شناسهٔ خبر: 66428817 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

نگاهی به دفتر شعر «شب نمی‌گذارد بخوابم» نوسروده‌ها و آنک‌های شهاب گودرزی

دلتنگ یک حال ساده

صاحب‌خبر - الف.م. نیساری: یدالله گودرزی که شهاب تخلص می‌کند، پیش از این بیشتر غزل‌سرا بوده اما یکی دو دهه‌ گذشته در سرودن اشعار کوتاه سپید و نیمایی نیز فعال شده است. او در غزل کارش را خوب شروع کرد: «آنک پرنده از قفسش بار بست و رفت از چارچوب تنگ تعلق گسست و رفت حل شد میان آبی یکدست آسمان طرفی از این هوای مکرر نبست و رفت او از تبار مردم آن سوی آب بود بر زورق زلال شهیدان نشست و رفت...» غزل‌های او خوب یا متوسط به بالایند. غزل‌هایی در این حد؛ کمی بهتر و کمی نازل‌تر: «می‌آید صدا از خیابان شب تو می‌آیی از سمت پنهان شب تو می‌آیی و چترِ روشن به دست قدم می‌زنی زیر باران شب در این ظلمت وحشت‌افزا بکار گل ماه را توی گلدان شب» و اما مجموعه شعر تقریبا تازه منتشر شده‌ شهاب گودرزی با نام «شب نمی‌گذارد بخوابم» را انتشارات «نزدیک»، به چاپ رسانده است. این مجموعه در 104 صفحه در ۲ فصل تنظیم شده است. فصل اول 16 شعر نیمایی و سپید دارد و فصل دوم 88 شعر کوتاه که اغلب سپیدند و تعدادی نیمایی. گودرزی شعرهای کوتاه نیمایی و سپید را «آنک» ‌نامیده که البته کسی از این نام استقبال نکرده است. پیش از او نیز بسیاری بر شعرهای نوی کوتاه نام‌های متعدد و متنوعی گذاشته‌اند که هیچ‌کدام‌شان یا جا نیفتاده‌اند‌ یا تنها بین عده‌ای در محفل‌های مجازی با نام‌هایی شناخته می‌شوند اما این نام‌ها در جامعه‌ ادبی عمومیت و طبعا مشروعیت ندارند؛ نام‌هایی چون هایکو ایرانی، لحظه‌ها، آنک و... . دیگر اینکه معمولا اشعار نوی شاعران بی‌تاثیر از شعر کلاسیک‌شان نیست. در واقع این پیشینه توانسته و می‌تواند برای زبان شاعران نوگرا تاثیر بگذارد، زیرا تجربه زبان تجربه‌شده، خاصه زبان مستقل، چیزی نیست که به راحتی و به سرعت به دست آمده باشد، از این رو بر شعرهای بعدی و بعدی شاعران تاثیرگذار است؛ حتی اگر شاعری از سرودن شعر کلاسیک دست کشیده باشد و یکسره به سرودن شعرهای نیمایی یا سپید پرداخته باشد، یا هر ۲ را بخواهد با هم پیش ببرد یا برده باشد اما شهاب گودرزی از زبان غزل و دیگر اشعار کلاسیک‌ خود در شعرهای نوی نیمایی و سپید خود بهره‌ای نبرده است. یعنی زبان تغزلی و حتی تا حدی نوگرای گودرزی در شعرهای سپید و نیمایی او موثر نبوده است. اگرچه تاثیرگذاری‌هایی از این نوع در شعر بعضی شاعران تاثیر منفی داشته است؛ مثلا اتفاق افتاده که حتی غزل‌سرایی مشهور همین که وارد حوزه‌ شعر نیمایی ‌می‌شود، نشانی از نیمایی ‌بودن یا سپیدسرا بودن در این دسته از کارهای او دیده نمی‌شود و اشعار نیمایی‌اش همان غزل‌هایی است که تنها افاعیلش کوتاه و بلند شده است، یا اینکه هیچ صلابت و فصاحتی را با خود از آن وادی به وادی شعر سپید نیاورده است. از طرفی، تاثیرپذیری‌هایی از غزل‌هایش در سطرهایی از شعرهای نیمایی‌اش به طور مستقیم به چشم می‌خورد؛ در صورتی که تاثیرهای غیرمستقیمی از این دست ارزش شعری و ادبی دارد: «...آن آسمان آبیِ بی‌لک برای تو این ابرهای تشنه‌ باران برای من جنگل برای تو اما نسیم ساده‌ عاشق برای من دریا برای تو رویا برای من اصلا جهان و هر چه در آن هست مال تو تو با تمام وجودت از آن من» شهاب گودرزی همچنین بیش از آنکه به نوعی از پشتوانه‌ و پیشینه‌ شعر کلاسیکش در اشعار نوی خود بهره ببرد، در این دفتر از شعرهای ترجمه‌ شده تاثیر گرفته است؛ خاصه شعرهای عربی و شعرهای نزار قبانی و بیشتر از ترجمه‌های خودش (چون شهاب گودرزی از شاعران عرب ترجمه‌هایی کرده و کتاب‌هایی در این زمینه منتشر کرده است)؛ یعنی همان کتاب‌های شعری که خودش از آنان ترجمه کرده است. در واقع گودرزی در شعرهای نوی نیمایی و سپید خود متاثر از زبان ترجمه و روزنامه‌ای است؛ حتی در یکی از بهترین شعرهایش که آن را در پشت جلد کتاب شعر «شب نمی‌گذارد بخوابم» چاپ کرده است: «من نه زبان فارسی‌ام که از راست به چپ بخوانی و نه فرانسه که از چپ به راست و نه ژاپنی که از بالا به پایین من زبان عشقم از همه طرف خوانده می‌شوم» حرف مهم را باید با زبان مهم و رسا و شیوا زد اگرنه آن سخن سرد و کم‌جان خواهد بود. گاه شعرهای سپید این دفتر از زبان ترجمه هم نازل‌تر شده، به سمت زبان روزنامه‌ای درمی‌غلتد. مثل شعر زیر که اگر چه در سطرهای آخر به سمت شاعرانه شدن (نه شعر شدن) می‌رود و تبدیل به نثر ادبی می‌شود: «نه ماژلانم که از دریاها و تنگه‌ها بگذرم نه کریستف‌ کلمب که قاره‌ای کشف کنم و نه ابن‌بطوطه که دنیا را زیر پا بگذارم اما جزیره‌ای را کشف کرده‌ام ساکنانش پری‌های دریایی و ویزایش بال پرندگان جزیره‌ای که معدن همه‌ شعرهاست و تاجران واژه رویاهای‌شان را می‌دهند و کشتی‌های شعر را بار می‌زنند» البته بعضی شعرهای این دفتر شباهت بسیاری به نثر ادبی دارند و این نشان می‌دهد که تصور شهاب گودرزی از شعر سپید بیش از نثر زیبا یا ادبی نیست: «اینجا کنار آبشار من و فواره‌های واژگون آب درختان در دو سوی جاده راه می‌روند چراغ‌ها هنوز تمام نشده‌اند که ستارگان گمشده از راه می‌رسند اینجا کنار پنجره من و خورشیدهای خاموش دیروز و رویاهای متواری تا هنوز! آن سوی میله‌های فلزی آفتابگردان‌ها برایم دست تکان می‌دهند...» شهاب گودرزی در بسیاری از شعرهای سپیدش سعی در پیروی از احمد شاملو دارد؛ آنجا که شعرهای سپیدش را با قافیه می‌آراید تا بلکه زیباتر و فارسی‌ترش کند اما اغلب در این کار مصنوعی عمل می‌کند، چون قافیه‌ها در شعر (حتی در شعرهای کلاسیک) با فکر قبلی و آگاهانه و از پیش انتخاب نمی‌شوند، بلکه این امر کاملا اتفاقی است، که اگر نباشد، در شعر به راحتی مصنوعی عمل کردن شاعر را لو می‌دهد؛ چنانکه در سطرهای زیر قافیه‌ «زیست» و «نیست» چنین کرده است: «...راستی بی‌حس ناب صدایت چگونه می‌توان زیست؟ گرچه بعد از تو هیچ چیز مهم نیست» یا در سطر زیر که بدجوری با قافیه‌پردازی دچار سطحی‌گویی شده است: «...‌ای آموزگار روزگار من! ای زار و نزار من!...» خلاصه! در شعرهای نیمایی و سپید این دفتر ویژگی‌های زبان فارسی، خاصه زبان شعر فارسی دیده نمی‌شود، یا اینکه این ویژگی‌ها آنقدر ضعیف و ناچیز است که به چشم نمی‌آید: «...چگونه مرا می‌بخشی که من ذهن حقیر خویش را بازیچه‌ عشق‌های حقیرتر کرده بودم و تو را ترانه‌ای حتی به یادبود نسروده بودم! آسمان در مشت بود و دردی به بزرگی کوه‌های لرستان بر پشتت! بر ستیغ قله‌های برف‌آلود آرام گام می‌زدی و کوه را افتخار همین بس بود که تو را بر شانه‌های خویش حس کند...» در سطرهای بالا، خود شاعر فهمیده از نثر فارسی هم خارج شده، این است که از روی ناچار می‌خواهد برگردد به زبان کهن که در یکی دو سطر به صورت ناشیانه‌ای این کار را می‌کند که ناساز با کلیت زبان نثری است که در شعرش اتخاذ کرده است. در ادامه به این کهن‌گرایی بیشتر علاقه نشان می‌دهد تا شاید جبران مافات کند اما از دست بد قضا به گفتاری سطحی و ضعیف دچار می‌شود و برای نثرهایی از این دست کهن (البته به ظاهر کهن) آبروی چندانی باقی نمی‌گذارد؛ نثری که «بشایان» را نیز بی‌جا خرج می‌کند و «از در خویش کشیدن تو» را نیز: «...و مرا این همه خاموشی این همه فراموشی بشایان نبود که تو را این همه غربت! غریب زیستی و غریب‌تر افتادی و زمین از در خویش کشیدن تو سر باز زد...» دیگر اینکه تاثیرپذیری‌ از نزار قبانی؛ نه به واسطه‌ اینکه در شعر زیر از نزار قبانی می‌گوید، بلکه در بسیاری از شعرهای این دفتر این تاثیرپذیری منفی قابل مشاهده و بررسی است: «این روزها پرم از آواز کبوتران غرناطه/ پر از پروازِ عصفورهای دمشقی/ پر از آواز تنبورهای شامی/ این روزها پرم/ از نزار قبانی!/ عینکی از شعرهای تو بر چشم گذاشته‌ام/ و به کشف جهان رفته‌ام/ جهانی دیدنی/ و دوست‌داشتنی!/ از تو آموخته‌ام/ که عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند!/ ‌ای آموزگارِ روزگارِ من!/ ‌ای زار و نزارِ من!/ کجا رفتی که بعد از او/ قصه‌ها تمام شدند/ و شهرزاد خودکشی کرد!» در شعرهای کوتاه، «آنک»های این دفتر نیز گرایش به نوع احساس و زبان کلی و شاعرانه‌ نزار قبانی بیشتر دیده می‌شود: «سردم است! مرا در آغوشت جای ده هر چند اندک هر چند کوچک» شعر «تسلیم» نیز که هم فرم و هم ساختار خوبی دارد بی‌تاثیر از زبان و نگاه و احساس شعر شاعران مشهور عرب، خاصه نزار قبانی نیست؛ هر چند شعری است تازه و نو با پایان زیبا و غافلگیرکننده: «پیشانی‌ات/ پلاکارد شورشیان است/ که آزادی را به خط خورشید/ بر آن نوشته‌اند/ و اندامت، صلیبی که پیکرِ عشق را/ بر آن میخکوب کرده‌اند!/ اگر گریبان بگشایی/ زندانیان حبس ابد آزاد می‌شوند/ و کبوتران گمشده پر می‌گیرند/ باور نمی‌کنی اما/ تمامِ سیاهان آفریقا، برای انقلاب/ در چشم‌های تو/ گرد آمده‌اند...!/ از من چه می‌خواهی که سال‌هاست/ دست‌هایم را بالا برده‌ام/ و منتظر شلیک تو مانده‌ام؟!» درباره‌ «آنک»های مجموعه «شب نمی‌گذارد بخوابم» شهاب گودرزی نیز حرف بسیار است؛ حرفی‌هایی از آن رو که او در این زمینه چندان از موازین شعر نو کوتاه پیروی نکرده است و سهل‌انگارانه از کنار پرداخت و انتخاب آنها گذشته است؛ مثلا بسیاری از آنها به کاریکلماتور نزدیکند یا چیزی جز کاریکلماتور نیستند؛ مثل شعر زیر که شاعر خواسته تنها با «بنشین!»، سر مخاطب را شیره بمالد و آن را از مرحله‌ کاریکلماتوری به مرحله‌ شعر برساند. یعنی اگر «بنشین!» را که اضافه هم هست بردارید، با چیزی جز کاریکلماتور روبه‌رو نیستیم: «از ماضی‌ها و مضارع‌ها خسته‌ام بنشین! دلم برای یک حال ساده تنگ است» یا اینکه بسیاری از شعرهای کوتاه این دفتر چیزی به جز برشی از یک شعر دیگر نیستند؛ در صورتی که شعرهای نوی کوتاه نیز مثل رباعی و دوبیتی باید یک شعر کامل باشند و دارای ساختاری مستقل، نه اینگونه که انگار پاره‌ای است از شعری دیگر: «شیرینکم! جهان، شوکران تلخی است که آن را با حلاوت عشق تو می‌نوشم» ضمن اینکه «شوکران»، ماده‌ سمی خطرناکی است که از ریشه‌ گیاهی به دست می‌آید و نیز مترادف «سم» و «زهر» و «هلاهل» است. از این رو «تلخی» شوکران در شعر حدود 10 کلمه‌ای بالا که هیچ، حتی در شعرهای بلند هم چیزی جز حشو و زاید نخواهد بود.

نظر شما