسخی ندادم.

مایک سپس یک پوشه‌ کاغذی ضخیم را برگرداند تا بتوانم گزارش سه صفحه‌ای‌ای که با بخش هایی از آن را با انگشتش مشخص می کرد بخوانم.

این گزارش درباره‌ی جلسه‌ای بود که در اواخر فوریه ۱۹۹۵ در شمال عراق، بین احمد چلبی*، رهبر یک گروه معارض عراقی، و دو افسر اطلاعاتی ایران برگزار شده بود. طبق گزارش، چلبی به ایرانی‌ها گفته بود که آمریکا بالاخره تصمیم گرفته است از شر صدام خلاص شود - او را ترور کند-.

«شورای امنیت ملی» یک "تیم ویژه" به رهبری رابرت پاپ را به شمال عراق فرستاده بود. چلبی توضیح داده بود که «تیم اعزامی شورای امنیت ملی» از او خواسته است تا به نیابت از آن‌ها با دولت ایران تماس بگیرد و درخواست کمک کند. گزارش ادامه می‌داد که در وسط جلسه، چلبی تماس تلفنی دریافت و اتاق را ترک کرد و به ایرانیان فرصتی داد تا نامه‌ای را که به طور جلب توجه کننده ای در وسط میز او گذاشته شده بود، بخوانند.

ماجرای تلاش سازمان سیا برای ترور صدام حسین/ پاسخ ایران به درخواست کمک آمریکا چه بود؟احمد چلبی، قبل از ارائه شهادت در کمیته فرعی روابط خارجی سنا در مورد وضعیت عراق در حال صحبت با جیمز وولسی، مدیر سابق سیا. 1998

این نامه که ظاهراً روی سربرگ شورای امنیت ملی نوشته شده بود، از چلبی می‌خواست که به آقای پوپ «در تمام کمک‌های درخواستی برای مأموریتش» کمک کند. در همان جا خواندن را متوقف کردم. احمد چلبی را به خوبی می‌شناختم. در زمان برگزاری جلسه آن جلسه کذایی، من در شمال عراق بودم و بدون هیچ شکی می‌دانستم که چلبی این داستان را از ابتدا تا انتها ساخته است. او احتمالاً فکر می‌کرد که اگر بتواند ایرانی‌ها را به این باور برساند که شورای امنیت ملی و کاخ سفید بالاخره در مورد خلاص شدن از شر صدام جدی هستند، آن‌ها چاره‌ای جز حمایت از چلبی و جناحش نخواهند داشت.

با این حال، مشکلاتی وجود داشت. اول از همه، رابرت پوپی وجود نداشت. همچنین هیچ برنامه‌ای برای ترور از طرف شورای امنیت ملی وجود نداشت. هیچ کس، چه شورای امنیت ملی و چه فرد دیگری، از چلبی نخواسته بود که پیامی به ایران برساند. در مورد نامه هم، آشکارا جعلی بود. چلبی آن را روی میز کارش گذاشته و می‌دانست که ایرانی‌ها نمی‌توانند در برابر خواندن آن، وقتی از اتاق خارج شد، مقاومت کنند.

تا این جا همه چیز خوب پیش می‌رفت. اما تله‌ی چلبی، مثل خیلی از تله‌ها، خرگوش اشتباهی را گرفت؛ نه ایرانی‌هایی که می‌خواست آن‌ها را فریب دهد، بلکه شخص مشاور امنیت ملی رئیس جمهور ایالات متحده را به دام انداخت. به نظر می‌رسد تونی لیک نمی‌فهمید که خاورمیانه چگونه کار می‌کند - چگونه توطئه‌ها، دروغ‌ها و دوگانگی‌هایی مانند کلک مرغابیِ «پاپِ» چلبی باعث چرخش کارها در آن جا می‌شود.

اما در عوض «لیک» واشنگتن و سیاست را می فهمید. او فریب خورده بود و حالا کسی باید تاوان پس می داد. در «جنگ‌های بی‌پایان محدوده کمربندی»، این تقصیر با سی. ‌آی. ‌ای بود و از آنجایی که من مرد سی. آی. ‌ای در شمال عراق بودم، یعنی همه چیز گردن من می افتاد.

مهم نبود که آیا «لیک» می‌دانست احمد چلبی به جرم کلاهبرداری از بانک خودش محاکمه و محکوم شده بود. مهم نبود که ما در میانه‌ی مهم‌ترین اقدام علیه صدام حسین قرار داشتیم که از زمان پایان جنگ خلیج فارس انجام شده بود. مرا به واشنگتن فراخوانده بودند و حالا حرفه‌ی من، شهرت و آینده‌ام در دستان مردی بسیار خشمگین و بسیار قدرتمند بود. بدتر از آن، سازمانی که نزدیک به بیست سال به آن خدمت کرده بودم، بدون هیچ مبارزه‌ای اجازه داده بود این اتفاق بیفتد. شاید هم بدترین‌اش این بود که واقعاً غافلگیر نشده بودم. دلیلی وجود داشت که منابع اطلاعاتی انسانی آمریکا مانند «صحرای بزرگ» خشک شده بود، و این دلیل با فقدان جرأت و جسارت، درست از جایی که من الان نشسته بودم - در لانگلی، ویرجینیا - شروع می‌شد.

بعد از اینکه خواندن یادداشت، دوباره سرم را بلند کردم. می‌دانستم که وقتی مشاور امنیت ملی رئیس جمهور، خاورمیانه را نمی‌فهمد، آن دو مأمور اف. ‌بی. ‌آی هم نمی‌فهمند. از طرف دیگر، این کار(تخصصی) آن‌ها هم نبود.

گفتم: «هیچ‌کدام از این‌ها درست نیست».

برای هر دو مأمور اف‌بی‌آی آشکار بود که به جایی نمی‌رسند. آن‌ها به هم نگاه کردند و سر تکان دادند. مایک دوباره به سمت من برگشت و پرسید: «حاضری آزمایش دروغ سنجی بدهی؟»

گفتم «مشکلی نیست». حالا دیگر برای عقب کشیدن خیلی دیر بود.

مایک مرا تا دم در همراهی کرد و زمانی که در راهرو بودیم و دیگران صدایمان را نمی‌شنیدند گفت: «راستش را بخواهید، وزارت دادگستری با این پرونده مشکل داشت. آن‌ها با دستور اجرایی ۱۲۳۳۳ ******راحت نبودند و به جایش از عنوان ۱۸، بندهای ۱۹۵۲ و ۱۹۵۸ استفاده کردند.»

با نگاهم به مایک فهماندم که توضیحاتش را ادامه بدهد.

«مقررات فدرال مربوط به قتل سفارشی»، این را گفت و برگشت و به سمت بقیه رفت.

آن طور که بعدها فهمیدم، حداکثر مجازات برای محکومیت تحت بندهای ۱۹۵۲ و ۱۹۵۸ حبس ابد یا مرگ است.

پایان قسمت دوم

پی نوشت ها:

*در این جمله، «town» استعاره ای است از افرادی که قدرت و نفوذ را در داخل دولت دارند، به خصوص کسانی که در کاخ سفید و آژانس های اطلاعاتی هستند

**ظاهرا منظور گوینده این است که این تحقیقات، با وجود دردسرها d ش، می‌تواند یک تجربه آموزنده برای رابرت باشد.

***در ایالات متحده آمریکا، از ترکیب «دولت فدرال» برای اشاره به همه ساختارهای سیاسی دولتی استفاده نمی‌شود. در حاکمیت سیاسی این کشور، سه گونه دیگر از دولت نیز تعریف شده است: دولت‌های ایالتی، دولت‌های محلی و حکومت‌های قبیله‌ای که توسط «دولت فدرال» به رسمیت شناخته می شوند.

****احمد چلبی (۱۹۴۴-۲۰۱۵) سیاستمدارِ نه چندان خوشنام عراقی بود که به عنوان بازرگان و نویسنده هم شناخته می شد. وی رهبری «کنگره ملی عراق» را بر عهده داشت که متشکل از چند گروه سیاسی معارض رژیم بعث است. نقش چلبی در متقاعد کردن ایالات متحده برای حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ با ارائه اطلاعات نادرست درباره وجود سلاح‌های کشتار جمعی در این کشور، بسیار مهم بود. چلبی پس از سقوط صدام، به عراق بازگشت و به عنوان وزیر کشور در دولت موقت عراق منصوب شد. وی در سال 2015 درگذشت.

***** اشاره به بزرگراه ایالتی 495 که واشنگتن. دی. سی را احاطه کرده است.
******دستور اجرایی ۱۲۳۳۳ در 3 دسامبر 1981 توسط رییس جمهور وقت آمریکا، رونالد ریگان امضا شد که به طور کلی استفاده از ترور توسط دولت ایالات متحده را ممنوع می کند. در موردی که رابرت بائر بیان می کند، استفاده از عناوین 18، بندهای 1952 و 1958 «قانون آیین دادرسی کیفری ایالات متحده» به جای «دستور اجرایی ۱۲۳۳۳» احتمالا به این دلیل است که اثبات عناصر جرم تحت این عناوین آسان تر خواهد بود.

نظر شما