شناسهٔ خبر: 66608682 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

رابطه پدر دختری شهید رستگار برای محدثه بابا

وقتی شهید کاظم رستگار به شهادت رسید هنوز موهای محدثه دخترش کامل درنیامده بود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، لحظات شیرین پدر دختری برای پدر‌ها و دختر‌ها خاطراتی را رقم می‌زند که از ماندگارترین لحظات عمر آنهاست و به واسطه همین رابطه صمیمانه و عاشقانه است که می‌گویند «دختر‌ها بابایی‌اند».
سرنوشت، اما روی یک پاشنه نمیچرخد، چه دختر‌هایی که از وجود پدر محروم‌اند و چه پدر‌هایی که به حسب شرایط امکان حضور در کنار خانواده را ندارند، اما از این میان شاید این دختران شهدا هستند که شهادت، میان آنها و پدرانشان فاصله انداخته است. 

اکرم حاج ابوالقاسمی همسر فرمانده شهید رضا رستگار، فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا خاطره به دنیا آمدن دخترش محدثه و توجه ویژه شهید رستگار را در خاطره‌ای بیان کرده است.

 «دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه‌ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم.

یادم می‌آید آن زمان هنوز مو‌های دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می‌رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می‌فروخت. کاظم وقتی جلوی آن مغازه می‌رسید آهی می‌کشید و می‌گفت: خدایا یعنی من می‌توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟

اوایل بالای سر محدثه می‌ایستاد، بغض می‌کرد و شکر خدا را می‌گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می‌خواست قربان صدقه محدثه برود، می‌گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می‌گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می‌کردم می‌گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی‌کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می‌گفتم، جواب می‌داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می‌کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می‌کرد.

۱۲ روز بعد از فارغ شدنم می‌گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می‌خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم‌ها به خودشان رسیدگی کنند، ۱۰ برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد.

خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس‌تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می‌شدم، او هم با من بیدار می‌شد و می‌نشست. به کاظم می‌گفتم: شما برای چه می‌نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهران هستی بخواب. می‌گفت: مگر نمی‌گویی بچه برای ما دوتاست. می‌خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی‌بره.

بیست و پنجم اسفند ۶۳ به ما خبر شهادت کاظم را دادند و اول عید هم پیکر شهید ناصر شیری (باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد.»

انتهای پیام/ ۱۴۱

نظر شما